مؤذنی در واپسین سالهای دهه شصت دغدغههای فرمگرایانهاش را در داستانهای کوتاهش به نمایش گذاشت. شاید در آن سالها مشغله فرم و مهندسی داستان چنان او را سرگرم کرده بود که مضمون چندان برایش اهمیتی نداشت. اما او در میانه دهه هفتاد با همان نگاه فرمگرایانه به سراغ داستانهای قرآنی رفت و این بار اصالت را به فرم نداد بلکه با تسلط بر تکنیکهای داستانی، خود را درگیر مضمون کرد و نشان داد که میتوان به این داستانها از منظری دیگر نگریست و با خارج کردن آنها از ساختار خطی، مخاطب را با جلوهای تازه از این روایات روبهرو کرد. او در اغلب این آثار با تغییر زاویه دید، بار روایت را بر دوش چند راوی تقسیم کرد و با این تقسیمبندی که چندگونگی لحن و زبان را نیز در پی داشت، بر جذابیت آثار خود افزود.
اما آنچه در این مجال محدود درباره مأمورمؤذنی به اختصارمیتوان گفت مربوط است به نقش یکی از نمادهای رمان مأمور. در این کتاب عوامل بسیاری نقش نمادین دارند؛ طبقه سوم بیمارستان روانی که ایلیا در آن بستری است، ضبط صوتی که الهام به ایلیا هدیه داده، پنجرهای که ایلیا از فراز آن تلاش میکند از راوی اول شخص فاصله بگیرد و به دانای کل نزدیک شود و...
شرح هر یک از موارد فوق مجالی گسترده میطلبد اما از میان این همه در اینجا موضوع مورد بحث، حضور نمادین شخصیتی به نام الهام است. در این اثر فرشتهای به نام «الهام» بر نویسندهای به اسم ایلیا نوایی آشکارمیشود تا به او درنوشتن داستانهای پیامبران یاری برساند. شاید بسیاری از خوانندگان کمحوصله ازحضور الهام خشمگین شوند و با خود بگویند چه دلیلی دارد فرشتهای از آسمان بر بندهای ناچیز چون ایلیا نوایی نازل شود آن هم وقتی که دوره نزول فرشته بر آدمی گذشته است. اما با کمی دقت میتوان دریافت به این حضور نباید از دریچه احکام و واجبات شرعی نگریست. بلکه باید دید این شخصیت- نماد از کجا آمده و چگونه به خانه خیال نویسنده راه یافته است. الهام، فرشتهای زیباست که در قالب یک زن بر قهرمان یا ضدقهرمان مامور، نازل میشود. همه چیز رو به راه است و ایلیا باید نگارش پنجمین اثر داستانی خود را درباره حضرت رسول(ص) آغاز کند اما درست همینجا گرفتار الهام میشود و داشتن او را پیششرط نوشتن رمانش قرار میدهد! این زن - فرشته درواقع نمادی است از استعداد خدادادی ایلیا در نوشتن و اگر در قالب یک زن چهره یافته به این دلیل است که شاید چیزی جز زیبایی یک زن نمیتواند مردی را به شیفتگی بکشاند. ایلیا وقتی دچار این عشق میشود، درواقع دچاراستعداد خود شده و به نوعی خودشیفتگی میرسد.
الهام که تجسم فطرت خلاق و نوآفرین نویسنده است در خانه نویسنده میماند و ایلیا که از اصل بازمانده و حیران زیبایی اوست با همه توان به تخریب این زیبایی دست میزند. ایلیا با دیدن استعداد خود، نهتنها مغرور میشود وعهدش را برای نوشتن داستان پیامبران از یاد میبرد، بلکه از زمینی کردن این استعداد ابایی ندارد و اگر در این کتاب الهام آرایش میکند فقط برای این است که اشارهای باشد به این نکته که گاهی یادمان میرود خدا زیباترین زیباییها را در وجودمان به ودیعه نهاده و این زیباییها اگر به امور دنیا آلوده شوند، چه بسا از دست بروند. ایلیا با خواستن الهام او را از دست میدهد و جنگ او با خودش برای دوباره دیدن الهام در واقع تلاشی است برای بازگرداندن توان و انگیزه نوشتن به خود.
با این حال در این کتاب - شاید همچون دیگر داستانهای دینی موذنی- گرهی هست. گرهی که به نوعی میتواند محصول پیوند دیگرگونهای از فرم و محتوا در آثار این نویسنده باشد. دین وقتی مبدل به باور آدمی شود امری قطعی و انکارناپذیر است. حال آنکه عدم قطعیت از اولین لوازم مدرنیسم و پس از آن پستمدرنیسم است و گره ازهمین جا شکل میگیرد که چرا باید مضمونی یقینی را در قالبی ریخت که قرار است مخاطب را از قطعیت و یقین دور کند؟ شاید علی موذنی قصد دارد از این طریق ایجاد شک کند با این فرض که شک، مقدمه یقین است. شاید...
نظر شما