کیهان می نویسد:
مجید مجیدی یکی از سخنرانان است:«طعم روزهای زیبای دوران مقدّس همه ما را دلتنگ میکند. حالِ آن روزها، من را دچار یک افسردگی میکند که بر ما چه گذشته و امروز بر ما چه میگذرد. دورانی که پر از شور و شعف و شجاعت و مردانگی بود. دورانی که کسی زور نمیزد، تلاش نمیکرد در صف اوّل باشد. همه برای صف آخر بودن، تلاش میکردند. کسی تلاش نمیکرد که نامش در تیتر اوّل بماند؛ همه تلاش میکردند که در تیترهای آخر بمانند... بهراستی چه شد امروز، آن روزهای زیبا، که من فکر میکنم بهتر است اسمش را بهجای جنگ بگذاریم دفاع مقدّس؛ یعنی عنوان جنگ را برداریم، بگذاریم رؤیاهای سرزمین من، سرزمین ایران، رؤیاهایی که شاید هیچوقت تکرار نشود. بهظاهر، انگاری که جنگ واقعی الان است، یعنی جنگی که در آن خشونت است جنگی که در آن کینه است، الان دارد اتّفاق میافتد.
آن موقعها ما در یک رؤیای بسیار زیبایی داشتیم به سر میبردیم که پر از زیبایی بود، پر از طراوت بود. کسی، کسی را متّهم نمیکرد، کسی به کسی تهمت نمیزد؛ کسی تلاش نمیکرد که بیاید نفر اوّل بایستد. همدیگر را متّهم نمیکردیم، چه بلایی بر سر ما آمده، چی شده، ما امروز کجا ایستادهایم، چرا اینجوری است. آقا همه دلتنگ هستیم آقا، همه دلمان به درد آمده. آقا من حالم خوب نیست آقا، ما کجا داریم میرویم؟ چرا به یک چنین روزی افتادهایم؟ چهکار داریم میکنیم؟ همه چیز را داریم قطعهقطعه میکنیم؛ داریم تکّهتکّه میکنیم. پس آن رشادتها، آن باورها، آن ازخودگذشتگیها، آن ایمانها، آنها کجا رفته است؟... به کجا رفتیم که همه مدّعی همه چی شدیم. چرا مدّعی همه چی شدیم ما... ببخشید حالم، راستش خوب نیست آقا... خیلی از فیلمسازها، آقا، میخواستند امروز، بیایند، نیامدند. دلیل نیامدنشان، نه بیحرمتی باشد، گفتند: حالمان بد است ما بیاییم آنجا بشینیم چی؛ ما میخواهیم آقا را در یک فرصت مناسب ببینیم درددل کنیم؛ حرفهایمان را با آقا بزنیم؛ بگوییم آقا، حالمان بد است؛ بگوییم چه بلایی دارد سر ما میآید؛ دارد همه چیز ما از دست میرود؛ داشته و نداشتهمان دارد از بین میرود. آخر این چه چیزی است؟ کجا رفته است آن باورها، آن اعتقادات، آن ایثار، آن ازخودگذشتگیها، آنها کجا رفته؟ چرا اینقدر همه همدیگر را متّهم میکنیم. تلاش نمیکنیم که فضا را، به یک فضای روشنی و زیبایی ببریم. هیچ کسی حاضر نیست که بگذرد از یک چیزی، از یک حقّی بگذرد. همه چی یکطرفه است. »
مجیدی از ناامیدیها و دلتنگیها گفت تا به اینجا رسید:
«آقا، اگر شما اجازه بدهید من جسارتاً، میخواهم بگویم تلویزیون حق ندارد تصویر مرا اصلاً پخش بکند. نه الان و هیچوقت دیگر، حاضر نیستم که تصویر مرا تلویزیون پخش بکند؛ برای اینکه تلویزیونی که مجید مجیدی را میبرد، در لیست، در واقع، بِلَکلیست خودشان، در لیست سیاه. من احساس میکنم که من، نه من که کسی باشم. من هرچی دارم از انقلاب دارم و از خون شهدا دارم. هرچه که دارم، هیچچیز ندارم، هیچ باوری هم ندارم، هیچ ادّعایی هم ندارم. ولی کار به کجا میکشد. و اگر درایت شما نبود، و اگر در واقع، تدبیر خردمندانه شما نبود، قطعاً این کار را میکردند. من آن لیست را دیدم آقا، لیست را دیدم خودم با چشم خودم، آن لیست را دیدم. بعدها هم، در جراید و اینها آمد. خب داریم کجا میرویم. من اصلاً راضی نیستم. من الان از همینجا میگویم که تلویزیون، حق ندارد بعد از این، لااقل در مدیریّت جدید، هیچ تصویری از من پخش بکند؛ برای اینکه بیحرمتی، بیحرمتیها را، برای چی داریم میکنیم، چرا به همین راحتی، همه را دلآزرده میکنیم از خودمان... .»
ماندهام اگر واقعاً چنین فهرستی وجود داشته، چرا باید تلویزیون او را بهخاطر ساخت فیلم تبلیغاتی برای یک کاندیدا ممنوعالتّصویر کرده باشد؟
آقا اینگونه به سخنان مجیدی واکنش نشان میدهند:
«طیّبالله انفاسکم آقای مجیدی، طیّبالله انفاسکم. این روح لطیف آقای مجیدی، بالاخره یک هنرمندند دیگر ایشان، روح لطیف، روح حسّاس... آقای مجیدی عزیزمان! آن روزی که روز دفاع مقدّس است که شما اسمش را میگذارید رؤیاها و درست هم هست و اینهمه فضیلت، برای این روز ذکر میکنید که همهاش هم درست است، همان روز هم، یادتان رفته است شما، همینجور دعواها بود، خیال نکنید نبود... آنوقت هم کنار آن بهشت، یک جهنّمهایی بود؛ الان هم این جهنّمی که شما با چشم هنرمندانه خودتان، مشاهده میکنید و با دل لطیف خودتان، حس میکنید، در کنار این جهنّم، بهشتهای باصفایی وجود دارد؛ از آنها غفلت نکنید... خاصیّت نگاه هنرمندانه، همین است؛ که همین چیزهایی را که چشم معمولی نمیبیند او ببیند؛ چه زیبایی، چه زشتی. و خاصیّت دل لطیف هنرمند همین است که شامّه حسّاسش، بوهای بد را که خیلیها نمیشنوند، او بشنود و هشدار بدهد.
اینها خوب است، اینها را من کاملاً تأیید میکنم.
این اظهارات این دوستمان که بعضی دوستان دیگر هم، من از اینگونه اظهارات از ایشان شنیدم، همیشه برای من دلنشین است. لکن نکتهای که میخواهم بگویم این است که مراقب باشید این نگاه بدبینانه، شاید هم تا حدود زیادی واقعبینانه، این، شما را مأیوس نکند.
ما امروز کشورمان، جامعه علمیمان، جامعه صنعتیمان، جامعه مدیریّتمان و جامعه هنریمان، احتیاج دارند به امید، به اینکه احساس بکنند که میشود رفت و باید رفت و جای محکمی ایستادهاند.
این را مواظب باشید لطمه نخورد. از خود ایشان و دیگر برادرانی که در هنر سینما کار میکنند، توقّع خیلی زیاد است؛ انتظار زیاد است. باید هم به این انتظارات عمل کنید. خود شما هم میدانید که من چه انتظاراتی از شما دارم؛ و بدانید که میتوانید؛ وَ الّا اگر با این نگاه، انسان، نگاه کند به جامعه که بدیها و تلخیها را ببیند، شیرینیها و زیباییها را در کنار آن نبیند، خب امیدی برای انسان باقی نمیماند. به این بخش حرف، من معترض هستم. انشاءالله موفّق باشید.»
23302
نظر شما