۷ نفر
۲۸ آذر ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۹
«از خودت نترس»؛ برای آن‌ها که توان مبارزه دارند

چندسال قبل گزارشی هولناک توسط پرستارِی استرالیایی منتشرشد. خانم مه‌یر، محققی که کارش مراقبت از انسان‌هایی بود که در روزهای پایانی خود به‌سر می‌بردند؛ طی مصاحبه‌هایی متعدد، پنج حسرت عمده، که میان اکثر این افراد مشترک بود را منتشر کرد. درصدر فهرست، این حسرت به‌چشم می‌خورد: «کاش این جرات‌ را داشتم تا به‌شیوه‌ای زندگی کنم که می‌خواستم٬ نه آن‌گونه که دیگران توقع داشتند!»

نمایش‌ «ازخودت نترس» کالبدشکافی این حسرت هولناک ماست. اینکه با شکافتن نیازها وخواسته‌های درونی، با تأمل در استعدادها وتوانایی‌هایمان در رفع آن بکوشیم، طوری‌که درلحظات نهایی داستانمان با رضایت دریابیم که زندگی هرچه بود لااقل ما، خود را به‌طور کامل زیسته‌ایم! ازهمین‌رو «ازخودت نترس»، نه نمایشی درسالن استاد نوری حوزه هنری که نمایشی‌ست در درون همه انسان‌ها، و نمایش نه در ساعت ۶عصر که در همه لحظات زندگی‌مان.

در اینجا قصد ندارم تا روایت داستان را بازگو کنم، چرا که اینکار می‌تواند، بر دریافت شما که قصد دیدن نمایش را دارید، اثر بگذارد واین همان تاثیرپذیری‌ست که نمایش درطی  گذرهای متعددش به گذشته، حال وآینده، ما را نسبت به‌تبعاتش هشدار می‌داد. اگرچه برای بازخوانی اثر، گریزی ندارم تا ازین امر، تخطی کنم، اما شکی ندارم آنچه شما بر صحنه خواهید دید، روایت دیگری‌ست که خودتان آن را می‌سازید و زندگی خواهید کرد.

نمایش در فضایی سوررئال و در سه سطح زمانی به‌طور هم‌زمان ودرهم‌تنیده شکل می‌گیرد: گذشته، حال و آینده‌ی احتمالیِ دختری به‌نام «رها». نمایش درهر لحظه ارتباط میان اثرات ارزش‌داوری‌های دیگران، بر گذشته‌ی رها و باورهای حال او ونتیجه‌ای که این دو بر زندگیش درآینده می‌گذارد را به‌تصویر می‌کشد. این جابه‌جایی‌های زیبایی‌شناسانه‌ی نمایش، میان زمان‌های مختلف، در عین اینکه اثرات هرکنشی بررخدادهای آینده را نشانمان می‌دهد، بر اهمیت اکنون تاکید می‌کند، طوری‌که به مرور درمی‌یابیم، گذشته و آینده چیزی جز عروسکی ساخته‌ی ذهن «رها» نیستند. فضای نمایش در زیرزمین خانه مادربزرگ رخ می‌دهد، زیرزمین در اسطوره‌شناسی، نماد رحم است یعنی جایی‌که شروع می‌شویم، رشد می‌کنیم و به‌دنیا می‌آییم (ابوعلی نویسنده و کارگردان اثر، درجاهای دیگر، تسلط خود در بهره‌گیری هوشمندانه از ظرفیت نمادهای اسطوره‌ای را به‌نمایش می‌گذارد.)

«ازخودت نترس» تلاشی برای تولد دوباره و شروع سفرقهرمانانه‌ای ست که ما با تولدمان آغازش کرده‌ایم. مسیر این سفر اما، نه دنیای بیرون که راهی‌ست درونی تا با شناخت علایق ونیازهای وجودی به فرمانروای سرزمین خویش تبدیل شویم. همان‌طور که نمایش به ما نشان می‌دهد معبد خوشبختی، آن بیرون نیست؛ مادامی‌که ما در درون خویش ناکام باشیم. خوشبختی همان «پروانه ی طلایی» نمایش ست، چه آن‌را در شاخ آفریقا بیابیم چه در خانه، چه در زیرزمین مادربزرگ و چه در درون پر رمزوراز خویش!

«ازخودت نترس» نمایشی‌ست برای آنانی‌که توان مبارزه دارند، نه مبارزه‌ای خونین با سنت‌ها و عادات، که مبارزه‌ای با همه پیش‌داوری‌ها، که قصد دارند  از آدم‌ها عروسک بسازند و دنیای پیش‌بینی‌ناپذیرشان را مثل عقربه‌های مکانیکی و دربند ساعتی تکراری، در ثانیه‌هایی یکسان طبقه‌بندی کنند. مبارزه‌ای علیه همه باورهایی که خوشبختی فرد را در زیرزمینی فراموش‌شده دفن می‌کنند و از فرد مجسمه‌ای می‌سازند که به جای شادی، سنگی بر دوش می‌کشد که از حسرت زندگی‌های نزیسته‌اش ساخته‌اند.

فضاسازی نمایش، نورپردازی، موسیقی، حرکات هارمونیک و بازی پرهیجان بازیگران کودک و نوجوان وجوان (که هر سه «رها» هستند) به گونه‌ای در سیر روایی فرورفته که نمی‌توان هرکدام را از دیگری تفکیک، ویژگی‌هایشان را به‌تنهایی ارزیابی کرد. گویی نمایش یک اورگانیزم زنده‌ست که جدایی هرسلولش برسایر سلول‌ها اثرمی‌گذارد. سلول‌هایی که همه با ضرباهنگی درونی علیه ساختارهای  بیرونی شورش می‌کنند تا پیکر قهرمان، یعنی هر کدام از ما را، از درون سنگی که درآن گرفتاریم بتراشند و«رها» کنند.

در مثنوی با فردی روبه‌روییم که بعدسال‌ها مشقت، زمینی می‌خرد و بعداز سی سال‌آبادش می‌کند. اما وقتی بعد ازعمری تلاش قصد دارد تا داخل کاخش شود، به او می‌گویند: «اشتباهی مرتکب شده» او در زمین همسایه‌اش کاخ ساخته و زمین خودش هنوز بایر وخشک افتاده‌است! این همان حسرتی‌ست که خانم مه‌یر یادآور شده بود. ساختن کاخ در زمینی که مال ما نیست؛ مثل اینست که از خودمان کسی بسازیم که نیستیم. خودمان را دربندهای آنچه دیگران «ما» می‌پندارند، اسیر کنیم وزمین واقعیمان را گم کنیم.

شاید هیچ تجربه‌ای هولناکتر ازین نباشد که یک روز چشم‌هایمان را بازکنیم و ببینیم هزاران سال باخودمان فاصله داریم و چشم‌هایمان چشم‌های ما نیستند! دنیا پر از انسان‌های‌ست که هرروز میان دریایی از نقاب‌ها غرق می‌شوند بدون آنکه کسی بتواند دست‌های واقعیشان را پیدا کند، بگیرد و ازین منجلاب رهاییشان بخشد. دنیا پراز آدم‌هایی ست که درزیباترین جاهای دنیا عکس می‌گیرند(در حالی که گویی در آن‌جا حضور ندارند) جذاب ترین غذاها را به اشتراک می‌گذارند ولی در حالی‌که شیکترین لباس‌های دنیا را پوشیده‌اند، دربین لباس‌ها بدن عریان خویش را نمی‌یابند، مثل این‌که برای آن چیزهایی که نیستند، روی جنازه آن چیزهایی که هستند، خاک بریزند و خودشان را دفن کنند.

نمایش به‌ما می‌گوید باید ایستاد! همان‌طور که در پایان عروسک‌ها نخ‌هایشان را می‌برند و صعود را تجربه می‌کنند؛ ایستاد، روی پاهای واقعی نه پاهایی که برای‌مان تعریف کرده‌اند، باید با والدین، معلمان، جامعه، عرف وهرچیزی که قصد دارد ازما چیزی دیگر بیرون بکشد، مبارزه کرد. تا زمانی‌که نخ‌های وابستگی را قیچی و«رها» بودن را تجربه کنیم.

خوشبختی، شادی درونی و خودشکوفایی حاصل رهایی‌ست و این نمایش تلنگریست تا خودمان را بیابیم با خود درونمان آشتی کنیم و درآغوشش بگیریم تا حداقل درآخرین لحظه‌های عمرهمانگونه که مه‌یر دریافته بود دچار حسرت نهایی نشویم؛ این‌که «نتوانستم آن‌قدر شاد زندگی کنم...»

۵۷۵۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1332805

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 0 =