یکی از مولفه‌های آشنایی که می‌توانید در آثار فیلمساز مورد نظر ما بیابید صحنه‌های طولانی و بی‌وقفه از گفت‌وگوی شخصیت‌هایی است که انگار فقط با حرف زدن می‌توانند از پس مشکلاتشان برآیند.

نزهت بادی: هفته گذشته به فیلم «افشاگر» یا «نفوذی» ساخته مایکل مان پرداختیم که از آن فیلم‌های معرکه برای روز مبادای آدم است. این بار می‌خواهیم سراغ فیلمی از یک نابغه پیش‌بینی‌ناپذیر برویم که با همه تلخ‌اندیشی و بدبینی ذاتی‌اش یکی از بهترین طنزپردازان مدرن است که در خلق موقعیت‌های ابزورد و تراژیک زندگی همراه با یک نوع  جدیت کمیک‌وار رقیب ندارد.

فیلم‌های او بیشتر درباره دغدغه‌های درونی، فلسفی و عاطفی یک روشنفکر نیویورکی و مدرن است که غالبا از کمبودها و سرخوردگی‌هایش با نوعی خودآزاری رنج می برد. فکرش را بکنید فیلمساز محبوب ما از دل چنین مضامینی لحظه‌های بانمک و دوست‌داشتنی‌اش را بیرون می‌کشد.

البته بعضی از آثار اخیرش دیگر در نیویورک نمی‌گذرد و لحن آن جدی‌تر و تلخ‌تر شده است، مخصوصا که خودش هم غالبا در آن بازی نمی‌کند ولی همچنان می‌توان برای تماشای آنها اشتیاق داشت و از دیدنشان لذت برد. 

یکی از مولفه‌های آشنایی که می‌توانید همواره در آثارش بیابید صحنه‌های طولانی و بی‌وقفه از گفت‌وگوی شخصیت‌هایی است که انگار فقط با حرف زدن می‌توانند از پس مشکلاتشان برآیند. بد نیست بدانید او یکی از بهترین دیالوگ‌نویسان دنیاست که احتمالا بیش از هر چیزی با همین پرحرفی شخصیت‌هایش دل ما را می‌برد. درواقع این بحث‌های روشنفکری مهمترین بهانه برای نفوذ به گوشه‌های دست نیافتنی درون انسان معاصر است.

اصلا یکی از دلایلی که خودم فیلم‌هایش را خیلی دوست دارم به خاطر همین بحث‌های روشنفکری در جاهایی مثل سینماها، کتابفروشی‌ها و گالری‌ها‌ی مدرن است که غالبا به بهترین پاتوق شخصیت‌هایش تبدیل می‌شود و تا دلتان می‌خواهد ارجاعات متنوعی به فیلم‌ها، کتاب‌ها و آهنگ‌های محبوبمان می‌شود. 

البته از حال و هوای غمگین حاکم بر فیلم نیز خوشم می‌آید، اگر دقت کرده باشید مهمترین لحظات عاطفی میان کاراکترها در هوای گرفته و ابری و یا بارانی رخ می‌دهد. توی این زمینه من به شدت با فیلمساز محبوبم هم‌سلیقه‌ام و روزهای ابری را به آفتابی ترجیح می‌دهم.

فیلمی که برای این هفته انتخاب کردم از آثار اولیه اوست که او را در مقام یک فیلمساز مولف مطرح کرد. یک جور آزادی آنارشیستی و بداهه‌گونه در ساختار فیلم جاری است که خیلی به دل آدم می‌نشیند، مثلا وسط بحثی درباره نظریات مک‌لوهان یک دفعه سر و کله خودش پیدا می‌شود و یا شخصیت اصلی جلوی افراد را در خیابان می‌گیرد و درباره مشکل شخصی‌اش از آنها سئوال می‌پرسد.

در صحنه مورد نظرمان که در یک کتابفروشی می‌گذرد او نظریه عجیبی را درباره زندگی برای دایان کیتون مطرح می کند. او می‌گوید «زندگی به دو بخش وحشتناک و اسفناک تبدیل شده است، بخش وحشتناک آن مربوط به زندگی کسانی است که دچار بیماری‌های لاعلاج هستند و بخش اسفناک آن متعلق به مردم عادی است و ما باید خوشحال باشیم که جزو دسته اسفناک‌ها هستیم، چون شانس آوردیم که فقط بدبختیم.»

ظاهرا مهمترین کاری که می‌توان در این دنیای غم‌ا‌نگیز و بی‌ر‌حم کرد این است که زیاد آن را جدی نگیریم و به آن بخندیم. استاد معتقد است که اگر نتوانیم بخندیم لابد باید خودمان را بکشیم. 

فیلم را حدس زدید؟ پس دست به کار شوید و نظراتتان را درباره آن بگویید.

54

کد خبر 121927

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۷:۴۷ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۰
    0 0
    فیلم آنی هال، خوشحالم که شما هم از وودی آلن بازها هستید.
  • بدون نام IR ۰۷:۴۸ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۰
    0 0
    فیلم آنی هال ساخته وودی آلن، به نظرم دیالوگهایش شاهکاره
  • رها IR ۰۷:۵۱ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۰
    0 0
    پیشنهاد می کنم فیلم "ویکی کریستینا بارسلونا"ی وودی آلن را هم از دست ندهید.

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین