۰ نفر
۲۶ تیر ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۴

انگار همین بی‌اعتقادی و ناامیدی از ارتباط است که از کارگردان تلخ‌اندیش ما با آن کلاه لبه‌دار و عینک تیره‌اش فیلمساز مستقلی می‌سازد که با یک استودیوی کوچک شخصی از پس هر کار ناممکنی بر می‌آید.

نزهت بادی: فیلم هفته پیش «مرد مرده» ساخته جیم جارموش بود. این بار می‌خواهیم سراغ فیلمسازی برویم که بیش از آنکه دلبسته فیلم ساختن باشد عاشق تماشا کردن فیلم بود و می‌گفت «تماشاگر بودن بهترین حرفه دنیاست» و من فکر می کنم تماشا کردن و نوشتن درباره فیلم‌ها لذت بخش ترین حرفه و شغلی است که می توان یافت.

عمده شهرت فیلمساز عزیز این هفته ساختن فیلم‌های گنگستری سرد و موجز است. در آثار او تبهکاران مردانی با چهره‌های خاموش و جذابند که بیش از هر چیز بر تنهایی خود پایبند هستند، انگار همین تنهایی و انزواست که آنها را آسیب‌ناپذیر می‌کند. کلاه‌های لبه‌دار، بارانی‌های بلند و تاریکی‌های شهر نیز بهانه‌هایی هستند تا قهرمان‌ها خودشان را در پشت آن پنهان کنند و در عزلت خودخواسته‌شان بیشتر فرو روند.

همیشه ارتباط با جامعه، قهرمان شکست‌ناپذیر فیلم را در ورطه خطر و نابودی می‌اندازد. درواقع ارتباط و اعتماد به دیگران مسیر بی‌بازگشتی است که قدرت و اقتدار این تبهکاران مقاوم و آرمانگرا را خدشه‌دار می‌کند.

فیلمساز محبوب ما معتقد بود اگر در دنیا فقط دو نفر باشند حتما یکی از آنها به دیگری خیانت خواهد کرد. شیفتگی من به آثارش از آنجا می‌آید که او مفهوم خیانت را در گستره عمیقی از ارتباط، اعتماد و احتیاج به اطرافیان مطرح کرد و نقطه ضعف هر قهرمانی را در آویختن و دل بستن به چیزی در بیرون از دنیای شخصی‌اش قرار داد.

مهمترین ویژگی چنین فیلم‌هایی این است که تنهایی را بدون هیچ دریغ و افسوس نشان می‌دهد و چنان انتخاب این تک‌افتادگی را با آگاهی و بزرگ‌منشی عجین می‌سازد که خصلتی حسرت‌برانگیز می‌یابد. یعنی با وجودی که همه مجذوب قهرمان می‌شوند، اما او هرگز اجازه نزدیکی به خود را به دیگران نمی‌دهد و همواره غیر قابل نفوذ و مهار‌نشدنی باقی می‌ماند.

واقعا چه چیزی مهمتر از این در دنیا وجود دارد که آدم به بی‌نیازی از ارتباط با دیگران برسد و بتواند دنیای رازها ، سکوت‌ها و آرمان‌هایش را از دسترس دیگران محفوظ بدارد. تازه وقتی می‌بینیم رابطه با دیگران چه حصاربزرگی برای آزادی‌هایمان می‌سازد احساس می‌کنیم چقدر به این بدبینی استاد نیاز داریم.

انگار همین بی‌اعتقادی و ناامیدی از ارتباط است که از کارگردان تلخ‌اندیش ما با آن کلاه لبه‌دار و عینک تیره‌اش فیلمساز مستقلی می‌سازد که با یک استودیوی کوچک شخصی از پس هر کار ناممکنی بر می‌آید. بطوری که شیوه آزاد و مستقل او الگویی برای فیلمسازان موج نوی فرانسه شد و به قول دیوید بوردول می‌توان او را پدرخوانده موج نو دانست، هرچند دلمشغولی‌هایش هیچ ربطی به آنها نداشت.

حالا برویم سراغ صحنه درخشان این هفته. آلن دلون که بیش از هر کسی توانست خشونت را با نوعی نزاکت و آداب‌دانی بیامیزد، مثل همیشه دستکش سفیدی را که پیش از کشتن افراد به دست می‌کرد می‌پوشد، کلاهش را تحویل می‌دهد و آرام آرام به سوی زنی می رود که باید خیلی پیشتر از اینها او را می‌کشت.

او با خونسردی تپانچه‌اش را در میان جمعی که دوره‌اش کرده‌اند درمی‌آورد و درحالی که چشم در چشم زن می‌دوزد او را نشانه می‌گیرد و ناگهان گلوله‌ها تنش را سوراخ می‌کنند و با همان آرامش و خویشتن‌داری که از او سراغ داریم قدمی به عقب برمی‌دارد و بر زمین می‌افتد و خشاب تپانچه‌اش را می‌بینیم که گلوله‌ای در آن نیست.

بعد احساس می کنیم قدرت تنهایی آنقدر است که می‌تواند ما را در برابر مرگ نیز بی‌نیاز کند، انگار فقط این تک‌افتادگی و کناره‌گیری است که می‌تواند ترس از مرگ و زندگی را از آدم بگیرد.

حالا شما از صحنه‌هایی که دوست دارید و نکته‌هایی که می‌دانید بگویید.

کد خبر 76108

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۰:۵۶ - ۱۳۸۹/۰۴/۲۶
    0 0
    "سامورایی" ژان پی‌یر ملویل. 10 دقیقه اول فیلم هیچ دیالوگی نداره.

آخرین اخبار