همسرمحمدرضاجلایی پور که همسرش در پی حوادث اخیر بازداشت شده خطاب به حداد عادل نامه ای نوشت.

به گزارش سایت حزب مشارکت این نامه به شرح زیر است:

 

زمستان بود. عصر یک روز شنبه تعطیل، کانون توحید لندن. تقریبا چهار ردیف جلوتر از جایی که من نشسته بودم، میشد نیمرختان را دید و شناخت. فرصتی دست نداده بود که پیش از این، رئیس مدارس فرهنگ ایران، جایی که چهارسال از عمرم را در یکی از شعب آن سپری کرده بودم را از نزدیک ببینم. آن روز دیدم.

بر حسب یک عادت دیرین، محمدرضا برای قرائت قرآن روی سن رفت. همیشه وقتی هیچکس حاضر به تلاوت قرآن نمیشد، او این کار را میکرد. قرآن میخواند و میرفت پی کارش. آن روز وقتی بسم الله را گفت، نگاهم را از صورت معصوم او گرفتم وبیهوا به نیمرخ شما خیره شدم. ناباورانه نگاهتان را به او دوخته بودید. گویی هضم دیدن و شنیدن او همزمان برایتان کمی دشوار بود. او خواند: «اذا زلزلت الارض زلزالها»... میدانستم که او را خوب میشناسید، اما فکر نمیکردم از دیدنش تا این حد بهت زده شوید. سکوت حکمفرما بود. او ادامه داد: «واخرجت الارض اثقالها»... راستی همسرتان هم آمده بود! شنیده بودم رابطه عاطفی و قلبی عمیقی بین تان برقرار است و دوست دارید در همه سفرها باهم باشید، احساس خوبی بود. ما هم همینقدر عاشق همیم. فقط شاید کمی بیشتر!


او همچنان با صوت بی نظیرش میخواند، « فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره»... همیشه وقتی قرآن میخواند، بغض امانم را میبرید. درقرآن خواندن، سبک خاص خودش را داشت. اصرار داشت معنا و صوت با هم همراه باشند. گاهی گویی ادامه دادن و تاکید بر بعضی آیات تحمل خودش را هم طاق میکرد و نرمه اشکی از کناره چشمانش روانه می شد. مثل بچه ها زود با دستش پاک میکرد که کسی نبیند. به آخرین آیه سوره زلزال که میرسید هم همیشه قصه همین بود: «ومن یعمل مثقال ذره شرا یره»... صدق الله العلی العظیم. سوره بسیار سنگینیست! حس ترس و خشوع را با هم دارد. ترس را بیشتر.


قرآن را بست و بوسید و پایین آمد. داشت از کنارتان عبور میکرد که برخاستید. دیده بوسی گرمی با او کردید. دستش را در دستانتان فشردید. اگر کسی نمیدانست گمان میکرد دوستی دیرینه ای میان شما دو نفر بوده است. او انگار هنوز در خلسه آیات بود. به زور لبخندی زد. نیمرختان پیدا بود. زبان بدنتان با دستپاچگی حرف میزد. در عرض همان ۱۰ ثانیه گویی می خواستید بر خاطرهای تلخ سرپوش بگذارید. زیرلب به او گفتید: قرآن زیبایی خواندی. احسنت! بعد گفتید: دیدی در مدرسه مان راهت ندادیم ؟خیلی هم برایت بد نشد. او می خندید. حس کردم به اجزای صورتش فشار میآید. وقتی معذب میشد نگاهش را میدزدید و خنده در صورتش کش می آمد. چیزی نگفت. ادامه دادید: رفتی رتبه اول کنکور شدی و حالا هم که اینجایی. خنده اش بیشتر کش آمد. وقتی فهمیدید در آکسفورد دانشجوی دکتریست، خنده در صورت شما هم کشدار شد. گفتید موفق باشی جوان و رفتید روی سن برای سخنرانی.


نمیدانم احساستان در آن لحظه چه بود؟ خجالت؟ عذاب وجدان؟ غرور؟ یا اصلا هیچکدام! میدانید؟  لحظه هایی در زندگی هست که دست و پای آدم لخت میشود. ترجیح میدهد کاش میشد زمان را به عقب برگرداند و یک چیزهایی را جبران کرد. گاهی آدم در لحظه یخ میزند. شاید به خاطر اینکه انتظار دیدن بعضی آدمها یا شنیدن بعضی صداها و یا هر دوی آنها با هم را ندارد! من شاید اگر به جای شما بودم، بیشتر چنین حالتی را تجربه میکردم.

داستان این ماجرا برمی گشت به سالهای دبیرستان. آن سالها من دانش آموز دبیرستان فرهنگ مشهد بودم. به یاد دارم بعدها که برای المپیاد راهی تهران شده بودم، شرح داستان عدم ثبت نام محمدرضا جلایی پور در مدرسه شما میان بچه های دوره پیچیده بود. آن روزها البته روزهای متفاوتی بود. پدر محمدرضا در بند بود. . علیرغم اینکه نمرات محمدرضا عالی بود از پذیرشش در مدرسه فرهنگ به دستور شما جلوگیری کرده بودند. چرا؟ دلیلش ساده است. چون فامی لاش جلایی پور بود! ...بعدها که همسرش شدم برایم تعریف کرد که گذراندن سال آخر پیش دانشگاهی در این یا آن مدرسه برایش چندان تفاوتی نمیکرد. در مدرسه فتح اسم نویسی کرد و در کنکور سراسری سال بعد رتبه اول کنکور در رشته علوم انسانی شد. گرچه برای او توفیری نداشت کجا باشد اما فکر کنم پایان این قصه برای مدرسه شما سنگین تمام شد.


آن روزها گذشته است جناب حداد عادل! قصه کانون توحید و نگاه بهت زده شما و آن گفتگوی چند ثانیه ای هم گذشته است. حالا محمدرضای من در سلول انفرادی گرفتار حبس شده. راستش را بخواهید، این دست اتفاقات کمی تلفظ نامتان را برایم دشوار کرده است! بالاخره هرچه باشد شما خود را از پاسبانان فرهنگ آن مرز و بوم میدانید. درهای مدرسه فرهنگتان به رویش بسته شد و درهای زندان را به رویش گشودند.
از این هم بگذریم ...

دنیا خیلی کوچک است آقای حداد عادل! به کوچکی همان اتفاقی که در کانون توحید لندن افتاد. به کوچکی همان گفتگوی چند ثانیه ای و شاید به کوتاهی همان حس که از دیدن و شنیدن او و عمل خودتان داشتید. ممکن است سالها بعد، جای دیگری باز هم دنیا همینقدر بر من وشما تنگ و کوچک شود. اگر دنیا هم نشد، آخرتی هست. آن روز قطعا از شما معنای جدید عدالت را خواهم پرسید.

کد خبر 12055

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 19
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۴:۲۷ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    اقای حداد جواب بدهد
  • بی نام IR ۰۴:۲۹ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 1
    انشای زیبایی است
  • حسین IR ۰۵:۰۴ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 1
    دکلمه خیلی زیبایی بود ولی بعضی از قسمتهای رمان از جایی اقتباس شده بود . اینده خیلی خوبی ازنظر خلق اثار تخیلی دارید .موفق و موید باشید
  • بی نام IR ۰۶:۲۵ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    حتی اگر به اندازه یک «مثقال» هم امکان صحت این نوشته وجود داشته باشد، خوانندگانی که به طرفت العینی به نویسنده تهمت می زنند، چه پاسخی خواهند داشت ؟ جدا" نگاه برخی ها شرم آور است !
  • شاهد IR ۰۷:۲۳ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    به عنوان يك ايراني مقيم انگليس شهادت مي دهم كه محمدرضا جلائي پور براي زيباتر نشان دادن چهره اسلام و ايجاد وحدت بين جوانان مسلمان در اين كشور از هيچ كوششي دريغ نورزيده است. سزاوار نيست با استعدادهاي جوان خلاق مؤمن و مخلص اينگونه برخورد كردن. ديگران نيز مي بينند و از بازگشت به ميهن خودداري م يكنند . ما با همين سادگي سرمايه هاي بي همتاي خود را به اجانب تقديم مي كنيم.
  • رسول IR ۰۷:۲۸ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 0
    بله واقعا تلخ است وقتي همسر كسي در زندان باشد نگران نباشيد بزودي همگي آزاد ميشوندمنتها دعا كنيد سرمايه داراني كه سالها حق مردم را خورده اند و قدرت سياسي را هم براي خود ميخواهند نيز اصلاح شوند.
  • ghazale IR ۰۸:۰۵ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    کجای این نامه مثله انشا و دکلمه بود؟؟؟! اینکه دنیا خیلی کوچیکه.یا زندانی بودن صدها نفر مثله آقای جلایی پور؟ خوبه یه کم از ظاهر بینی دست برداریم.
  • ترازو IR ۰۸:۲۹ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    آقاي حداد، چطور پاسخ ميدهيد؟
  • بی نام IR ۰۹:۱۳ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 0
    نزاع شاگرد و استاد و احاله دادن او به قیامت داستان غریبی است
  • Mahdi IR ۱۰:۲۰ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 1
    ابن ملجم هم قرآن را زيبا تلاوت ميكرد.
  • بی نام IR ۱۰:۵۴ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 3
    خیلی هندی بود. امیدوارم همسر محترم آقای جلایی پور واقعیات رو میگفت تا با احساسات مردم بازی نکرده باشه.
  • حسین IR ۱۰:۵۶ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    نظر اول را که خواندم تنم لرزید.. ابن ملجم؟! ای کاش محمدرضا را از نزدیک میشناختی و باهاش دمخور بودی و بعد این حرف را میزدی.. خدا رو شاهد میگیرم در زندگیم کمتر کسی رو دیدم که سلوکش و عقایدش و کارهاش تا این حد من رو یاد پیغمبر و ائمه بندازه.. افسوس میخورم به حالت آقا مهدی.. خدا به خاطر این حرفت ازت بگذره که از بدترین حرفهایی بود که تابه حال شنیده بودم.. ..
  • مجتبی IR ۱۰:۵۹ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 0
    ومن یعمل مثقال ذره شرا یره
  • شادی IR ۱۲:۲۶ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    1 0
    چرا نظرات منو نمیزارید؟ من دیگه نظر نمیدم
  • بی نام IR ۱۲:۴۴ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    2 0
    عزيزان خبرآلاين به دنبال پاسخ آقاي حداد باشن.
  • محمد IR ۱۲:۵۸ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 3
    اولا مدارس فرهنگ غیرانتفاعی است و برای اهداف خاصی تأسیس شده است لذا این حرف که چرا فلانی پذیرفته نشده است حرف اشتباهی است. من و بسیاری از دوستان من در مدرسه فرهنک خوشحال هستند که امثال آقای جلایی پور در مدرسه شان کمتر هستند. این همه مدرسه برای آقایان هست چرا به فرهنگ و آقای حداد گیر داده اید؟ دوم آقای موسوی که با هیجان خود این فتنه را به پا کرد باید پاسخگوی اصلی باشد نه آقای حداد با آن سابقه ای که همه میشناسیم.
  • بی نام BH ۱۸:۱۸ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 2
    ایشون باید نویسنده فیلمهای هندی باشند ها؟ از شوخی بگذریم همسر جلالی پور نیاز به ادله برای ازادی همسرشان دارند نه فیلم هندی.
  • pshl IR ۱۹:۰۶ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۴
    0 2
    اشک تمساح
  • با نام IR ۱۶:۳۴ - ۱۳۸۸/۰۴/۱۵
    0 1
    عزيزي فرمودند: "از شوخی بگذریم همسر جلالی پور نیاز به ادله برای ازادی همسرشان دارند نه فیلم هندی" دستگيري ايشان چه؟ نياز به ادله نداشت؟

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین