کودکی من توام با شنیدن قصهها بود. مادر قصههای کتاب مقدس و انجیل را برایمان نقل میکرد. عمو برای ما داستان دراویش و اولیا را بیان میکرد و پدر نیز از مثنوی قصه میگفت. از میان آن داستانها، حکایت «طوطی و بازرگان» هنوز هم هوش از سر من میبرد. تاکنون این همه داستان خواندهام، اما از شنیدن هیچ یک از آنها به اندازه «طوطی و بازرگان» لذت نبردهام. در خانه ما، داستانهای شاهنامه تنها برایمان تعریف نمیشد، بلکه به اجرا نیز درمیآمد.
پدرم در شبهای جمعه، جلسات تفسیر قرآن برپا میکرد. در این جلسات، همسایگان، دوستان و آشنایان شرکت داشتند. مرحوم پدرم در تفسیر آیات، از آنها الهام گرفته، با ورود به عالم شور و شوق، به تفسیر آنها میپرداخت. جلسات تفسیر قرآن تا زمان درگذشت پدرم برپا بود. یک شب، هیچ کس برای شرکت در جلسه نیامد. من بر حسب جوانی، فکر میکردم که جلسه برگزار نخواهد شد، اما پدر پس از نماز مغرب و عشاء گفت؛ «ای در و دیوارها و درختها، گواهی دهید که درِ خانهام را باز گذاشته، از مردم برای شنیدن سخن الهی دعوت کردم و آنان نیامدند، اما من جلسه تفسیر را برگزار میکنم.»
به دلیل محفوظاتی که دارم، گاهی از من سوال میشود که چند کتاب خواندهای، اما من مطالعه چندانی نکردهام، بلکه زیاد گوش دادهام. خانه ما مانند یک دانشگاه بود و استادان و طلاب حوزه در آن رفت و آمد داشتند. من در محافل علمی آنان شرکت میکردم و گوش میسپردم. ملکالشعرای بهار و معین، از جمله استادانی بودند که منزل ما رفت و آمد داشتند.
نخستین دوست و معشوق من در دوران نوجوانی، کتاب بود. کتابهای «یک دو سه بینهایت» و «از جهانهای دور» دو دوست من در آن دوران بودند. من با این دو کتاب عشقبازی و شور زندگی را آغاز کردم. عشق در صفحات کتاب، بسیار متعالیتر از دنیای بیرون از آن است.
با یادآوری همان دوران بود که به فکر افتادم برای آشنایی جوانان با افکار جهانی کاری بکنم. کتابها؛ پرحجم و زمانها؛ کوتاهاند و جوانان از ترس پرحجم و دشوار بودن کتابها سراغ مطالعه نمیروند. مثنوی یکی از همین کتابهاست. کتابی که بسیار آسان است، اما بسیاری از مطالعه آن هراس دارند. به همین دلیل به فکر افتادم «مثنوی»، «دیوان شمس» و «فیه ما فیه» را به قطعات کوتاه درآورم.
به فکر افتادم که کتابهایی را در سیصد و شصت و پنج قطعه و برای هر روز از سال آماده کنم که قرآن از جمله آنهاست. بسیاری در ماه رمضان، قرآن را ختم میکنند، اما به جای آن میتوان روزی به یک یا دو آیه فکر کرد و آرام آرام با آن آشنا شد. از این طریق، روحیه قرآنی مییابی و با آن انس پیدا میکنی.
مولانا در زمان تاخت و تاز اقوام مختلف از جمله مغولان میزیست، اما گویی در جایی نشسته است که حتی برگی نمیجنبد. اینگونه بود که چنین کلماتی را بر زبان جاری میکرد. در «365 روز با مولوی» قطعههایی از کتابهای مولانا را آوردهام. وقتی با مولانا، سعدی، گوته، والت ویتمان و افلاطون آشنا میشوی، دیگر آنها را رها نمیکنی. در این آشنایی، آنقدر وجد و شادی مییابی که حتی دیگر به این فکر نمیکنی که شب را کجا خوش بگذرانی، زیرا این مسایل برای تو بیمعنی میشوند.
هر روز، بیست و چهار ساعت است و تنها بخشی از این ساعات برای به دست آوردن زیبایی، دانایی و نیکویی به عنوان ارزشهای متعالی عالم کافیاند. من با کتاب «365 روز در صحبت با قرآن» مردم را به لذت برتر دعوت کردم. همه وقت ما را دعوا و خور و خواب و شهوت پر میکنند، در حالی که لذات متعالی، از دسترس دعوا بیرونند و اشباعناپذیرند.
با خود فکر کردم که برای باز کردن راه لذات معنوی چه کنم و به این نتیجه رسیدم که باید سطح لذات را بالاتر برد. آدمهایی بودند که تا انتهای لذات دنیوی رفتند، اما به هیچ نرسیدند و به برتری لذات والا اذعان کردند. لذت بردن، شعور، معرفت و دانایی میخواهد و همگان این توان را ندارند.
در نوشتن این کتاب به مسایلی پرداختم که نیاز روز جوانان باشد، چون کتاب خوب آن است که مشکل ما را در این زمان حل کند. بحث درباره موضوع هایی مانند قدیم یا حادث بودن قرآن یا این که پیامبر(ص) چندشنبه و از خانه کدام همسر به معراج رفتند، به درد روزگار ما نمیخورد. معجزه بزرگ پیامبر(ص) آن است که زندگی خود و دیگران را از مرتبه غم و اندوه به سطح دوستی و محبت رساند.
کتابهایی که در قطعات سیصد و شصت و پنجگانه نوشتم، آینه جهانیاند، اما قرآن از همه آنها آینهتر است. قرآن، مذکِر است و به انسان یادآوری میکند که تو داری به کجا میروی، قرار نبود این کارها را بکنی. رسول خدا، آمپلیفایر فطرت ماست.
در کتاب «365 روز در صحبت با قرآن» مباحث عرفانی، کلامی و تاریخی نیز مطرح شدهاند، اما مهمترین مطالبش این است که انسانها را متوجه جادهای روشن میکند که از فرط روشنی، نمیتوان آن را ندید. قرآن این راه را قدم به قدم بیان کرده است. ایمان به قدری روشن است که نمیتوانی ایمان نیاوری.
مهمترین خبری که قرآن به انسان میدهد، این است که تو نمیمیری. رقص و وجد مولانا نیز از همین نشات میگیرد، اگرنه مردن که شادی ندارد. اگر این خبر قرآن نبود، این عالم رو به سوی تراژدی داشت. روح ما جاودانه است و اصلا قابل مرگ نیست. روح، نه زاده شده و نه هرگز میمیرد، زیرا ازلی و ابدی است.
/6262
نظر شما