مایک لاسال: نکته بامزه درباره کمدی این است که هرچند ثابتترین و ماندگارترین ژانر سینماست و جذابیتش جهانی و بیانتهاست، اما در عین حال تاریخ مصرف دارد، خیلی زود کهنه میشود و میتواند نسل به نسل و گاهی اوقات حتی طی یک دهه از چیزی لذتبخش به چیزی بیمعنا تبدیل شود.
فیلمهای چارلی چاپلین، باستر کیتن، گروچو مارکس یا جکی گلیسن را ببینید و به اندازه چند سال وزن کم کنید. بعد سعی کنید فیلمهای دین مارتین و جری لوییس را ببینید که کار واقعاً مشقتباری است. از آن عجیبتر دیدن چیزهایی است که زمانی برایتان خندهدار بودند.
با مرور فیلمهای چند دهه پیش به راحتی میتوانیم متوجه شویم چه چیزهایی به پایان میرسد و چه چیزهایی فراموش میشود. وودی آلن هنوز بامزه است. حتی «پول را بردار و فرار کن» (1969) یکی از فیلمهای اول او هنوز ما را میخنداند.
در واقع، به استناد فیلمهایی چون «آنی هال» (1977) و «منهتن» (1979) میتوان گفت فیلمهای آلن اصلاً کهنه نمیشود. در سطوح پایینتر بهترین فیلمهای مل بروکس هم کهنه نمیشود. در مقابل فیلمهای مختلف چِوی چیس بیشتر به اشیای کشف شده در یک حفاری باستانشناسی میمانند.
چیس بازیگر واقعاً بامزهای بود، اما فیلمهایش، نه. این الگو درباره کمدینهای یک نسل قبل صدق میکند. اصلاً میتوانید جان بلوشی، ریچارد پرایور و رادنی دنجرفیلد را تنها از فیلمهایش بشناسید؟ تعدادی از فیلمهای پرایر هنوز جایگاه خود را دارند و بعضی فیلمهای اول استیو مارتین میتواند هنوز جالب باشد، البته در مقایسه با فیلمهای بعدی او، اما آیا واقعاً در سال 2050 کسی حاضر است «خانه حیوانات» یا «شکارچیان روح» را ببیند؟
کمدینها لحظههای خود را دارند و به نظر شکستناپذیر هستند، اما به تدریج قدرت خود را از دست میدهند. ادی مورفی یکی از بزرگترین ستارههای دهه 1980 بود، اما از اواخر این دهه و با فیلمهایی چون «شبهای هارلم» به تدریج رو به افول رفت. جیم کری در دهه 1990 بسیار قدرتمند بود، اما با «بروس توانا» (2003) فرمول او کهنه شد. مردم یک نفر (اغلب یک مرد) را کشف میکنند و او را تجسم چیزی تا پیش از این ناشناخته درباره آدمها یا ماهیت انسانی میدانند. و بعد در نهایت این علاقه از بین میرود و آن کمدین یا محو میشود یا باید چیزی نو ارائه بدهد. آدام سندلر در دهه 1990 یکی از نمونههای ژانر «ابله پریشان» از زیرمجموعههای یک نوع کمدی بود که کری، پلی شور و تام گرین دیگر نمایندههای آن بودند، اما بعدها به طرف نقشهای شبه درام از جمله فیلم امسال خود «آدمهای بامزه» رفت. در این بین کری هنوز حرکت بعدی خود را کاملاً مشخص نکرده و شور و گرین به حاشیه رفتهاند. در نهایت همه از مد میافتند. چاپلین اواخر دهه 1940 محبوبیت خود را از دست داد و کیتن مدتها پیش از آنکه 40 ساله شود، از دور خارج شده بود. کیتن در سالهای 50 و 60 باید از نو کشف میشد، درحالی که چاپلین در سالهای 1970 از نو مورد قدردانی قرار گرفت.
اکنون مورفی و رابین ویلیامز به نوعی از مد افتادهاند، هرچند تصور میکنم بعضی از فیلمهای مورفی مانند «48 ساعت» و «پروفسور دیوانه» میتوانند در برابر زمان تاب بیاورند. درباره ویلیامز او قطعاً کارهای ماندگاری انجام داده است. در میان بازیگران زن، لیلی تاملین، بت میدلر و گولدی هاون جایگاه خود را در پانتئون خانمهای بامزه دارند (جین هارلو، کارول لومبارد و لوسیل بال دیگر بازیگرانی هستند که در این جایگاه هستند). در میان کمدینهای سینمای معاصر چهارنفر بیش از همه برجسته هستند: ویل فارل، بن استیلر، استیو کارل و ست روگن. فارل ذاتاً بامزه است، اما باید در برابر غرور از خود محافظت کند و این مشکلی بود که مورفی در روزهای اوج خود داشت. کارل و استیلر هر دو کمدینهای خوبی هستند. چالش بزرگ این دو نفر پیدا کردن داستانهایی است که ارزش آنها را داشته باشد و تنها بر جذابیتهای زودگذر مانند «اسمارت را بگیرید» (کارل) و «شب در موزه» (استیلر) تکیه نکند. از یک جهت، روگن از همه آنها هیجانانگیزتر است، برای اینکه هرچند او تنها 26 سال دارد، اما اجازه نداده به دام شهرت بیفتد.
فیلمهای او چندکاره و صادقانه است، بیآنکه خیلی مغرور و خیلی بامزه باشد. انجام کار ماندگار به عنوان یک کمدین سینما بیش از هر چیز به نگاه راسخ به خود و دنیا نیاز داد. این یک نوع حس اعتماد به نفس است که از بیرون ممکن است به راحتی با احساس ناامنی اشتباه شود، یک جور درک و تردید کاملاً مقاوم نسبت به موفقیت یا تحسین. چند وقت پیش حدود 20 دقیقه از فیلم Stripes (1981) با بازی بیل موری را دیدم. کاملاً آشکار بود 28 سال پیش آدمها هر قدر هم از موری تصور غلط داشتند، برای او اهمیتی نداشت. هرچه این آدم در آن فیلم انجام داد از خود واقعی او میآمد، شوخیها احمقانه، اما نه بنجل. او دروغ نمیگفت. موری از آن زمان تاکنون دروغ نگفته است. این چیزی است که ماندگار میشود. اینطوری میتوان یک کمدین بزرگ شد.
سانفراسیسکو کرونیکل / 11 سپتامبر / ترجمه: علی افتخاری
نظر شما