سراسیمه از خواب پرید. کورمال کورمال عینکش را پیدا کرد و روی چشمش گذاشت. در تاریک و روشن اتاق رادیو را از بالای بالشش پیدا کرد و روشن کرد. اذان رسیده بود به حی علی خیرالعمل...
- دیدی چی شد نیره خانم؟ باز هم سحر خواب موندیم. تو که خوابت سنگین نبود.
عینکش را روی صورتش جابجا کرد.
- نیره خانم،این دوازدهمین روزی است که باید بی سحری روزه بگیریم.
از بالای عینکش نگاه کرد به بالشی که کمی دور تر روی تشک خوابیده بود.
همان طور که نگاه می کرد زیر لب گفت:فاتحه مع الصلوات.
رادیو داشت می گفت:دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
۱۷۱۷
نظر شما