شاید بتوان گفت دیپلماسی در مفهوم محدود آن، به شیوه ی مسالمت امیز سیاسی در حل و فصل منازعات بین المللی اطلاق میشود که علی الاصول در نقطه ی مقابل بهره گیری از روش های قهرامیز نظامی قرار میگیرد؛ ولی در شکل گسترده و وسیع ان به معنای مدیریت سیاست خارجی است که طی آن کلیه اقداماتی را که یک دولت در روابط خارجی خود در زمینههای مختلف انجام میدهد را شامل میشود. به عبارت دیگر تحت این شرایط، دیپلماسی کلیهی الگوهای رفتاری یک دولت را در عرصه ی روابط بین الملل پوشش میدهد تا آن جایی که تجلی منافع، استراتژی ها و الویت بندی هدف های ملی یک دولت را میتوان به صورت عینی و ملموس در چهارچوب دیپلماسی ملاحظه کرد. بر این اساس در برخی موارد اصولا دیپلماسی با سیاست خارجی مترادف در نظر گرفته میشود. بنابراین میتوان گفت در حالی که سیاست خارجی به صورت جوهرهی هدفها و گرایشها در روابط دولت ها با یکدیگر است، دیپلماسی پوششی است برای اجرای سیاست خارجی و راهی است برای عملیاتی کردن هدفها، منافع و استراتژیها در محیط بینالملل.
دولت ها از طریق دیپلماسی با یکدیگر ارتباط برقرار کرده، وارد فرایند چانه زنی میشوند، یکدیگر را تحت تاثیر قرار داده و سرانجام نیز اختلافات خویش را حل و فصل میکنند. بدین ترتیب کار اصلی دیپلماسی مذاکره و اقناع و یا همچنین تحبیب و تهدید بر اساس شناخت منافع مشترک و حوزه های اختلاف و تعارض میان طرف های ذی نفع است. دستگاه سیاست خارجی کشور میبایست با هنر دیپلماسی مشروعیت نظام را تقویت کند، وظیفهی ذاتی این دستگاه اقتضاء میکند که ظرفیت های کنشگری را در عرصه بین الملل بالا ببرد و وحدت ملی را به نقطه ی مطلوب برساند. برای تحقق این مهم لازم است که با یک صدا و اتخاذ سیاست یکسان با جهان مواجه شد. هرچند در مدیریت مسائل داخلی کشور باید دیدگاه ها، نظرات و رهیافت های مختلف را ملاحظه کرد، اما در مسائل امنیت ملی و دفاع از کلیت نظام و مصالح و منافع بیرونی آن میبایست به وحدت رویه برسیم. تقویت فرآیندهای اجماع سازی در داخل کشور در نهایت میبایست ما را به یک برون داد واحد رهنمون سازد.
مهجوریت دیپلماسی به سبب تنوع و تکثر و گسترهی تصمیم گیری در این حوزه رخ میدهد. نگارنده بر این اصل باور دارد که در سپهر سیاستورزی خارجی اگر نقد وجود نداشته باشد، کنشگری بینالمللی دچار رخوت و رکود خواهد شد. بر این اساس رویکرد حذفی نسبت به گروههای سیاسی نتیجه ای جز گسترش زوال اندیشه و تفکر در جامعه نخواهد داشت و به تکسویهنگری و استیلای تفکر خودمحورانه در فضای سیاسی کشور منجرخواهد شد. با این حال و با التفات کامل به موارد فوق آنچه مُتِیَقّن است لزوم به رسمیت شناختن مجرای اصلی دیپلماسی است، در پردازش مواضع و امکان سنجی ظرفیت ها و روش های اثرگذاری بین المللی، مسئولیت میباید به متولی اصلی آن که همانا وزارت امور خارجه است سپرده شود. تمام دیدگاه ها و نظرات الزاما باید از مجرای وزارت خارجه به دنیا مخابره شود.
متاسفانه بخش معظَمی از توان وزارت خارجه مصروف مدیریت مواضع ناهمسو و بعضا غیر کارشناسی داخلی شده است، وزیر امور خارجه به جای آن که تلاش خود را صرف احتجاج با طرف خارجی نماید در بسیاری از موارد باید پاسخگوی سیگنال های متشتت و پالس های مخرب داخلی باشد.
به هر روی و با توجه به تعاریف ارائه شده به نظر میرسد برای از حاشیه در اوردن دیپلماسی اولا میبایست بر این تصور فائق آمد که دیپلماسی در مقابل مقاومت است و این دوگانه ی موهوم دیپلماسی – مقاومت را اصلاح کرد. زمانی میشود دیپلماسی را از مهجوریت دراورد و هنر آن را برای تحقق اهداف ملی به ثمر نشاند که برساخته های ذهنی غلط درباره ی دیپلماسی را شناسایی کرده و نتایج ثمر بخش آن را به درستی معرفی نمود.
*کارشناس روابط بین الملل و سیاست خارجی
310 310
نظر شما