یا رب، سلام!- 1
پَرچین«توبه»- یا رحمان!
یا رب، سلام!
این بار هم میان هیاهوی خاکدان...
بند دلی گسست
اینجا سری به زانوی شرمندگی نشست
یا رب، سلام!
ای آن که«کیستی؟» و«چرایی» نمیرسد...
تا پای کوهسار حضورت
اما به رسم مهر...
حتی رسیده دست تمنای برگها...
تا آستان خانه دورت
یا رب، سلام!
این«کمترین»، دوباره به روی تو دل گشود
شرم حضور من...
تصویر دستهای پریشانی مرا...
از شیشههای پنجره مِهر تو رُبود
گفت از درون من...
آن رازگوی خلوت وجدان...
آن اعتراف روشن پایان:
- ای آن که سالهاست...
در پایِ بندِ آتشِ ابلیس، بَردهای!...
بردار بار«توبه» از درِ الله...
وقتی که توبه با دل و جانت نکردهای
برخاستم دوباره و نومید از درت...
رفتم به جای پیش...
رفتم دوباره سوی شب و روز سرد خویش
دیشب، که دود آه من از آسمان گذشت...
وقتی که«رَبَّنا»ی پریشان کمترین...
از«آستان» گذشت...
آمد نسیم تُرد سلام فرشتهگان...
از بین گیسوی«رمضان»ی که پیش روست
یا رب، سلام!
کو کاروان صبح؟!
کو آسمان روشن دیدار؟!
کو آن نهال سبز«الهی»...
آنی که در مسیر دلِ خسته کاشتی؟!
کو پیک رحمتی که به دعوت گماشتی؟
پرچین باغ توبه همینجاست؟
میعاد با خداست؟
یا رب، سلام!
آمد دوباره آن که هزاران گناه کرد
آن که گِلیم بخت دلش را هزار بار...
آتش زد و به دود خطایش، سیاه کرد
ناخوانده نیستم
میپرسم از خودم که:«کنار تو کیستم؟»
من، بنده شکسته پَر و بال حضرتم
مهمان دلشکسته امسال حضرتم
آرام و سر به پیش...
شرمنده گذشته بیبرگ و بار خویش...
با شوق بخششت...
با دستهای خالی و سرشار آرزو...
از راه آمدم
در سایه محمد و آل محمدم.
نظر شما