علی تبریزی
اخلاق و سیاست دو مولفه مهم حیات بشرند که حاکمان -به صورت مستقیم- و مردم -به شکل غیرمستقیم- با آن روبهرو بوده و هریک نگرش متفاوتی نسبت به آنها داشتهاند. عدهای قائل به تفکیک کامل آن دو هستند و گروهی به تلفیق معتقدند.
مولای متقیان حضرت علی (ع) رابطه مستقیمی بین اخلاق و سیاست قائل بودند و اخلاق را به عنوان یک عنصر نظارتیِ درونی برای مهار و کنترل قدرت تلقی نموده و هرگز بین آن دو مقوله تفکیک قائل نمیشود و سیاست منهای اخلاق را سیاست اسلامی نمیداند. البته این دیدگاه فقط مختص اسلام نیست بلکه فلاسفه سیاسی و صاحبان اندیشه در طول تاریخ نیز غالباً سیاست را بر پایه اخلاق استوار کرده اند. برای نمونه سقراط معتقد بود که دانش سیاسی باید مقدم بر هر چیز، مردم را با وظایف اخلاقی خود آشنا سازد. افلاطون نیز حکومتها را با معیاراخلاقیات محک میزند و در نگاه ارسطو سیاست وسیلهای برای نیل به سعادت و زندگی اخلاقی است. لذا در این مجال بر آن شدیم تا نگاهی متفاوت به برخی فرمایشات معصومین علیهم السلام بیندازیم تا شاید به مطلوبی جدید رسیدیم و روشی مورد تغییر قرار گرفت و عملکردی اصلاح شد، اگرهم نه روح تازهای در کالبد وجودمان دمیدن گیرد.
در سالهای گذشته بسیار دیده و شنیدهایم که فلان مسئول یا فلان آقایِ حزباللهی و دین دار و چه بسا سختگیر و بیش از اندازه مقید به آداب شرعی متهم به فساد اخلاقی یا مالی شده است. بر فرض که بسیاری از این اتهامات هم نادرست بوده باشد باز هم موارد فراوانی از فساد جماعتی با این ظواهر بوده و هست که با اثبات رسیده و میرسد. نتیجه چه میشود؟ عدهای که در قرآن از آنها به "فی قُلوبهم مَرَضٌ" یاد میشود شروع به شبههافکنی کرده و میگویند دیدید!؟ این بود اسلام!؟ این هم از دین و دینداران و حزباللهیهایتان! از اول هم نگفتیم دین افیون ملتهاست!؟ نگفتیم همه اینها حرفهای توخالی است برای بازی دادن من و شما!؟ گروهی هم با شنیدن اخبار چنین فسادها و دیدن چنین شبهاتی چارهای ندارند جز تسلیم در برابر اهداف شیطان که بر زبان منافقان جاری شده است. چه بسا تا حدودی حق هم داشته باشند زیرا از هر زاویهای که مینگرند راه توجیهی نمییابند.
اما به راستی حق چیست و با کیست!؟ اگر این عده دیندارند پس چرا اینگونه کردهاند؟ و اگر نیستند این همه ظواهر و افعال و سکنات متشرّعانه را چگونه تفسیر کنیم؟ رئیس مکتب تشیع حضرت امام صادق (ع) در بیانی دقیق و شیوا به علت این اشتباه راهبردی ما اشاره می نمایند. در واقع ما از ابتدای انقلاب یک خطای بزرگ در تشخیص آدم ها داشته و داریم و همین مساله باعث به اشتباه افتادن و سپردن مسئولیت ها به ناهلان شده است.
حضرت در سخنی صریح به عدهای از اصحابشان میفرمایند:«تَجِدُ الرَّجُلَ لَا یُخْطِئُ بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِیباً مِصْقَعاً» شخصی را مییابی که در سخنوری، در بیان لام یا واوی خطا نمیکند. [او را میبینی که] خطیبی است زبردست. «وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ» ولی [وقتی به دلش نگاهی میکنی] دلش از شب تاریک و ظلمانی، تاریکتر و سیاهتر است! «وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا یَسْتَطِیعُ یُعَبِّرُ عَمَّا فِی قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ یَزْهَرُ کَمَا یَزْهَرُ الْمِصْبَاحُ.» و شخصی را مییابی که نمیتواند آنچه در دل دارد به زبان بیاورد (بیان خوبی ندارد، شاید آدم سادهلوحی است) اما دلش [از نور ایمان مملو است و] مانند چراغ نور افشانی میکند. (۱)
این روایت زیبا نشاندهنده خطای بزرگ ما در تشخیص افراد است. ما از ابتدای انقلاب ملاکمان در تعیین صلاحیتها، میزان تَمَسُّک به ظواهر دین بوده و کماکان هم هست. یعنی نگاه میکردیم چه کسی بیشتر نماز میخواند، روزه میگیرد، عبادتش بیشتر است، ظواهر دینی اعم از لباس و غیره را بهتر رعایت میکند و اموری از این قبیل. حال آنکه امام میفرماید اینها ملاکهای خوبی نیستند. اینها ظواهری هستند که باطنشان مشخص نیست. اشتباه نشود، نه اینکه نماز و روزه و تمسّک به ظواهر شرعی بد باشد، نه، بلکه اینها باید با تَنَسُّک و باطن و قلب انسان متصل باشد. اگر ظاهر و باطن فرد با هم اتصال داشت که آن فرد، فرد مطلوب و مورد نظر امام صادق (ع) است و اگرنه بدانیم چه بسا پشت پرده این ظاهر فریبنده، باطنی سیاه باشد.
تنسّک، نه تمسّک!
امام راحل در چهل حدیث مینویسد: «اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند، گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند... بلکه کسی که اظهار ایمان بالغیب و حشر و نشر کند، و خوف از آن نداشته باشد و این ایمان او را به عمل به ارکان نرساند، او را باید در زمره منافقین به شمار آورد نه مؤمنین. و ممکن است این طور مؤمنین صوری، مثل اهل «طائف»- که در حدیث شریف مثل برای آن نوع زده است که گاهی مؤمناند و گاهی منافق- باشند، و خدای نخواسته این ایمان بیمغزی که در ملک بدن آنها به هیچ وجه حکومت ندارد زائل شود، و با نفاق تمام از دنیا منتقل شده و جزء منافقین محشور گردند. و این یکی از مهماتی است که باید نفوس ضعیفه ما به آن خیلی اهمیت دهند، و مراقبت کنند که آثار ایمان در جمیع ظاهر و باطن و سرّ و علن نافذ و جاری باشد.» (۲)
لذا این تعبیر امام (ره) معروف است که میفرمود: «تنسّک، نه تمسّک، این کارساز است».
تنسک یعنی تعبّد. تمسّک یعنی بحثهای برهانی عقلی. یکی تو بگو، یکی من بگویم! مدام تو بگو و من بگویم! کسی که روحیه تنسّک ندارد، اگر صد برهان هم برایش اقامه کنی، از جا حرکت نمیکند. آن چه تکانش میدهد، روحیه تعبّد است که ندارد.
در حقیقت اگر فردی با ظاهری دیندارانه، محاسن بلند و یقه بسته در صف اول نماز ایستاده و مسئولیتی برای خودش دست و پا کرد و بعد از گذر ایامی به ناگاه نامش را در لیست مفسدان اقتصادی مشاهده نمودیم اولاً تعجب نکنیم و ثانیاً آن را در زمره دینداران ندانیم. بدانیم آنچه تا دیروز میدیدیم ظاهری بود بیباطن، صورت فریبندهای که از درون تهی بود، مانند سیب گندیدهای که هنوز ظاهرش زیباست اما داخلش کرم خورده!
مطلب را با بیان خاطره مرحوم آقا مجتبی تهرانی از امام راحل (ره) به پایان میرسانیم. ایشان چنین نقل می کنند: «امام میفرمود شخصی میآمد و مرتب نهجالبلاغه و قرآن نزد من میخواند. بعد آن رجل الهی فرمود آن آقا تمسّکش خیلی زیاد بود اما تنسّک نداشت! حرف را خیلی خوب رج میکرد اما در دلش خبری از آن حرفها نبود. دل، از حرفهایی که میزد خبر نداشت!» (۳)
پینوشت:
۱- الکافی، باب فی ظلمة قلب المنافق، ج ۲، ص ۴۲۲
۲- امام خمینی (ره)، چهل حدیث، حدیث ثلاثون
۳- آیتالله مجتبی تهرانی (ره)، رسائل بندگی، دفتر دل، فصل نخست
۲۹۲۹
نظر شما