نزهت بادی: جواب بازی هفته پیش فیلم «قاعده بازی» ساخته ژان رنوار بود که خوشبختانه بحث خوبی بین دوستان شکل گرفته بود، اما هیچکس نگفت رنوار کدام نقش را در فیلم بازی کرده است. پس مجبورم خودم بگویم.
او در نقش اکتاو دوست مشترک سه شخصیت اصلی ظاهر شده است. همان کسی که در جایی از فیلم در مراسم بالماسکه لباس خرس میپوشد و کلی کارهای بامزه میکند. یادتان آمد چه کسی را میگویم؟
با وجودی که من کلکهای زیادی میزنم تا شما را به اشتباه بیندازم، اما قبول کنید که میان سبک برسون، هیچکاک، تروفو و رنوار تفاوتهای زیادی وجود دارد و من با همه بدجنسی که دلم نمیخواهد شما به راحتی اسم فیلم را پیدا کنید، اما غالبا کدها و نشانههایی از مولفههای سبکی فیلمساز ارائه می دهم تا اگر فیلم مورد نظر را هم ندیدید، بتوانید کارگردانش را تشخیص دهید. به هرحال لذت و جذابیت این بازی به همین حدس و گمانهای درست و نادرست آن است.
اما درمورد آمریکایی یا فرانسوی بودن رنوار که در بعضی از کامنتها مطرح شده بود، همانطور که همکارم آقای رستمی و بقیه دوستان اشاره کردند، شک نکنید که رنوار فرانسوی است. اصلا اسم و فامیلش فرانسوی بودن او را داد میزند و موجنوییها فقط او را بهترین فیلمساز فرانسوی میدانستند.
یکی از دوستان گله داشت که چرا از عکس فیلم کنار مطلب استفاده نمی کنیم. دوست عزیزم! اگر عکس فیلم را بزنیم که شما مثل آب خوردن اسم فیلم را میفهمید و دیگر این ستون شکل معماییاش را از دست میدهد.
حالا برویم سراغ بازی این هفته. مهمترین چیزی که فیلمساز مورد نظرمان را از همتایانش متمایز میکند، نگاه به شدت انساندوستانه و خوشبینانه او به روابط آدمهاست. غالبا در دنیای او آدمهای کوچک با کمک عشق، امید و صداقت کارهای بزرگ میکنند و حتی اگر در زندگیشان شکست بخورند و یا سقوط کنند، میتوانند منتظر معجزهای باشند که آنها را از مخمصه نجات دهد.
با وجودی که او خوشبینترین فیلمساز تاریخ سینماست که اساسا به شکست اعتقادی ندارد، اما فیلمهای سیندرلایی او سرشار از انتقادهای تند و گزنده اجتماعی است که در دل طنز شیرین آن مطرح میشود. جالب است این فیلمها در زمانه ما با همه بیاعتقادی و ناامیدی فراگیرش هنوز زنده است و تاثیر میگذارد.
صحنه انتخابیمان فصل افتتاحیه فیلم است. در یک شب کریسمس و در یک شهر ساکت و خالی صدای دعاهای مردم یک شهر شنیده میشود که از خدا میخواهند به یک نفر کمک کند. بعد دوربین بالا می کشد و به طرف آسمان و وسط ستارهها می رود.
کمکم صدای فرشتگان به گوش میرسد که درباره کمک به مرد ناامیدی حرف میزنند که تصمیم گرفته به زندگیش پایان دهد، فرشتهای که هنوز لیاقت گرفتن بالهایش را نیافته، مامور میشود به زمین بیاید و مرد را نجات دهد.
نقش این مرد شکستخورده ولی خوشقلب را جیمز استوارت بازی میکند که به قول فیلمساز کسی بود که میتوانست رویاها و آنچه در قلبش میگذرد، به مخاطب نشان دهد. به نظرم او خوشبختترین آدم دنیاست، چون وقتی به دردسر میافتد زمین و آسمان نگران او میشوند و برای خلاصیاش دستبهدست هم میدهند.
فیلم در زمان خودش هم زیادی احساساتی به نظر میرسید و خیلی مورد توجه قرار نگرفت، اما چیزی که اصلا قابل پیشبینی نبود، تاثیر عجیب آن بر نسلهای بعدی بود که بتدریج فیلم را به جایگاه یک فیلم محبوب کلاسیک ارتقا داد.
فیلمسازش تعریف کرده که فیلم را در سال 1948 ساخته، اما تا زمان مرگش یعنی سال 1991 نامههای پرشوری از طرفداران فیلم دریافت میکرده است. میبینید معجزهها فقط در فیلمهایش اتفاق نمیافتاده، بلکه برای خودش هم رخ میداده است.
حالا اگر اسم فیلم و کارگردانش را گفتید؟
5858
نظر شما