این شاعر در گفت و گو با خبر آنلاین افزود:« اگر زندگی تمام و کمال بود، دیگر نیازی به هنر پیدا نمیشد. هنر برای پر کردن خلاءهای زندگی است؛ یعنی ما تا جایی که امکانش هست زندگی میکنیم و بقیهاش را به تخیل و رویا پناه میبریم، که شکل بالفعلش هنر و از جمله شعر است.»
به گفته نویسنده مجموعه چهار جلدی «تاریخ تحلیلی شعر نو»، هنر باید به نیازهای روحی و عاطفی انسان پاسخ دهد. حالا آدمها چند نوع هستند؛ از سادهترین و عامیترین تا فرهیخته و اندیشمندترین. آدمهایی که با هنر مسئله دارند و آدمهایی که با هنر مسئله ندارند. وقتی میگوییم آدم، طیفی از آدمها را در نظر داریم؛ هنر هم طیفی دارد به طیفهای مختلفی از آدمها جواب میدهد. هنری برجسته و اصیل است که به طیفهای بیشتری از آدمیزاد پاسخ دهد. مثلا فرق خاقانی و حافظ در این است که خاقانی فقط به نیازهای عقلی یک عده استاد دانشگاه پاسخ میدهد، اما شعر حافظ به طیف وسیعی از آدمیزاد پاسخ میدهد، از استاد دانشگاه گرفته تا توده مردم عادی که میخواهند شب یلدا فال بگیرند و ببینند که مشکلشان حل میشود یا نه. »
لنگرودی افزود:«برای همین حافظ ،حافظ میشود خاقانی حافظ نمیشود. چیزی که در حافظ هست در خاقانی نیست. بیشتر مسئله خاقانی صناعات ادبی است و او فقط میخواهد به همنوردان خود یادآوری کند که ببینید من اینها را بلد هستم، اما حافظ از روی همه اینها پرواز میکند در حالی که اندیشه والایی دارد، به زبان مردم زمانه خود و درباره مسائل آنها حرف میزند. برای همین هست که حافظ یا سعدی برتر میشوند. وقتی میگویم شعر امروز دارد به هویت اصلی خود بر میگردد، منظور اصلی من دقیقا همین است. شعر باید به گونهای باشد که هم فرهیختگان ستایشاش کنند و هم خوانندگانی که مسئله اصلیشان شعر نیست، با آن همزاد پنداری کنند و آن را بپذیرند.»
این شاعر معتقد است:«به نظرم غیر از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد در شعر معاصرمان دیگر هیچکس به این مرحله نرسید. شاملو شاعر برجستهای است، اما شاعر روشنفکران است. شکی در بزرگیاش نیست، اما مسائلش مسایل توده شعر خوان نیست. در حالی که شعر فروغ هم برای یک دختر 14 ساله هم برای یک متخصص شعر رضایتبخش است. من وقتی میگویم شعر دارد به هویت خود بر میگردد، منظورم همین است.»
متن کامل گفت و گو با این شاعر در مجله نوروزی خبرآنلاین را اینجا بخوانید.
52
نظر شما