یکی از مسائل اساسی در هر هنر - رسانه ای چگونگی ایجاد ارتباط با مخاطب است. این مطال از همین منظر نگاهی دارد به نمایش جیره بندی پر خروس برای مراسم تدفین.

رومن یاکوبسن اعتقاد دارد که در هر چرخه ارتباطی، فرستنده ای وجود دارد که پیامی را به سوی مخاطب خود که یک گیرنده است ارسال می کند. این پیام با ورود به یک مجرای ارتباطی درست به گیرنده می رسد. حال ممکن است که گیرنده از این پیام آگاه باشد و یا نباشد، اما آنچه اهمیت دارد این است که فرستنده می بایست مجرایی را برای مخاطب تدارک ببیند تا این سیستم به نحو مطلوب وظیفه خود را انجام دهد.

پیامی را که فرستنده به سمت گیرنده ارسال می دارد دارای مواد خامی است که به این مواد خام اطلاعات می گویند. هر اندازه این مواد خام پخته تر شود، مجرای ارتباطی گسترده تر خواهد شد و گیرنده با فراغ بال بیشتر به پیام دست خواهد یافت. حال اگر فرستنده به هر اندازه در ارسال اطلاعات ناتوان باشد، مجرا دچار آسیب شده و در لفظی دیگر ارتباط دچار پارازیت می شود.

نمایش نیز به عنوان یک هنر رسانه از این نگاه مبرا نیست. کارگردان یک نمایش وظیفه دارد مجرایی را تدارک ببیند تا اطلاعات نمایشنامه به درستی در اختیار تماشاگر قرار گیرد و به این ترتیب پس از تکامل چرخه اطلاعات ، پیام مورد نظر متن به مخاطب انتقال یابد. چندی پیش به تماشای نمایش جیره بندی پر خروس برای مراسم تدفین نوشته و کار علی نرگس نژاد نشستم. نرگس نژاد در این نمایش می کوشد دغدغه های یک پسر جوان در ارتباط با هویت اش را به نمایش بگذارد. در کلیت نیمه نخست نمایش داستان به این اختصاص پیدا می کند که جوان از مادرش بپرسد، چرا پدرش تا به حال او را به نام صدا نمی زده است. می توان دغدغه های روانکاوانه کارگردان را در مورد اهمیت اسم خاص و... در این برهه مورد توجه قرار داد، اما نکته مهم به این مسئله اختصاص می یابد که چون مجرای ارتباطی مناسبی توسط کارگردان برای ارتباط با تماشاگر تعریف نشده، هر آنچه نویسنده و کارگردان قصد دارد ورای اطلاعاتی که به تماشاگر می دهد بگوید، در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. نخستین پرسشی که در ابتدای اجرای این نمایش برای تماشاگر مطرح می شود، می یتواند این باشد که اصولا چرا باید دغدغه این جوان به عنوان شخص نخست اثر به دغدغه مخاطب تبدیل شود. نویسنده در آغاز تماشاگر را بمباران دیالوگ می نماید، بدون اینکه این دیالوگ ها پازلی را کامل کنند. همانگونه که کارگردان در برنوشت کار نگاشته متن قصد دارد تنها سئوالاتی را مطرح کند، بدون اینکه به این سئوالات پاسخ دهد. اما این سئوالات می بایست برآمده از دنیایی باشد که ما شخصیت های آن را می شناسیم. دیالوگ های نماد پردازانه که تنها اندکی از فضای نمایش را روشن می کند، ما را در جهانی مجرد قرار می دهد که نشانه سازی های کارگردان برای درک آن جهان به اندازه کافی به نظر نمی رسد و این یعنی ایجاد پارازیت در ارتباط.

اما در نیمه دوم نمایش، با دو روایت رو به رو هستیم که پیام های روشن تری دارد و حتتی این پیام ها نشانه های بصری نمایش را نیز کامل می کند. برای مثال با توجه به این نیمه طراحی صحنه اثر شکلی کاربردی پیدا می کند. ما در این بخش با دو روایت اساسی رو به رو هستیم. مادر از راز کودکی خسرو و فرهاد می گوید و فرهاد بدل آن را به مادر تحویل می دهد. بنابراین هیچیک از این روایت ها سبب نشده تا داستان پیش برود و ما همچنان در نقطه اولیه بدون حرکت ایستاده ایم و این سکون یعنی پوچی. در طراحی صحنه نمایش نیز صحنه ای را می بینیم که با خطی قرمز محصور شده و این خط های قرمز از هر طرف در انتها به درون یک آینه می روند. این خود نشان از بسته بودن و ایستایی محیط اطراف شخصیت ها دارد. شخصیت هایی که دائم درون همین فضا دست و پا می زنند و این صحنه همچون شرایطی تقدیری آنها را در بر گرفته و از این منظر می توان رهیافتی به سمت تراژدی مدرن داشت. همین نکته در همکناری و همنشینی داستان های روایت شده توسط مادر و فرهاد ما را به مجرایی مناسب می رساند تا کلیت نمایش را درک کنیم. یعنی نرگس نژاد هر اندازه در ابتدای نمای خود مجرای ارتباط را تنگ تر می کند، در نیمه دوم آن را می گشاید و با گشاده دستی با تماشاگرش ایجاد ارتباط می نماید.

تمرین ایجاد ارتباط با مخاطب یکی از مهمترین دغدغه های هنر نمایش در طول تاریخ بوده است که شاید در فرصت دیگری بتوان آن را مورد مداقه قرار داد.

کد خبر 161982

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین