نمازش را که سلام داد، شروع کرد به گفتن تسبیحات حضرت زهرا.
به جای تسبیح با انگشتهایش شمرد. پسرخردسالش نگاهی به انگشتهای پدر انداخت و خیلی زود چشمانش را به سمت صورت او سر داد. نگاه به انگشت ها و لبهای پدر چند بار تکرارشد.
ذکر تسبیحات که تمام شد، روبروی زانوهای پدر نشست:" بابا ! شما هنوز نمیدونی چند تا انگشت داری؟!"
1717
نظر شما