نقل است که چون به معاونت اول ریاستجمهوری رسید، مولانا «هاشمی» از برای او عصایی فرستاد راست که بر سمت چپ آن، مکتوب کرده بود که: «یا حبیبی! در این طریق، دست به عصا میباید رفت.» پس او پشت عصا مکتوب کرد که: «در عصا نیز، دست به عصاییم!» و آن عصا باز پس فرستاد و عصای معوج گرفته بود تا در چپ و راست طریق وی، شبهتی نرود!
نقل است که شبی در مناجات میگفت: «خدایا، من این قانون نوشته بودم تا دیگران بکنند، حال به منش دادهاند تا عمل کنم. این چه مکافات است؟» پس منادی ندا کرد که: «یا حسن! مگر نه اینکه تو را گفته بودیم: چاه نکن بهر کسی؟»
و مولانا «هاشمی» - اعلی الله مقامه- روزی در کابینه گفت: «حکایت آن مرد شنیدهاید که سنگی ساخته بود که بلندش نتوانستی کرد؟» گفتند: «آری.» گفت: «آن، حکایت «حسن» ماست و آن پیشنویس قانون که نبشته است.»
مولانا «محمد خاتمی» گوید: «روزی دیدمش، غمناک و سر در گریبان. گفتم: «ای آقای ما، بر تو چه رفته است؟» گفت: «هیچ. لیکن ندانم که چه کار خوب کردهایم که دو هفته است تا قاریقاتور ما، بر جلد «گلآقا» نمیکشند.»
نقل است که روزی با مریدی گفت که: «ای فرزند، خواهی تا به کجا رسی؟» گفت: «یا مرشد! عزم جزم کردهام تا به معاونت اولی رسم.» پس او - حفظهالله- بگریست و سر در پیش افکند و گفت: «ما امارت فرنگستان خواستیم، به ریاست فرهنگستان رسیدیم. تا تو بدین مایه آرزو، به کجا رسی؟!»
نقل است که قلم فرزند بشکست. علت پرسیدند، گفت: «ترسیدم که با من همان معاملت کند که فرزند مولانا «نوربخش» با پدر کرد، در نگارش تذکرهاش بر صحیفه گلآقا!»
گویند: گرد تجملگرایی نگشتی و آن را خوش نداشتی. وقتی، با بنز میبردندش و او دست بر چشم گرفته بود. گفتند: «در این، چه حکمت است؟» گفت: «نخواهم که چشمم در چشم تجملگرایی افتد.» و گویند زمانی پشت به در کابینه کرده بود و خبرنگاران را گفتی که: «ما به تجملگرایی، پشت کردهایم!»
و گفت: «از ته کابینه تا سر کابینه، شصت هزار منزل راه است و این راه، به سر میباید رفت، چندان که سرآدمی نخنما شود! و در باب ما همین رفت.»
[...] گوید: «لبهای شیخ ما، حبیبی - کرمالله وجهه - پینه بسته بود از بسیاری وعده که فرمایش کرده بود.»
و چون از جهان برفت، بسیاری او را به خواب دیدند که درهودجی از نور بود. پس او را پرسیدند که: «در آن جهان تو را چه دادند؟» گفت: «این جا نیز به ما معاونت اولی دادند.» چون مردمان از خواب برخاستند، گریهها کردند و گفتند: «خدایا! پس ما را از دنیا مبر!» والله اعلم بالصواب!
***
ستون «تذکره المقامات» ابوالفضل زرویی نصرآباد، قطعاً پس از «دو کلمه حرف حساب» مرحوم صابری به یادماندنیترین ستون طنز سالهای بعد از انقلاب است.
«تذکره المقامات» که زرویی نصرآباد با نام مستعار ملانصرالدین در هفتهنامه «گلآقا» مینوشت، یکی از بهترین نمونههای نقیضهسازی در طنز فارسی است. این ستون در واقع نقیضه «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری است.
متأسفانه امکان چاپ مجدد کتاب «تذکره المقامات» تاکنون فراهم نشده است. برخی از مقامات آن دوران، امروزه «مقامات»(!) دیگری دارند که بر اثر «اتهامات» و... است. لذا آن تعدادی که قابل نقل باشد را از چاپ اول این کتاب که انتشارات «گلآقا» در سال 1376 منتشر کرده تقدیم میکنیم.
امیدواریم که زودتر چاپ جدید این کتاب را پشت ویترین کتابفروشیها ببینیم.
برای ارتباط بیشتر با متن و یافتن ظرافت شوخیها، علاوه بر شناختن «تذکره الاولیا» دانستن برخی مناسبات و اتفاقات زمان نگارش متون، کمک فراوانی به شما خواهد کرد.
28/242
نظر شما