سید محسن فرجادی، یاسر فاتحی: ناگفته هایی که می توان بخشی را از زبان سیاسیونی شنید که پشت جبهه به کار سیاست و مدیرت کشور پرداخته و بخشی را از زبان رزمندگانی شنید که از مسایل پشت جبهه گله هایی داشتند..
در این بین کم نیستند افرادی که یک پای شان در جنگ با عراق بود و یک پای شان در جنگ سیاست. حجت الاسلام علی عسگری از جمله اعضای حزب جمهوری، بعد از توصیه امام (ره) مبنی بر عدم دخالت نظامیان در سیاست لقای ادامه حضور در سپاه را به عطای حضور در حزب بخشید و کمر به کار سیاست بست. اما وی به جهت مناصبی که بعد از خروج از سپاه بجنورد داشت(قائم مقام دفتر ولی فقیه در خراسان) از جبهه های نبرد دور نشد و همچنان ارتباط خود با رزمندگان را حفظ کرد.
مشاور رییس و رابط پارلمانی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام مناقشات سیاسی آن روزهای حزب جمهوری و دولت را به «جنگ حیدری و صفدری» تعبیر می کند. مناقشاتی که از نظر عسگری ریشه در اختلافات سازمان مجاهدین انقلاب داشت و به حزب جمهوری و طبعا دولت گسترش پیدا کرد.
نماینده مردم مشهد در مجلس هفتم در گفت و گو با خبرآنلاین به آنچه نوعی تقسیم کار نانوشته بین مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی در سالهای گذشته می خواند اشاره کرد. تقسیم کار برای حفظ دو جریان چپ و راست حزب جمهوری در داخل حزب و نظام.
بخش نخست این گفت و گو که در عصر یک روز پاییزی در «کافه خبر» خبرآنلاین انجام شد را از نظر می گذرانید:
***
آقای عسگری! شما مدت ها در سپاه پاسداران حضور داشتید. برای شروع بحث اشاره داشته باشید چگونه از این نهاد جدا شدید؟
درسال 61 بعد از فرمایش امام(ره) به خاطر عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری خراسان از سپاه بجنورد استعفا دادم.
یعنی از همان موقع ارتباطی با سپاه نداشتید؟
خیر. تنها گاهی اوقات برای عملیات ها به ما زنگ می زدند ما می رفتیم؛ کربلای چهار و پنج، مرصاد، بیت المقدس دو و ...
اما باز هم چون با آقا مرتبط بودیم یگان های سپاه ما را راه نمی دادند. خدا رحمت کند شهید کاوه را. ایشان به آقای منصوری سفارش ما را کرده بود تا به یگانش راه بدهد. شرایط آقا در آن زمان دقیقا مانند شرایط آقای هاشمی در زمان کنونی بود.
چرا این وضعیت حاکم بود؟ یعنی آقا محسن(رضایی) با آقا مشکل داشت؟
خیر.کلا ما بچه های حزب جمهوری با گزینه مجاهدین انقلاب اسلامی در شرایطی در تصادم قرار گرفته و همگرایی خود را از دست داده بودیم. در زمان مرحوم بهشتی مجاهدین انقلاب با حزب همگرا بوده و هر هفته جلسات مشترک برگزار می کردند. ولی بعدها سازمان در درون خود دچار اختلاف شد و آن جلسات مشترک ادامه نیافت.
یعنی حزب جمهوری و سازمان مجاهدین
بله. اصلا در اوایل انقلاب به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عنوان شاخه نظامی حزب جمهوری داده می شد. بعدها که داخل مجاهدین انقلاب اسلامی دعوا تشدید شد سه گروه شدند. یک گروه رزمنده ها که تقریبا گروه عاقبت بخیر مجاهدین همان ها شدند که عهده دار جنگ بودند. مانند شهید برجردی، منتظر قائم، جهان آرا، آقایان شمخانی، رضایی و ...یک گروه هم طیف راستی بودند مانند حسین فدایی و ... که با آیت الله راستی کار می کردند. یک گروه هم چپ ها بودند مانند بهزاد نبوی، سلامتی و ... اواخر جنگ به شدت شرایط جبهه و جنگ سیاسی شد.
اواج این دعواها از مختصات انتخابات مجلس سوم بود. درست است؟
قبل از انتخابات مجلس سوم فضای کشور خیلی سیاسی شد که در جنگ نیز اثر خود را گذاشت.
چرا این شرایط حاکم بود؟ در آن زمان دشمن را به عینه جلوی خود می دیدیم چرا در آن هنگام به این مسایل می پرداختیم؟
سیاست یک چاقوی دو لبه است. هم در بعد مثبت برندگی دارد و هم در بعد منفی. هر گاه از مسیر اخلاق، سلوک عرفانی و معرفتی خارج شود لبه منفی اش برندگی بیشتر پیدا می کند.
در آستانه انتخابات مجلس سوم بودیم که بین خود رزمندگان این مسئله مورد تاکید و توجه قرار گرفت که در میدان جبهه عده ای می جنگند ولی در عقبه عده ای جنگ حیدری و صفدری می کنند.
فکر می کنم کارهای عقیدتی و اثرگذاری که باید در آخر جنگ صورت می گرفت نتوانسته بود به خوبی پاسخ دهد و جنگ تا حد زیادی فرسایشی شده بود. تصور من این است که پذیرش قطع نامه از این مسایل متاثر بود. توجه به این شرایط که باعث پذیرش قطع نامه شده حائز اهمیت است. البته امام خواست شخصا مسئولیت این امر را قبول کند. چرا که آقای هاشمی به امام پیشنهاد داد که وی پذیرش قطع نامه را اعلام کند و بعد امام با ایشان برخورد کند ولی امام نپذیرفتند.
دقیقا قرار بود آقای هاشمی چکار کند؟
آقای هاشمی جوانمردانه به امام پیشنهاد داد که اجازه بدهید تا پذیرش قطع نامه 598 از سوی من اعلام شود و بعد شما با من برخورد کنید که امام آن را نپذیرفتند.
در آن مقطع نقش سپاه چه بود؟
سپاه برای جنگیدن امکانات می خواست که این مسئله در نامه آقای رضایی هم مشهود است ولی دولت شرایط سیاسی خود را داشت و واقعا سیاسی کاری در دولت وجود داشت.
منظورتان از دولت شخص نخست وزیر است؟
ایشان، بهزاد نبوی و دیگران. این گونه بگویم که ما از مشهد 7 گردان اعزامی داشتیم که بالاترین اعزام بود. ولی آقایان حضور در جمع بسیجیان اعزامی به جبهه را نیز سیاسی کرده بودند که با دخالت آقای هاشمی مسئله به ظاهر حل شد.
چه زمان و چطور؟
زمان نخست وزیری مهندس موسوی بود. در آن زمان قرار بود آقای موسوی بیاید و برای این اعزام -رزمنده ها- سخنرانی کند. بعد همان آقای فخرالدین حجازی و مجموعه شان برنامه ریزی کرده بودند تا ایشان نزد آقای طبسی به عنوان نماینده امام در استان نرود. در صورتی که قرار بود این سخنرانی در حرم مطهر رضوی یعنی آنجا که آقای واعظ طبسی تولیت اش را برعهده داشت، انجام شود. خاطرم است ما در حال برگزاری کنگره جهانی امام رضا(ع) بودیم که حتی خود آقای نخست وزیر مدعو و یکی از سخنران های کنگره بود. هنگامی که من آمدم تا دعوت نامه های این کنگره را به آقای هاشمی و موحدی کرمانی و دیگر آقایانی که در مجلس بودند بدهم به آقای هاشمی گفتم این که آقای موسوی بیاید ولی برای دیدار با نماینده رهبری نرود بسیار بد است. آقای هاشمی گفتند که این ها بسیار سیاسی شده اند و قبول کرد تا به آقای موسوی تذکر بدهد. بعد از تذکر آقای هاشمی موسوی سفر خود را لغو کرد و قرار شد که آقای محتشمی پور برای سخنرانی بیاید ولی محتشی پور هم نیامد.
هنگامی که برای تقدیم دعوت نامه ها به حضرات علما و مراجع قم رفته بودم در مدرسه فیضیه آقای محمد علی ابطحی به من گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چکاری؟ گفت سخنرانی موسوی را بهم زدی. گفتم من تنها یک خبر برای آقای هاشمی نقل کردم و آقای هاشمی هم حرف من را تایید کردند و به میرحسین تذکر داد.
بنابراین فضا بیش از حد سیاسی بود. آقای رضایی طی نامه ای اقلام زیادی را برای ادامه جنگ از امام خواسته بود. دولت رسما اعلام کرده بود که تامین این امکانات در توان ما نیست. در ادامه هم فضای سیاسی کشور تشدید شد. بمباران حلبچه رخ داد که ضربه بسیار بزرگ برای روحیه رزمندگان و بسیاری از فرماندهان را زمین گیر کرد. چون هنگامی که صدام برای مردم خود اقدام به چنین فجایعی زد امکانش بود در صورت ادامه جنگ در ایران نیز اقدام به این کار می کرد.
البته به نظر من راهکار سیاسی در ادامه باعث پیروزی شد. یعنی هنگامی که عملیات مرصاد انجام شد منافقین و صدام به این نتیجه رسیده بودند که ما به آخر خط رسیده و رزمنده ای نداریم. بعدا هنگامی که اسرا را تخلیه می کردیم می گفتند سران ما مدعی بودند خیلی راحت می توانیم وارد ایران شده و نظام را از بین ببریم. پیروزی رزمندگان در عملیات مرصاد و مذاکرات قوی و کارآمد آقای ولایتی در سیاست خارجی توانسته بود سازمان ملل را به این نتیجه برسانند که عراق متجاوز است و غرامت تعیین شود و نیز مدیریت و درایت امام(ره) و آقای هاشمی باعث شد که از طریق سیاسی در جنگ پیروز شویم.
بنابراین منظورشما این است فرماندهای جنگ بعد از حمله به حلبچه به تعبیری روحیه خود را کاملا باخته بودند؟
نه همه شان ولی برخی این طور بودند. هر کسی که وضعیت حلبچه یا عملیات بیت المقدس دو را که بسیاری از رزمندگان از سرما به شهادت می رسیدند، می دید منقلب می شد. در حقیقت در رابطه با ادامه جنگ و اینکه از کدام نقطه آغاز شود دیگر تحلیل واحد وجود نداشت. پشتیبانی نیز خوب صورت نمی گرفت.
اینکه پشتیبانی به خوبی صورت نمی گرفت آیا سیاسی بود یا به علت کمبود امکانات؟
به لحاظ اقتصادی و مسایل دیگر وضعیت خوبی نداشتیم.
اشاره کردید به تقسیم بندی سیاسی آن زمان کشور...
دو جناح حضور داشت. جناح راست سنتی و جناح چپ.
نگاه این دو جناح به رییس جمهور چه بود؟ منظورم آقا است؟
جنگ حیدری و صفدری از مجاهدین انقلاب شروع شد. گروه رزمنده مجاهدین انقلاب می جنگیدند ولی گروه سیاسی اش دو شقه شد. یک گروه، گروه آقای راستی کاشانی و فدایی و ... بودند و گروه دیگر هم گروه بهزاد نبوی و دوستانش بودند که جنگ سیاسی این دو گروه در آن زمان کار را به مرحله کشت و مرد رسانده بود. اگر شما بیانیه 124 آقای راستی کاشانی که عنوانش «خانه تکانی در سازمان مجاهدین» است را بخوانید در مشروعیت 37 نفر از جمله بهزاد نبوی، کارکرد اسلامی و اعتقادشان به ولایت حرف ها دارد. در این بیانیه گفته شد گروه مقابل شان(بهزاد نبوی) ولایت تشکیلاتی را بر ولایت فقیه رجحان داده اند و تا حدی هم درست بود. دعوا و رودر رویی و تقابل آن ها به حزب جمهوری نیز کشیده شد. در حزب گروه آقای موسوی با گروه بهزاد نبوی همگرایی داشت. گرایش اقتصادی شان نیز دولتی بود. در آن دوران بهزاد نبوی مثل دوره شهید رجایی تصمیم گیرنده سیاسی و اقتصادی دولت بود و در این کار قوی و قاطع عمل می کرد؛ مانند مشایی در دولت آقای احمدی نژاد. طیف عسگراولادی، مرتضی نبوی و احمد توکلی نیز چون دارای گرایش اقتصادی از نوع آزاد و بازار بودند در همان مقطع از دولت برکنار شدند.
از این جا راست و چپ شروع شد. اصطلاح راست و چپ وارداتی است. ما می گوییم سنتی ها و دولتی های مدرن از نوع مثلا بهزاد نبوی. ولی از این جا اصطلاح راست و چپ که یک اصطلاح انگلیسی است باب شد. در حزب گروه آقای موسوی کاملا چپ گرایی خود را داشت و گروه آقای عسگراولادی نیز راست گرایی خود را. یک تقسیم کار هم بین مقام رهبری و آقای هاشمی وجود داشت که این ها را حفظ کنند.
حزب جمهوری را؟
خیر. این دو طیف را در مجموعه نظام و نیز در حزب حفظ کنند که نشد. این مسایل به مرحله ای رسید که آیت الله خامنه ای که دبیرکل حزب بودند گفتند ما در حزب دو جریان بلکه سه جریان داریم و فرمودند در جلسه دبیران استان ها نیز اعلام کنید ما در حزب دو جریان بلکه سه جریان داریم. یک جریان دولتی ها هستند که سردمدارانش آقای موسوی و بهزاد نبوی و امثال ایشان هستند که آقای بهزاد نبوی به عنوان گزینه مجاهدین انقلاب اثرگذاری خود را داشت. یک گروه هم گروه بازار، موتلفه و امثالهم بودند که طرفدار اقتصاد آزاد بودند. آقا فرمودند یک گروه دیگر نیز در حزب وجود دارد که بی کس و کارها هستند که من به عنوان دبیرکل جزو این بی کس و کارها هستم. شما هم جزو این گروه بی کس و کارها باشید!
در عین حال ما این پیام آقا را در جلسه دبیران استان ها نقل کردیم. این جلسه توسط آقای بادامچیان اداره می شد. چون در آن زمان امور استان ها دست موتلفه بود. دفتر سیاسی دست آقای موسوی بود. در آن جلسه گفتم که اگر آقای عسگراولادی حزبی اعلام می کرد من که یک طلبه هستم در آن ثبت نام نمی کردم و اگر آقای موسوی هم حزبی اعلام می کرد در آن ثبت نام نمی کردم. عنوان کردم که شاگردان امام با مواضع شفافی که داشتند به عنوان یک جریان دینی و سیاسی که آبشخور فکری شان امام بود آمدند و یک جریان سیاسی را تاسیس کردند. ولی متاسفانه شما تبدیل به جنگ حیدری و صفدری کردید. همان کاری که در مجاهدین انقلاب کردید بالاخره بحث های اختلاف انگیز از مجاهدین به دولت آقای موسوی کشیده شده بود که در پی آن کلا گروه آقای عسگراولادی از دولت حذف شدند. ریشه این اختلاف از مجاهدین انقلاب پدید آمده و به حزب آمد و از حزب به دولت سرایت کرده بود که به جرات می توان گفت در آن زمان این اختلاف، دولت و حزب را به بمبست رسانده بود. بنابراین امام دستور تعطیلی حزب جمهوری را داد. فرمود که این حزب برای خدا و اتحاد در صفوف تان راه اندازی شد اکنون که خود دچار اختلاف شده و به عنوان یک ویروس این اختلاف را به دولت و جامعه سرایت می دهد شما موقتا هم که شده حزب را تعطیل کنید که در کنگره دوم که در مدرسه عالی شهید مطهری برگزار شد آقای هاشمی به عنوان عضو هیات موسسین اداره کننده جلسه بود این نقل قول را از امام مطرح کرد.
مقام معظم رهبری که دبیرکل حزب بودند در آن جلسه با اشاره به یک روایت اخلاقی بر وحدت و همدلی دعوت کردند و سعی کردند رفتارهای باندی در حزب و دولت را محکوم کنند. بعد هم آقای هاشمی برای تعطیلی حزب رای گیری کردند که همه بلند شدیم الا آقای غفوری فرد که در آن زمان رییس سازمان تربیت بدنی بود سر جای خود نشسته بود. آقای هاشمی هم به مزاح گفت آقای غفوری فرد تنها سرجای خود نشسته است که آن هم از تنبلی ایشان است که وی نیز بلند شد. یعنی کنگره به اتفاق آرا و بدون حتی یک مخالف به تعطیلی حزب جمهوری رای داد.
در عین حال سیاست تا زمانی که متاثر از عرفان و تحت لوای معرفت شناسی دینی و ایدوئولوژی ناب اسلامی قرار دارد اثر بخش است؛ هم در خود فرد و هم در دیگران. ولی هنگامی که از حالت الهی، سلوکی و عرفانی اش خارج شود جنبه حزبی و جناحی پیدا کرده و بت می شود. برداشت من در ارتباط با دفاع مقدس خصوصا اواخر جنگ این است که این اتفاق افتاد. یعنی من به عقبه جنگ اشاره کردم تا تاثیرگذاری اش بر جنگ را ببینید. برداشت من این است که این عوامل زمینه ساز پذیرش قطع نامه بود.
شما به تمهیدات حضرت آقا و آقای هاشمی برای حفظ حزب اشاره کردید. این تمهیدات چه بود؟ چه کارهایی می کردند؟
به نظر می رسد بینشان یک تقسیم کاری برای حفظ هر دو جناح در حزب و دولت وجود داشت. هر دو بزرگوار تاکید به فراگیری حزب داشتند؛ همان توصیه دبیرکل شهید مرحوم دکتبر بهشتی یعنی جاذبه در حد اعلا و دافعه در حد ضرورت. این اقدام برای مراحل اولیه کار سیاسی در حزب مفید بود ولی در دراز مدت جواب نداد. هر چند که شعار جذب حداکثری و دفع حداقلی مبنای کار هر دو بزرگوار بوده و هست.
به نظر می رسد هم اکنون نیز این دو بزرگوار به این سیاست که سیاست هم گرایی و هم افزایی بین همه نیروهای وفادار به انقلاب است تاکید دارند. در این ارتباط بد نیست مقداری ذهن مان را به خطبه های نماز جمعه آخر آقای هاشمی معطوف کنیم. در این خطبه ها آقای هاشمی درصدد برآمدند یک جناح سیاسی را که سیزده میلیون رای به نام شان خوانده شده بود را جذب و در ضمن از نظام و انقلاب دفاع و حمایت کنند؛ چیزی که کمتر از روی انصاف مورد تحلیل قرار گرفت. آن جمعیت میلیونی نماز دقیقا مانند یک بمب صوتی بزرگ بود که آقای هاشمی به عنوان مردم بحران ها با خطبه های عاطفی خود جلوی انفجار آن را گرفت.
من آن روز شخصا در نماز جمعه حضور داشتم. این تحلیل حتی از ناحیه برخی بزرگان به صورت کتبی به مسئولان نظام ارایه شده است که آقای هاشمی به جهت اینکه مرد بحران ها بوده و هست مردانگی اش را اثبات کرد و در آن روز آمد و آن حرف ها را از تریبون نماز جمعه بیان کرد. در آن روز جمعیت عظیم سبز شعار می دادند، هاشمی هاشمی سکوت کنی خائنی و از طرف مقابل شعارهای تندی داده می شد. در آن فضا آقای هاشمی آن خطبه ها را ایراد و آن مسایل را بیان کرد و به گونه ای قضایا را تدبیر کرد که بر حسب ظاهر دماغ کسی هم خونی نشد. مثلا شما در نظر بگیرد که آن جمعیت حرارتی داخل و جمعیت حرارتی خارج نماز جمعه اگر بدون آن حرف ها، بحث ها و تحلیل ها و بدون امیدوار نگه داشتن معترضین به هم می رسیدند چقدر کشته داشتیم؟! نظر من این است که اگر این حرف ها زده نمی شد جلوی دانشگاه تهران و محوطه نماز جمعه حداقل پنج هزار کشته روی دست نظام می گذاشت.
چرا حضور آقای هاشمی در نماز جمعه ادامه پیدا نکرد؟
در مقطعی بسیاری از بزرگان از آقای هاشمی خواستند که به نماز جمعه رفته و نماز را بخوانند. برخی افراد مصاحبه های مختلفی کردند و حتی تحلیل هایی هم کردند که من به آن ها کاری ندارم. یک مورد خود بنده این مسئله را مطرح کرده و حتی اصرار نیز کردم که بالاخره این تریبون یعنی تریبون نماز جمعه اثرگذار است و برای دنیا پخش می شود. یعنی هم در داخل و هم در خارج از کشور اثرگذار است. در مورد خطیبی مانند شما نیز درست نیست که بگویند شما حاضر به خواندن نماز نیستید و شاید برخی ها بگویند چون نماز بهم می خورد و گروه های خودسر حاضر شده و علیه شما شعار می دهند شما در نماز جمعه حاضر نمی شوید و... ایشان گفتند هر گاه از من سوال شده این گونه پاسخ دادم که یکی ازشرایط مهم امام و خطیب جمعه این است که واقعیت ها را مطرح کند. مشکلات و مسایل مبتلا به جامعه را بازگو کرده و راه حل ارایه دهد. تعبیر ایشان این بود که اگر من به نماز جمعه بروم و واقعیت ها را بیان نکنم کتمان شهادت کرده و از عدالت می افتم. یعنی عدالت امام جمعه اقتضا می کند که از روی انصاف، علم و دقت مشکلات و مسایل مبتلابه را بیان کرده و تحلیل ارایه دهد. اگر مسایل را بیان کنم باعث ناراحتی برخی خواهد شد، اگر هم نگویم باعث سلب عدالت من می شود بنابراین هر که از من در خصوص حوادث اخیر سوال می کند می گویم گفتنی ها را در همان نماز جمعه آخر گفتم. خلاصه اینکه در جو کنونی ایشان ترجیح می دهند خطبه ای که شرایطش پرداختن به مسایل سیاسی و واقعیت های روز جامعه است را نخوانند.
تصور من این است که اکنون فضای توده گرایانه و عوامانه از نوع روانشناسی تبلیغی عوامی و در مواردی عوام فریبانه مطرح و انجمنی ها و متحجرین نفوذ بسیاری دارند. آنانی که امام در منشور روحانیت از آنان انتقاد و فرمود تیشه ای که مقدسین بی خبر از خدا به ریشه اسلام زدند تا کنون احدی نزده است. انجمن حجتیه مهدویه را می گویم؛ به آنان که چراغانی نیمه شعبان را به نفع شاه برگزار کردند. امام فرمودند فرزند خردسال من، مصطفی در مدرسه فیضیه قم از کوزه ای آب نوشید آنان آن کوزه را آب کشیدند. چون پدرش فلسفه می خواند.
برداشت من این است که مهم ترین چالش نظام چالش فکری است. ما اندیشه امام و اسلام ناب دینی را در اندیشه صدرایی و تفکر جامع می بینیم. هم اکنون در عین اینکه مکتب فکری امام مورد توجه رهبری و سایر دلسوزان نظام است تلاش مجدانه و گسترده ای صورت می گیرد برای اینکه انقلاب را از نظر آموزه های فکری و دینی به سمتی برده شود که یا نتیجه اش تخت جمشیدی و کورشی باشد و یا انجمن حجتیه و مذهب فردی که با مکتب اسلام اثرگذار امام و شاگردانش هم خوانی ندارد.
نظر شما