وقتی
زن و شوهر جوان با پدر، مادر و وکلایشان وارد دادگاه شدند، قاضی «غلامرضا
احمدی» با شنیدن همهمه آنها گفت: «لطفاً فقط طرفین
پرونده و وکیلها بمانند و بقیه بیرون منتظر بمانند...». سپس رو به مرد
جوان پرسید:«بالاخره میخواهید چه کار کنید؟ یادم هست که در جلسه قبل نه
موافق طلاق بودی و نه حاضر به تهیه مسکن مناسب برای شروع زندگی. همسرت هم
روی کراهت زندگی با شما تأکید داشت...»
همان موقع وکیل زن جوان جواب
داد:«شوهرموکلم موافقت کرده که در قبال دریافت هزینه جشن عقد به طلاق رضایت
بدهد.» مرد جوان که گوشهای ایستاده بود گفت:«15 سکه طلا که بابت بخش اول
مهریه پرداخت کردهام، همینطور 2 سکهای را که بابت چهار
ماه از من گرفته است، باید پس بدهد...»
قاضی سری تکان داد و گفت:«معلوم
است در این دو ماهی که خبری از شما نبود، رفته اید و حرف هایتان را زده
اید...» سپس رو به زن و شوهر جوان کرد که در سکوت هر کدام به سمتی نگاه
میکردند.
یاسمن و خسرو هر دو اهل یک محل بودند. منطقهای در حوالی کرج.
مرد جوان نخستین بار دختر مورد علاقهاش را در یک لباس فروشی دیده بود.
درست در روز پدر و یک هفته پس ازآشنایی شان، با مادر و پدرش به خواستگاری
رفته بودند.، اما خانواده یاسمن به دلیل سن کم دخترشان موافق این ازدواج
نبودند و بهانه آوردند که یاسمن تصمیم دارد تحصیلاتش را ادامه دهد. اما
خسرو دست بردار نبود و حدود یک سال هر ماه با گل و شیرینی به خواستگاری
رفته بود.
سرانجام با قول اجازه ادامه تحصیل و یک دوره نامزدی دو ساله موافقت خانواده عروس را گرفته بود، اما وقتی زوج جوان میخواستند پای سفره عقد بنشینند، نخستین اختلافها میان دو خانواده شکل گرفت. خانواده یاسمن روی 500 سکه طلا برای مهریه اصرار داشتند و خانواده خسرو روی کم کردن میهمانان.
سرانجام قرارعروسی گذاشته شد و روز جشن هم خانواده عروس به خاطر پایین بودن کیفیت شام، شیرینی و میوه اعتراض کردند و خانواده داماد به خاطر بالا بودن هزینه عکاسی و فیلمبرداری. هر چه بود با وساطت بزرگترها دعواها به پایان رسید اما جدال زن و شوهر جوان تازه شروع شده بود.
در همان روزهای
اول بعد از عقد یاسمن متوجه شد که همسرش میانهای با مسواک زدن ندارد، هیچ
وقت موهایش را شانه نمیزند و زحمت شستن جورابهایش را هم به خود نمیدهد.
از سوی دیگر در ابراز احساس و به کار بردن کلمات زیبا و عاشقانه هم غرور
زیادی دارد. خسرو بارها اعلام کرد که بعد از تحصیل دوست ندارد همسرش در
جامعه حضور داشته باشد و کار کند. یاسمن هم که سن و سال زیادی نداشت از این
رفتارها و حرفها دلخور شد و به همسرش گفت:«حرفهای قشنگ و آرزوهایی را که
طی 12 بار خواستگاری زدهای، خیلی زود فراموش کردهای.»
هنوز شش
روز از تاریخ عقد عروس و داماد جوان نمیگذشت که یاسمن به خانوادهاش گفت
که همسرش به دروغ گفته استاد دانشگاه است، ولی در واقع یک دبیر حق التدریسی
بود. بعد هم از توهینهای شوهرش حرف زد و اعلام کرد نمیتواند به زندگی با
این مرد ادامه دهد.
پس از آن بود که خانوادهها بار دیگر رو در روی هم قرار گرفتند و پس از آنکه نتیجهای از جلسات خود نگرفتند کار به دادگاههای مختلف کشید و پروندههای مهریه و تمکین و نفقه و... گشوده شد.
در لحظاتی که
خسرو و یاسمن پیش روی قاضی احمدی نشسته بودند و در سکوت به گذشته خود فکر
میکردند، پدر داماد وارد شد و به وکیل عروساش گفت:«طلاهایی که بهعنوان
هدیه به عروس دادهایم یادتان نرود. آنها را باید به ما برگردانید. هزینه
جشن هم 70 میلیون تومان شده بود.»
بعد از این حرف دو وکیل شروع
کردند به حرف زدن و معلوم شد که طلاهای مورد نظر یک رشته دستبند باریک است
که مادر داماد سر عقد به یاسمن هدیه داده بود، اما آنها ادعا کردند همان شب
گم شده است. هزینه جشن هم رقمی حدود 30 میلیون تومان برای دو طرف بوده
است.
چند دقیقه بعد قاضی همه حاضران را به سکوت فراخواند و از آنها اجازه خواست پرونده دادخواست طلاق یاسمن به طلاق توافقی تبدیل شود. وکلا و طرفین با هم مشورت کردند و سرانجام قرار شد خانواده عروس بهای دستبند، 17 سکه دریافتی بابت مهریه و 20 میلیون تومان بابت خسارت ناشی هزینههای جشن عقد و پذیرایی از میهمانان را بپردازند.
در پایان قاضی از زن و شوهر و وکلایشان درخواست کرد برگهها را امضا کنند تا رأی خود را صادر کند.
17302
نظر شما