نمایش «آمیز قلمدون» زندهیاد «اکبر رادی» را یکبار دیگر «هادی مرزبان» به صحنه تئاتر ایرانشهر آورد. مرزبان اولین بار این نمایش را در سال 76 در تئاتر شهر اجرا کرد. دو بازیگر اصلی نمایش «ایرج راد» و «فرزانه کابلی» بودند. در آن نمایش زندهیاد «رضا سعیدی» نقش پیشکار را بازی میکرد که در این اجرا این بخش از صحنه رؤیا دیدن آمیز قلمدون حذفشده بود.
نمایشنامه آمیز قلمدون روایت شکوهی، پیرمرد بازنشستهای است که زنش ـ شوکت ـ میخواهد او را در پارک رفتن، تلویزیون دیدن و خرناس شبانه خلاصه کند؛ اما او در این سهگانه خلاصه نمیشود. شوکت هم در شستن، خریدن سبزیِ کوکو و صف ماندن در تعاونی برای خرید وسایل ارزانتر خلاصه نمیشود. شوکت میخواهد با حشمت خانم زن همسایه سفری به رم برود (به کمک پسر حشمت خانم که در رم زندگی میکند و برای آنها دعوتنامه فرستاده است) تا به این رخوت زندگی، شور و تازگی بدهد. گره قصه از همینجا شروع میشود که شوکت، شکوهی را در جریان این سفر نمیگذارد. شوکت تردید دارد که پیرمرد را تنها بگذارد و برود چراکه شکوهی خانه دخترها نمیرود و ترجیح میدهد در خانه بماند، برنامه منظمی دارد که قابل تغییر نیست. صحنه دوم، رؤیای شوخوشنگ و شاد از پیرمرد با دخترانش است و همینطور افتخاراتی که پیرمرد در جوانی به دست آورده است.
رشوه نگرفتن در سیستم اداری فاسد، گرفتن تقدیرنامه بهعنوان کارمند نمونه، رفتار انسانی و شریف و... ویژگیهایی است که شکوهی در خود پیدا میکند و به آن میبالد؛ اما ازنظر شوکت که امروز درمانده و ناتوان از به دست آوردن آسایش زندگی است، اینها به هیچ نمیارزد. کاش این پیرمرد نقلی بلد بود پول به دست بیاورد و در سایه آن رفاه و آسایش که سر پیری به کار میآید. این درگیریهای صحنه سوم است. روزی که شکوهی میخواهد با همان چیزهایی که در خانه هست بعلاوه شاخه گلی که غنچه داده، برای شوکت تولدی مختصر اما بهیادماندنی بسازد، بانوی با عظمت غافل از این تلاشها فقط نق میزند و سرکوفت تا جایی که پیرمرد نقلی جان میدهد.
وقتی اولین بار آمیزقلمدون را خواندم تصورم این بود که رادی به مسائل اجتماعی پرداخته. به گرانی شاید و مشکلات زندگی و کمبودها، صف تعاونی و... اما حالا که دوباره و به همت هادی مرزبان این اثر را دیدم، عمق نگاه اگزیستانسیالیست رادی به آدمهای پیرامونش را دریافتم. آقای شکوهی، کارمند دونپایه بازنشستهای نیست که مورچهوار برای خودش چیزکی دستوپا کرده باشد تا زندگی کند. آقای شکوهی، شکست شکوه آدمی است که در سیستم ماشینوار خرد و خورده میشود. آدمی که تعلقات باریکی با جهان معنا دارد. خوشنویس است و رازهای زندگی را میجسته، تابلوِخطهایش را چوب حراج نزده و تا توانسته بر پایه اصول اخلاقی زندگی کرده است؛ آن هم در دورهای که دیگر آن اصول به استواری پیش نیستند و در حال تمامشدند. رادی در این اثر غربت انسان را نه در غریبستان و سرزمین بیگانه که در خانه خود آدمی نشان میدهد. اینکه آدمها در زندگی جدید ماشینهای فرسودهای میشوند که به دلخوشیهای اندک خود (شکوهی عاشق جعبه سیگار نقره و فندکی طلایی است) هم نمیرسند. البته شوکت هم تقصیری ندارد، خستگی ذات این زندگی است. شکوهی بارها گوشی تلفن را برمیدارد تا تماسی بگیرد با کسی که آنسوی خط نیست و جواب نمیدهد. این علاقه به ارتباط با من استعلایی با خود باشکوه( که برقرار هم نمیشود) در جهان، گرفتار سبزی شنبلیله جعفرآقا و لباس سابله حشمت خانم، جویده شده و چیزی از آن باقی نمیماند. رادی وجهه اگزیستانس آدمها را بیرون میکشد. ما بهاندازه یکمشت نخودچی که در جیبمان ریخته میشود کوچک میشویم و همانقدر رؤیاهایمان خرد میشود. شکوهی با انتظار کشیدن برای بار آمدن غنچه گل هنوز حیات پشت کلیشههای خانم حشمت را انتظار میکشد اما چه سود که مرگ زنگ پایان را به صدا درمیآورد.
کارگردانی مرزبان چون همیشه وفادار به متن رادی است. اگرچه از صحنه رؤیا، گفتگوی پیرمرد و پیشکار را حذف کرده است؛ اما در مابقی صحنهها، متن مکتوب رعایت شده است. مرزبان توانش را مصروف هدایت بازیگران و بازسازی دقیق صحنه کرده تا متن را به مخاطب نزدیک کند. این کار سختی است که کارگردان به شکلی کار را ارائه دهد که نقش خودش بهعنوان کارگردان کمرنگ شده تا مخاطب با بازیگران به همزادپنداری رسیده و زندگی را در صحنه جاری و ساری ببیند. آنهم در این روزها که کارگردانان به دنبال دیده شدنشان بر صحنه هستند و آنقدر ردپا میگذارند که گاهی متن و بازیگر و... زیر سایه آنها محو میشوند.
در بازیگری نمایش هم باید گفت ایرج راد مثل همیشه یگانه و استاد است. صحنه از آن اوست و اتمسفر و فضایی که حول این پیرمرد نقلی ایجاد میکند، فضا از دیگران میگیرد. فرزانه کابلی هم در تلاش برای بازسازی شوکت موفق است.
نظر شما