به گزارش کافه سینما، او به چلچراغ گفته:
-
نویسندگان مطرح آنهایی که به من نزدیک بودند احمد رضا احمدی، نصرت رحمانی و احمد شاملو بودند. با شاملو دوستی بیرون از دایره روشنفکرانه داشتیم. اصلا بیرون از دایره ادبیات اصلا قدر وقیمتش دراین بود. اما به هر جهت بعد از اینکه رفت کرج و راهش دور شد. هفتهای یک شب قطعا خانه من همدیگر را میدیدیم و بعد اخوان ثالث بود. اصلا یکبار من اخوان وشاملو را با هم آشتی دادم. اینها را گذاشتم تنها دریک اتاق و در راهم بستم. گفتم بگذار اینها هر کاری میخواهند بکنند. صبح با هم آشتی کردند.
-
زمانی که میخواستم بیگانه بیا را بسازم امیر نادری پیشم آمد و به من گفت که عکاس است، ۱۹-۲۰سالش بود میگفت من دوربین ندارم آن زمان حقوقم ماهی ۹۰۰تومان بود در مولن روژ. ما کتاب سینمایی مولن روژ را با پرویز دوایی در میآوردیم و به امیر نادری از حقوقم یک پولی دادم و گفتم برو یک دوربین بخر. رفت دوربین خرید با همان دوربین شروع کرد به عکاسی کردن. امیر خیلی فوق العاده است به نظرم اشتباه کرد که رفت.
-
من عباس کیارستمی وامیر نادری را خیلی دوست دارم. من سینمای عباس کیارستمی را میفهمم دوست دارم نگاه کنم ولی دوست ندارم بسازم ویا نمیتوانم بسازم. اما از آن عاشقانهای که در فیلمش است آن زیبایی که در فیلمش است و آن غیر متعارف بودن به معنای کاملش در فیلمهایش خوشم آمد. زمان فیلم سربازهای جمعه لطف کرد وتیتراژاین فیلم را ساخت. به هر حال عباس فیلمساز جهانی است. وقتی این کاررا میکند یعنی دارد دوستی خودش را حفظ میکند. اصلا رفاقت فهمیدن کار سختی است. خیلی تاوان دارد همین جوری نیست که میگویند. میروند در کافه مینشینند وبا هم قهوه میخورند و میگویند ما با هم رفیق هستیم. نه بابا! رفاقت اینها نیست. رفاقت خیلی گردن کلفتتر از این هاست. رفاقت تاوان سختی دارد.
-
هر چیزی که شما را در جهان وادار به دروغ گفتن بکند عنصر کثیفی است، شمارا وارد دیرهای بکند که شما با مهرتهایت بخواهی فرضا کار دیگری انجام بدهی و آن این است که بخواهی از سانسور در بروی. یک هنرمند وقتی بخواهد از سانسور در برود باید یکسری از مهارتها را پیدا کند. این مهارتها مهارتهای نفی هستند ومهارتهای مثبتی نیستند.
-
پدر من در جوانی عاشق زنی بود در یک شهرستانی و بعد آمد تهران زن گرفت که مادر من بود. ولی هر سال که میرفت آن شهرستان با خودش خیلی چیزهای سنتی مثل کله قند ونبات میبرد برای آن زن. آن زن که دیگر تنها بود و درتنهایی داشت پیری خودش را میگذراند. پدر من هم پیر شده بود. سالها این ماجرا ادامه داشت. پدر من مریض شد سه سال نرفت. در بستر بیماری بود که مادرم گفت ناراحت نباش آقا من این سه سال دارم میروم وبه آن خانه میرسم. چطور دیگر مااینهارا پیدا کنیم؟ اصلا میشود پیدایش کرد؟
-
پدرم از لحاظ مالی ثبات نداشت یک بار خیلی پولدار بود ویک بار کمتر بود و چون تمام دوره کاریاش در سالهای ۲۰تا ۳۰بود. آن سالها سالهای جنگ بود. پدر من در آن زمان کاسب خوبی بود وپولدار شد در آن دوره جنگ. بعد آرام آرام همه رااز دست داد.
-
در آن زمان وقتی میخواستم بروم سینما، پول حمام وسلمانی را میگرفتم ولی با آن پول میرفتم سینما. زیر شیر آب خودم را میشستم و سلمانی هم نمیرفتم. این شد پول سینمای من. دیگر از این زیباتر نمیشود.
52
نظر شما