۰ نفر
۱۷ فروردین ۱۳۹۰ - ۰۵:۳۲

به نظر بابا قلب هر کسی در یک جای اوست. مثلاً قلب یک پادو در پای اوست که همه‌اش باید بدود و کار کند. قلب یک آدم خسیس یا تاجر توی جیبش می‌تپد. اگر جیبش یکدفعه خالی شود، قلب او می‌گیرد و گاهی هم سکته می‌کند و می‌میرد.

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «قلب بابا توی جورابش است» نوشته نقی سلیمانی از سوی انتشارات کتاب‌های شکوفه وابسته به موسسه انتشاراتی امیرکبیر منتشر شده است.

در اشاره ابتدای این کتاب داستانی که برای گروه سنی «ج» و «د» نوشته شده است، می‌خوانیم: «تو حالا داری کتابی از نقی سلیمانی را می‌خوانی. به زودی به سطرهای اصلی این کتاب می‌رسی که بعد از این صفحه آن را می‌بینی. اما این کتاب شاید مثل نوشته‌های دیگرش نباشد. شاید برایت عجیب باشد. شکلی که برایت تازه است. بهتر است سوراخ سُمبه‌ها و گوشه‌های سایه‌دار آن را کشف کنی. باید مثل یک شکارچی در کمین قلب ماجرا باشی...»

بر اساس این گزارش، «قلب بابا توی جورابش است» به وسیله دو نفر روایت می‌شود؛ بابا و سحر، و پر است از داستانهای تکه‌تکه با علامت رمز؛ رمزهای خنده‌دار و رمزهای خانوادگی؛ «به نظر بابا (البته به شوخی این را می‌گوید) قلب هر کسی در یک جای اوست. مثلاً قلب یک پادو در پای اوست که همه‌اش باید بدود و کار کند. قلب یک آدم خسیس یا تاجر توی جیبش می‌تپد. اگر جیبش یکدفعه خالی شود، قلب او می‌گیرد و گاهی هم سکته می‌کند و می‌میرد. قلب یک عارف یا مرد خدا کف دستهایش قرار دارد وقتی که دستهایش را رو به خدا می‌گیرد...»

به گزارش خبرآنلاین، در بخشی از این داستان با عنوان «اژدها» به روایت سحر می‌خوانیم:
اژدها (وارد می‌شود!)
این بابا، جزو آدم‌های عصبانی بامزه است و یک کمی هم ناقلا و بدجنس. او مثل رنگ قرمزی می‌ماند که با هفت- هشت تا رنگ دیگر قاطی شده باشد، که گاهی درهم و برهم و خنده‌دار است. درست عین گوجه‌فرنگی له شده خیلی‌خیلی قرمز که با شلیل و موز و پرتقال و سه چهار تا میوه دیگر قاطی شده باشد و گاهی هم یواشکی بگویم مثل رنگین‌کمان منظم و زیباست. البته رنگین‌کمانی از نان فطیر. چون صورتش مثل نان فطیری می‌ماند که خوب سرخ شده باشد و یک دانه سبیل هم آن وسط مسط‌ها دارد که گه‌گاه برای خودش می‌جنبد، با دو تا چشم و یک دماغ. حتی چشم‌هایش هم قهوه‌ای است. خلاصه مثل نان فطیر خوردنی است؛ ولی رنگین‌کمان را که نمی‌شود خورد! (البته این نباید به گوش بابا برسد) به هر حال مسابقه ما نابرابر است. مثل «جنگ پشه با حبشه». این را بهروز ما می‌گوید. بهروز خیلی ناقلاست. ابروهای کشیده‌ای دارد که به نگاه تند و تیزش حالتی اژدهایی می‌دهد. ما وقتی که او عصبانی می‌شود و داد و پرخاش می‌کند، بهش می‌گوییم: اژدها!

این اژدهای ما خیلی باهوش است و خیلی‌خیلی قد بلند. بابا گاهی که می‌خواهد با او شوخی کند خودش را قد بچه‌های کوچک می‌کند و از آن زیر، از او می‌پرسد: خب هوا آن بالا چطور است؟ صاف و آفتابی؟
و بهروز از آن بالا نگاهش می‌کند و می‌گوید: اِ بابا...
بله، بهروز با همین سن کمش رادیو تعمیر می‌کند. رادیوی بقال محله، یا دایی بابا. و گاهی هم می‌بینی که یکهو خانه را با آن چراغ‌های کوچولو چراغانی کرده است. این پسر توی «حیاط خلوت» خانه یک طرف دیوار را پر کرده از پیچ گوشتی و فازمتر و سیم و خرت و پرت‌های دیگر و گاهی هم مثل اژدها فش‌فش می‌کند و یکهو آتش دو شاخ از دهانش بیرون می‌دهد!
و ما بهش می‌خندیم. اما او که عصبانی است عصبانی‌تر می‌شود. این‌جور مواقع بابا با یک شوخی خنده‌دار او را خلع‌سلاح می‌کند. و ما که شلیک خنده را سر می‌دهیم، او هم خنده‌اش می‌گیرد. و اژدها که بخندد، خودتان می‌دانید- دیگر اژدها نیست.

اژدهای ما خیلی شکموست، اما غذا هم می‌پزد. غذاهایش بیشتر وقت‌ها خوشمزه، اما سوخته است. یک بار هم پایش را سوزاند و تا دو هفته روی پایش دوا می‌گذاشت. دکتر هم رفت.

شب‌ها که دور هم نشسته بودیم و مامان، دوا روی پای بهروز می‌گذاشت، من نگاهی به پای سوخته بهروز می‌انداختم و می‌گفتم: آخ قلبم!
و همه می‌خندیدیم. قلب در خانه ما هزار تا معنی دارد. این همه معنی از بابا شروع می‌شود. به نظر بابا (البته با خنده و شوخی این را می‌گوید) قلب هر کسی در یک جای اوست. مثلاً قلب یک پادو در پای اوست که همه‌اش باید بدود و کار کند. قلب یک عارف یا مرد خدا کف دست‌هایش قرار دارد، وقتی که دست‌هایش را رو به خدا می‌گیرد. قلب یک دیده‌بان در چشم‌هایش می‌زند. بابا می‌گوید همه رمز مسئله در یک شوخی قدیمی نهفته است که یک لوطی با میمونش یا انترش در قدیم می‌کرد. لوطی معرکه‌گیر در میان حلقه جمعیت از میمون می‌پرسید: جای دوست کجاست؟ و میمون قلبش را نشان می‌داد.

191/60

کد خبر 140971

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین