محسن حدادی

آنچه می‌خوانید یک شوخی رسانه‌ای است با اهالی عزیز سینما/ قسمت سوم

*

اگر «علی رویین‌تن» آژانس شیشه‌ای را می‌ساخت...

شخصیت‌ها:
حاج سهیل؛ 49 ساله، خوشگل با ریش مهندسی و موهای بلند دلبری و فرق‌باز، چشمان درشت مشکی دخترکش، شلوار جین می‌پوشد اما یک تسبیح دانه درشت یاقوت دو دستش پیچیده دارد. صدایش مخمل آواز ایران است.

سیروس انتگرال؛ جانباز موجی، نفر اول دانشکده موسیقی که در زمان جنگ ول می‌کند می‌رود جبهه. خدای حافظه است و خوش تیپ که از دوران دانشجویی کلی خاطرخواه داشته است اما بعد از جنگ دیگر لب به ساز نزده است و حنجره را به آواز حرام، نجس نکرده است. زمزمه‌های همه وقتی او «سوی دیار عاشقان...» است.

مونا بلا؛ دختر حاج سهیل که به خاطر جدایی حاجی از همسرش، سالهاست از او خبر ندارد، یک پارچه کامل خانوم، همه چی تموم.

سوسن خانوم؛ دوست و همراه مونا بلا، عاشق سیروس. دانشجوی سال آخر موسیقی، از نظر ظاهری هم مونا بلا را می‌فرستد مرخصی؛ موطلایی، چشم عسلی، ابرو کمون و...{پوزش نویسنده را به خاطر فراموشی فضای معنوی هفته دفاع مقدس بپذیرید.}

پری چشم قشنگه؛ نامبرده دختر شایسته ایران در سال 54 بوده که جماعتی برای دیدن او از داخل ماشین با شیشه دودی، هر شب تا 6 صبح در یک مکان فرهنگی ـ در زمان شاه مخلوع و ملعون و منگول ـ صف می‌کشیدند که با شروع جنگ و شنیدن آوای داوودی حاج سهیل، متحول می‌شود و به عنوان نیروی داوطلب با چهره‌ای مبدل به جبهه اعزام می‌گردد.

اسمال سگ‌دست؛ مرد تنهای شب...او یک خواننده قبل از انقلاب است که بعد از انقلاب به خاطر خیانت‌های بیش از حد همسرش، از فرط ناراحتی به جبهه می‌رود تا ریخت همسرش را دیگر نبیند.

فری کثیف؛ متصدی کاباره معروف لاله‌زار که سالها در خانه شخصی خود، شراب تولید می‌کرده و می‌داده به خلق الله. او همسایه سیروس انتگرال اینا بوده و در همان ابتدای جنگ، خود را به جبهه و گروهان «ضرب شصت» متعلق به حاج سهیل می‌رساند.

بهروز مامان؛ ستاره سینمای ایران در سالهای 53 تا 56. او را بچه خوشگل صدا می‌زدند که با شروع جنگ و بمباران خانه خواهرش، برای انتقام از عراقی‌های لامسب به جبهه می‌آید و در گروهان حاج سهیل با چهره مبدل و نام «اصغر شرافت» جزو نیروهای شناسایی قرار می‌گیرد.

با تشکر از ج. یساری و ع. قادری
*
حاج سهیل مستاصل کف آژانس نشسته و سیروس دارد بی‌حال و نزار نماز می‌خواند. صدای آواز زیبای یک دختر از بیرون آژانس به گوش می‌رسد: ...این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است.... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است....
حاجی اسلحه را مسلح می‌کند و به سمت در می‌رود.

حاج سهیل: قشنگ می‌خونی دختر! ولی هر کی هستی و هر کی فرستادت، اشتباه گرفتی...بهتره از همون راهی که اومدی برگردی...
مونا بلا: این راه، تنها راهیه که برگشت نداره. راه شهدا هیچوقت برگشت نداره.
حاج سهیل: چی داری می‌گی دختر؟ این حرفا رو کی یادت داده؟

مونا بلا: این حرفای خودته...یادت رفته؟ یا اینکه فشار زندگی از یادت برده؟ جنگ که فقط مردونه نبود حاجی...منم می‌خوام تو رکابت باشم...آدرس رو هم از سهیلا گرفتم.
حاج سهیل: سهیلا؟...{حاجی به سالهای جوانی باز می‌گردد... حاجی در حالی که کنار حوض نشسته و در یک دست اناری دارد و در دست دیگر دیوان حافظ؛ سهیلا سه تار می‌نوازد و او هم می‌خواند: این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است.... این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است....}

حاج سهیل: خیلی خب تو بردی ولی ما اینجا آوازه‌خون نمی‌خوایم...
مونا بلا: ولی من تنها نیستم، نمی‌تونی یه گروهانو برگردونی عقب، می‌دونی که یه گروهان بره خط، گروهان برگرده یعنی چی؟!
سیروس انتگرال: حاجی...چی شده؟ تو رو جان سهیلا بگو منم بدونم...

حاجی دست سیروس را می‌گیرد و به گوشه‌ای می‌برد، اشک در چشم‌های زیبایش حلقه می‌زند و می‌گوید: اون خود منه...اون دخترمه...نمی‌دونم کی آدرس اینجا رو بهش داده...
سیروس انتگرال: حاجی من درو باز می‌کنم، مهمون حبیب خداست...تازه این جماعت توی آژانس هم هوایی می‌خورن...

*
همه اعضای دانشکده موسیقی دور تا دور آژانس نشسته‌اند. سوسن خانم دارد به شکلی داوطلبانه و در حالی که شدیدا نگران حال سیروس است و مدام اشک می‌ریزد از او مراقبت می‌کند. مونا دارد برای همه سه‌تار می‌نوازد...حاجی هم شروع می‌کند: این فصل را با من بخوان....

ناگهان صدای یک گلوله از سوی نیروهای امنیتی، حاجی و سیروس را می‌برد به روزهای جنگ...فضای آژانس قمر در عقرب می‌شود و دود و خاک بلند می‌شود...
سیروس در حالی که دو دستی سرش را چسبیده، دور دوربین می‌چرخد، سوسن‌خانم هم در حالی که چادرش رها شده و باد موهای طلایی‌اش را به بازی گرفته، همچون پروانه دور سیروس می‌چرخد...ناگهان سیروس می‌زند زیر آواز:
لب کارون...تو بمبارون...کشته شدن بچه‌ها فت و فراوون...
لب کارون...تو بمبارون...کشته شدن بچه‌ها فت و فراوون...

برق آژانس می‌رود، کسی جیغ نمی‌زند، هر نفر دو عدد شمع در دست می‌گیرد و هماهنگ با صدای سیروس شمع‌ها را عاشقانه - عارفانه به طرفین تکان می‌دهند...
لب کارون...تو بمبارون...کشته شدن بچه‌ها فت و فراوون...
*
نور گردون چراغ پلیس توی آژانس جولان می‌دهد و سیروس سرش در آغوش سوسن آرام گرفته است؛ او دارد با اشک و بریده‌بریده برایش می‌خواند: پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت/ برگشتنی یه دختری {...} با محبت/ همسفر ما شده بود همراهمون میومد/ به دستو پام افتاده بود این دل بی مروت...

*
حاج سهیل در گوشه دیگر آژانس در حالی که زیر نور شمع دارد برای سهیلا می‌نویسد.

مونا بلا: بابا...من تو رو دیر شناختم...یعنی نذاشتن که بشناسم...ولی حالا می‌خوام برای همیشه کنارت باشم...
حاج سهیل: ما هم دوست داریم کنار رفقامون باشیم...همونها که خیلی‌هاشون اینجا هستن...فقط باید چشماتو باز کنی...

ناگهان همه اعضای گروهان حاج سهیل با لباس رزمی، در آژانس ظاهر می شوند، اسمال سگ‌دست می‌آید وسط و به بچه خوشگل می‌گه بزن دیگه: او سه‌تار مونا را می‌گیرد و در حالی که به او می‌گوید: بلا بلا بلا بلا بلا...بابا برات می‌خره طلا ملا...و بعد فری کثیف می‌گوید: دیشب اومدم خونتون نبودی/ راستشو بگو کجا رفتی؟!

دخترک بعد از سال‌ها اشک و آه، بالاخره می‌خندد و کلوزآپ‌ او را برای بار شصت و چهارم می‌بینیم. از خنده او سوسن هم لبخند می زند اما اسمال سگ‌دست به سمت سیروس می‌آید و او را بلند می‌کند: سوسن خانوم! چشم عسلی...ابرو کمون...سیروس می‌خواد بیاد در خونه‌تون...حرف بزنه با مامان‌تون...می‌خواد بشه غلامتون...

*
دوربین از بالای سر حاضرین در آژانس یک نما می‌گیرد؛ همه جمعند و این دو نفر در وسط و باقی گروه، می‌نوازند و ...
لب کارون...تو بمبارون...کشته شدن بچه‌ها فت و فراوون...
مردم و دانشجویانی که مونا با خود آورده بود ضرب می‌گیرند و همراه با کف‌زدن به شکل هماهنگ در حالی که شمع در دست دارند، دور گروهان حاجی می‌چرخند...چند دقیقه که همه با هم سرود می‌خوانند، ناگهان همه چیز با صدای فریاد مونا تمام می‌شود...اثری از گروهان نیست...حاج سهیل و سیروس انتگرال در حالی که همدیگر را در آغوش گرفتند، در وسط آژانس از دنیا رفته‌اند...

مونا و سوسن دورتادور این دو نفر را شمع می‌گذارند و گوشه‌ای می‌نشینند، مونا سه‌تار می‌زند و سوسن می‌خواند: این فصل را با من بخوان...

کد خبر 94616

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین