عزیزم بشنو از این دست اشعار
نصیحت بشنو از این دست، بسیار
چه خوش می گفت پیری دست بر پشت
کجای درد خود بگذارم انگشت
... چقدر این روزگار پوچ، پست است
که خون دل نصیب زیر دست است
نه تنها این زمان، تا بوده بوده
و اغلب دستها آلوده بوده
امان از روزگار ما که دزدش
بود بالاترین ها دستمزدش
عزیزم آنچه ما را خسته کرده ست
یقینن دست های پشت پرده ست
فقط یک دست بی اشکال و عیب است
که آن هم مطمئنن دست غیب است
نگاهی آسمانی بر زمین کن
و یاران خودت را دستچین کن
عزیزانی به غم پیوست خوردند
که از یاران خود رودست خوردند
به روی سینه اش جز دستِ رد نیست
کسی که چاپلوسی را بلد نیست
اگر دیدی دلی رنجور و تنگ است
بدان تا کتف، دستی زیر سنگ است
اگر دیدی کسی را زیر باری
بده دستش اساسی دستِ یاری
اگر خم شد کسی از بار بسیار
در آنجا دست روی دست نگذار
اگر دیدی کسی بی شور و غوغاست
بدان که دستش از معشوق، کوتاست
چو پیدایش نشد یکی دو هفته
بدان آن نازنین از دست رفته
فلک! این دفعه اِندِ ضد حالی
دل پُر داده ایّ و دست خالی
شنیدم شاعری از مستمندان
چنین می گفت و دستش هم به دندان
همیشه درب نکبت روش باز است
کسی که دستش از اینجا دراز است
اگر چه دست بالا دست کم نیست
اساسن بنده هم دست خودم نیست
فقط گویا میان گفته ی من
کمی خالی ست جای دست و دامن
ولی باید کشیدن دست از کار
امان از دستت ای دل، دست بردار
بیا در اوج غم ماتم نگیریم
خدا را نیز دست کم نگیریم
مرتضی لطفی
6060
نظر شما