او چندی قبل داور یکی از بازی های ملی آسیایی بود که در پیونگ یانگ برگزار می شد و همراه با کمک هایش راهی این سفر شد. مسابقه ای که برای کره ای ها اهمیتی ویژه داشت. داور ایرانی از خط ویژه هوایی چین ، وارد پیونگ یانگ شد و باری برگشت چاره ای نداشت تا منتظر این پرواز هفته ای یکبار باشد. او کره شمالی را اینگونه ترسیم می کرد:« از لحظه ورودمان ، همه جا دو نفر محافظ همراهم بودند. محافظانی که فقط با علامت دست می گفتند چه بکنیم یا چه نکنیم. برایم عجیب بود که حتی حرف هم با ما نمی زدند و جواب سلام هم نمی دادند. نه خبری از اینترنت بود و نه موبایل . تنها راه ارتباطی مان ، تلفن هتل بود. چهره های مردم نشان می داد که اوضاع خیلی خوبی ندارند. فقر از سر و دیوار شهر می بارید. همه انگار در سرابز خانه زندگی می کردند. شهر ساعت خاموشی داشت ، مثل پادگان. آدم ها چیزی بودند شبیه به ماشین کوکی. یخ ، سرد و نگاه هایی ویژه که حاکی از نفرت بود. روز بعد از بازی از سفارت با ما تماس گرفتند و گفتند می خواهیم به عنوان نماینده ایران ، دعوتت کنیم به ضیافت شام . من هم که حسابی حوصله ام از این سرگردانی و محدودیت سر رفته بود با آغوش باز پذیرفتم. گفتم اگر می شود همین امشب.» اما با تعجب دیدم که نماینده سفارت گفت:« اگر امکانش هست ، فردا بیایید.» شب بعد وقتی به سفارت رفتم ، کلی عذرخواهی کردند و گفتند:« برای این ، قرار را یک روز دیرتر انداختیم که چون اینجا شرایط سختی است ما برای تهیه آذوقه باید از مرز چین ، خرید کنیم و هر زمانی نمی توانیم ، آمادگی پذیرایی از مهامانان را داشته باشیم.»
غیر از این روایت ، روایتی هم جواد نکونام دارد از سفر به کره شمالی. خاطره رفتن به پیونگ یانگ در دوره دادکان. او می گوید:« بازی که تمام شد به بچه ها حمله کردند و لباس های مان را بردند. بنده های خدا می شد دید که چه رنجی می کشند...»
آدم هایی که انگار آفریده شده اند که حتی بوی آزادی را نچشند. در فقر زندگی کنند ، نه چیزی از زیبایی بدانند ، نه عشق و نه تکنولوژی . رهبر قبلی رفته ، رهبر جدید تاجگذاری کرده و مردم باید همه در میدان اصلی شهر جمع باشند ، تا امروز بر اساس وظیفه ای سازمانی اشک بریزند برای رهبر مرده و فردا کر بکشند و سان بدهند برای رهبر از راه رسیده. انگار برای شان این رنج شده : تا باد ، همین بادا!
4141
نظر شما