۰ نفر
۲ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۰:۳۰

زهرا مهاجری

 "خیلی سخته! چهارده پونزده ساعت آدم نه آب بخوره نه غذا؟ توی این گرما؟ هر جور فکر می کنم می بینم نمی شه؛ نمی تونم!"

"راست می گی خانوم جواهری جون! منم که زخم معده دارم. دکترم هیچی سرش نمی شه؛ می گفت می تونی روزه بگیری. بهش گفتم من که نمی تونم، شما رو نمی دونم! نذاشتم هیچکدوم از بچه هام هم روزه بگیرن. گناه دارن بیچاره ها با این گرما!"

همین موقع که دو همسایه ی طبقه ی بالا مشغول حرف زدن بودند ، با صدای اذان، مائده دخترک نه ساله همسایه طبقه پایین،  یک دانه خرما در دستش گرفته بود و دلش نمی آمد روزه طولانی اش را باز کند.

کد خبر 87074

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 7
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۰:۵۳ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۲
    0 0
    هرچیزی را به اسم داستانک منتشر نکنید یک حداقلهای کیفی را در نظر بگیرید این داستامک خیلی ضعیف بود متاسفانه؛ خیلی
  • بدون نام IR ۱۱:۲۷ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۲
    0 0
    آفرین
  • Mehdi US ۱۳:۴۱ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۲
    0 0
    چی با این داستانا مردم رو ترغیب به روزه گرفتن میکنید ؟؟؟ چیه وضعی بابا،هر کی دلش نمیخواد نمیگیره دیگه!!!
  • بدون نام IR ۱۵:۲۱ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۲
    0 0
    جالب بود
  • بدون نام IR ۱۹:۵۶ - ۱۳۸۹/۰۶/۰۲
    0 0
    حرف دل خیلی ها را در قالب داستان زدید. ممنون.
  • عباس محمدی IR ۲۰:۱۱ - ۱۳۸۹/۰۷/۳۰
    0 0
    داستانک جالبی بود.موفق باشید.
  • شهاب الدين IR ۰۹:۳۵ - ۱۳۹۰/۰۵/۳۱
    0 0
    سلام خوب بود خيلي خوب