به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛فراتر از ترس، تك به تك با مرگ، هولناك لحظهای بود كه بعد از سه مرتبه تلاش نافرجام برای نشستن روی باند مهرآباد، خلبان گوشیاش رو برداشت و به ما خبر داد كه چرخهای هواپيما باز نمیشود و توضيحات بيشتر را به دقايقی بعد حواله كرد! لحظهای غريب، تجربهای تلخ، ترديد برای خواندن اشهد يا اميد به زنده ماندن، ناگهان مهماندار از من كه كنار در خروج هواپيما نشسته بودم، پرسيد كه میترسی؟ فرصتی برای تعارف نبود. بلند شدم و گفتم: میترسم.
فوری رفت و از مسافران هواپيما در قسمت جلو يك نفر داوطلب به شرط نترسيدن خواست. حنیف عمرانزاده دستش را بالا آورد و جايش را با من عوض كرد. در آن لحظه نمیدانستم كه مهماندار نياز به مسافر شجاعی داشت كه در لحظه خروج اضطراری زودتر از همه به بيرون بپرد و ديگران روی موج شجاعت او همين كار را تكرار كنند. بيش از ٤٥ دقيقه دور آسمان تهران چرخيديم. بار سوم بود كه خلبان برای فرود بخت خودش و ما را آزمايش میكرد، باز هم نتوانست اما اين بار وقتی كه حوالی باند مهرآباد ارتفاع را زياد كرد، ماشينهای آتش نشانی و آمبولانس كه آن پايين در حالت آماده باش قرار گرفته بودند خبر از يك پايان تلخ میدادند ولی انگار كه خدا خنديد، رحم كرد و دوباره ما را در آغوش گرفت. نشستيم. نمرديم و مات و مبهوت بازگشتهايم به زندگي. حداقل امشب میتوانم به سرطان فكر نكنم؛ به پارازيت، به زلزله، به پول، به بدشانسی، امشب فقط به زندگی فكر میكنم.»
پنج شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
251 41
نظر شما