تازهترین ساخته عبدالرضا کاهانی که بالاخره موفق به ارتباط با مخاطب عام سینما شده به نوعی قوام یافتهترین اثر او در پیوند بین مفاهیم درونی و دغدغههای فیلمساز و مانور بر جذابیتهای بالقوه موقعیت محوری است.
به نظر میآید کاهانی پس از فیلمهای به نمایش درنیامده «آدم» و «آنجا» و فیلمهای «بیست» و «هیچ» که اکران عمومی شدهاند توانسته به شکلی هوشمندانه بین دغدغههای مضمونی و فرمی خود و جذابیتهای بالقوهای که در موقعیتهای نمایشی انتخاب شده در فیلمهایش دارد، پیوندی ناگسستی برقرار کند به طوریکه دیگر ظرف و محتوا تفکیکناپذیر و تکمیلکننده یکدیگر هستند.
ویژگی انتخاب موقعیتهای داستانی خاص برای نمایش روابط و مناسبات آدمهایی برخاسته از عمق موقعیت، امتیازی است که از اولین کار در فیلمنامه و فیلمهای کاهانی حضور داشت.
اما شاید آنچه باعث شد مسئله محوری «آدم» که تقارن مرگ و زندگی در قالب داستان و مردمانی سورئال است بیشتر به عنوان یک اثر شخصی نگاه شود، همین فاصله گرفتن از روابط عادی و روزمره مردمانی شناسنامهدار بود.
وجهی که به نظر میآید در فیلمهای بعدی او مورد توجه بیشتری قرار گرفته و حتی اگر به مسئلهای کمنظیر در «هیچ» میپردازد اما موقعیت داستانی و قصه برآمده از آن را در عمق روابط مردمانی ملموس و آشنا جستجو کند.
به این ترتیب هم تم جاری در لایههای اثر جلوه بیشتری پیدا میکند هم ویژگی مهم دیگر این فیلمساز خودنمایی میکند که نگاه تیزبینانه به روابط مردمان اطرافش است.
به این ترتیب هم تم جاری در لایههای اثر جلوه بیشتری پیدا میکند هم ویژگی مهم دیگر این فیلمساز خودنمایی میکند که نگاه تیزبینانه به روابط مردمان اطرافش است.
با چنین نگاهی «اسب ... » فیلمی است که همچنان به تم مورد علاقه وی یعنی دور باطل چرخه زندگی بشر امروز در این جامعه با مسائل خاص و عاماش میپردازد و در عین حال سرگردانی و سردرگمی را که بیشترین حس ما از موقعیت و جایگاهمان در این شرایط است، به بهترین شکلی با انتخاب زمان، مکان و موقعیت تداعی میکند.
(شب و سرگردانی و آدمها) یا به گفته خود وی (شب و مستی و مردها) یکی از حسهایی هستند که بعد از تماشای فیلم به مخاطب منتقل میشود و او را درگیر پوچی موقعیت آدمهایی میکند که شبانه با انگیزههایی عجیب همراه میشوند تا در نهایت مُهر پایان را بر بسته بودن این دایره محتوم بزنند.
فیلم از وجه جذابیتهای بالقوه موقعیت، داستان چالشهای یک مرد مأمورنما است که باید تلاش کند تا انتها خوب بازی کند تا همه او را در نقشاش بپذیرند. طبیعتاً این هویت قلابی او را وارد کنش و واکنشهایی میکند که ناگزیر از به نقد کشیدن یک قشر است و میتواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد.
اما نکته اینجاست که کاهانی پرداختن به روابط و مناسبات غریب این آدمها در یک نیمهشب با انگیزههای پوچ را فدای پرداختن به این وجه از جذابیت نکرده و سعی میکند نگاه ناتورالیستی خودش را از سطح این روابط و مسائل متوجه عمق موقعیت کند.
این گونه است که هر یک از این شخصیتها بسته به ایجاز و بضاعتی که نویسنده و کارگردان برای قصه و فیلماش در نظر گرفته، تبدیل میشوند به آدمهایی واقعی که موقعیت و طراحی انجام شده زوایای پنهان شخصیتی آنها را آشکار میکند. به همین جهت با مجموعهای از کاستی و ضعف و بیهودگی تبدیل به انسانهایی میشوند که درکشان میکنیم.
کاهانی این بار به تناسب قصه و مضمون از فرمهای پیچیده روایت فاصله گرفته و خود را وارد آزمون و خطای سفر در تاریکی و خلوت و سکوت خیابانهای تهران در طول یک شب کرده تا از دل این همراهی بتواند آینهای قرار دهد مقابل تنها برخی از آنچه به شکل مستقیم و در شکل وسیع قابل گفتن نیست.
طراحی هوشمندانه پایان فیلم که نه فقط محملی برای گریز از سانسور بلکه تمهیدی ساختاری برای رسیدن به چرخه بسته حیات و نهایت زدن مُهر پایان است، همچنان این مهم را یادآورمان میشود که از محدودیت خلاقیت زاده میشود؛ خلاقیتی که قابل انکار و سانسور نیست.
5858
5858
نظر شما