اصلاً حرف بر سر درگذشت با استعدادترین شاعر دههی هشتاد [-و اگر بخواهیم از سر تسامح، شهرام شیدایی را درنظر نگیریم- با استعدادترین شاعر دو دههی اخیر] نیست. بالاخره شاعرها هم، انساناند و انسانها، میمیرند.
حرف بر سر این است که میزان مرگومیر شاعران زیر 50 سال، از 1350 تا 1390، به شکل غافلگیرکنندهای زیاد شده؛ آیا این، صرفاً یک اتفاق «طبیعی» در کشوریست که همه چیز، «طبیعی» اتفاق میافتد؟
روزگاری خدا بیامرز هوشنگ گلشیری دربارهی «جوانمرگی شاعران و نویسندگان» نوشته بود و البته منظورش مرگ فیزیکی نبود مرگ هنری بود. به گمانم، طبیعیترین امر در کشوری با «مشکلات و موانع طبیعی»، «تک اثره بودن» شاعران و نویسندگاناش است که به شکلی کاملاً طبیعی، دیگر قادر نیستند از «موانع طبیعی» بگذرند؛الان، مشکل، یا آنچه که منظور این متن است، «جوانمرگی» به شکل طبیعی و فیزیکیست.
خیلی راحت میتوان گفت که اگر فلانی در جاده تصادف کرد یا آن یکی سرطان گرفت یا این یکی سکته قلبی کرد یا فلانی رفت توی اغما و حتی ارادیتر از اینها، یکی خودکشی کرد، تقصیر کسیست؟ باید تحلیل جامعه شناسانه ارایه داد؟ یا سیاسیاش کرد؟ [از همان نوع تحلیلهایی که برخی روزنامهها و رسانهها (که دست راستشان را از دست چپشان محترمتر میشمردند!) در آرژانتین دههی 70 یا السالوادور دههی 80 ارایه میدادند و خوشبختانه چون در کشور خودمان، همه چیز به شکلی کاملاً طبیعی گرتهبردارانه است (بروبچهها میگویند مونتاژی!) مثل پژو و پراید و ماکسیما، تکثیر شده است!]
ببینید! بحث بر سر این نیست که آن شاعر یا نویسندهای که به شکل فیزیکی «جوانمرگ» شده مرتبط با جناح مشهور به «شعر انقلاب» است یا مرتبط به جناحی که فاقد این صفت است؛ سلمان هراتی یادتان هست؟ چرا مُرد؟ چون مسئول ذیربط آموزش و پرورش، تبعیدش کرده بود به جایی که باید هر روز صبح، 2 ساعت توی مینیبوس درب و داغان، تلقوتلوق، در جادهای خطرناک میرفت تا برسد به مدرسهای که تبعیدگاه شغلیاش بود. [می خواهید حدس بزنید اولین کسی که به فکر تقدیر از این شاعر انقلاب افتاد کی بود؟!] سید حسن حسینی یادتان هست؟ آغاسی یادتان هست؟ قیصر امینپور یادتان هست؟ خیلیها فکر میکردند آغاسی توی پول غلت میزند امّا واقعاً گیر دوزار دهشاهی بود. سیدحسن را طوری زمین زده بودند که یک دورهای، نان شباش هم به زور میرسید. میخواهید حدس بزنید کسی که قیصر امینپور، از دستاش، سروش نوجوان را گذاشت و سعی کرد جان به سلامت ببرد، حالا چقدر سعی میکند زادگاه قیصر را به قطب ادبی کشور بدل کند؟
در این سالها، خیلیها، زیر 50 سال، رفتند سیاحت جهان باقی. شیدایی، رزمآرا، بروسان، تیمار و ... البته مقصر، ملکالموت است! باور بفرمایید! تقصیر هیچکسی نیست! شغلمان امن است نانمان امن است شعرمان امن است به قول «داستین هافمن» در «دوندهی ماراتن»، بدجوری امن است!
طبیعتاً «جوانمرگ» شدن فیزیکی این همه شاعر و نویسنده، به خیلی مشاغل رونق میدهد. شما «یوجیمو»ی کوراساوا را دیدهاید؟ «تابوتساز» را یادتان هست؟! در مورد بُرسان، البته، مسؤولان مربوطه نمیتوانند مجسمه بسازند کتاب چاپ کنند کنگره بگذارند چون مرتبط با شعر مشهور به «انقلاب» نیست امّا خیلیهای دیگر که مناصب دولتی ندارند و درزمان حیات آن مرحوم مغفور، کاری به کار بدبختیهایاش نداشتند، تا لااقل 1395، از این مرگ، تغذیهی رایگان میشوند!
نظر شما