داستان «داماد ناخلف» در  روایت پلیس آگاهی اصفهان

پیرمرد وقتی شنید نقشه سرقت طلاجات همسرش را دامادش کشیده از تعجب چشمانش گرد شد و همانطور که انگشت سبابه اش را به دندان گرفته بود گفت: مگر می شود دامادم به من خیانت کرده باشد!، این بخشی از روایت پلیس آگاهی اصفهان از یکی از وقایع عبرت انگیز روزمره است.

به گزارش خبرآنلاین از اصفهان، پیرمرد سالخورده با دست های پینه بسته و پیشانی چین و چروک وقتی وارد اتاق رئیس پلیس آگاهی شد و طلاهایی که روی میز چیده شده بودند را دید انگار داشت بال در می آورد، از خوشحالی نمی دانست چکارکند.

با خوشحالی گفت: وای خدای من اینها طلاهای زن من است. بعد خدا را شکر کرد و همانطور که دست هایش رو به آسمان بود گفت: «خدا به همتون خیر بده، خدا زن و بچه هاتونو نگهداره، خدا سایتون رواز سر خانواده تون کم نکنه.»

پیرمرد ادامه داد: همسرم این طلاها را از زمان جوانیش و حتی از زمانی عروسی که به او هدیه داده بودم و چون برایش ارزشمند بود تا به حال همه آنها را نگهداشته بود. وقتی که فهمید طلاهایش به سرقت رفته خیلی ناراحت شد و دل و دماغ نداشت؛ دوباره شروع به تشکر کرد: «از شما ممنونم که باعث خوشحالی همسرم شدید.»

رئیس پلیس آگاهی دست پیرمرد را گرفت و روی صندلی نشاند و بعد چگونگی نحوه شناسایی سارقان و کشف طلاها را برای او شرح داد.

او گفت: از همان زمان که شما خبر سرقت منزل را به ماموران پلیس دادید همکاران من تمام تلاش خودشان را کردند تا سارقان را در کمترین زمان شناسایی کنند و بالاخره هم با اقدامات و شیوه های خاص پلیسی موفق به این کار شدند.

سرگرد صباغی ادامه داد: هویت ۲ سارقی که در این سرقت دست داشتند خیلی زود شناسایی و  در کمتر از ۲۴ ساعت در مخفیگاهشان دستگیر شدند و تمام طلاها و سکه های مسروقه که داخل یک پارچه بودند همگی صحیح و سالم کشف و الآن آماده تحویل به شما هستند.

پیرمرد از رئیس پلیس آگاهی پرسید که دزدها از کجا می دانستند داخل خانه، این همه طلا وجود دارد و سرگرد با شنیدن این سوال لبخند ملیحی زد و گفت: متاسفانه داماد خانواده اطلاعات و حتی جای طلاها را به دزد ها داده بود و در واقع نقشه کش اصلی هم همان شخص است. 

طراحی نقشه سرقت توسط داماد ناخلف

پیرمرد وقتی شنید نقشه سرقت طلاجات همسرش را دامادش کشیده از تعجب چشمانش گرد شد و همانطور که انگشت سبابه اش را به دندان گرفته بود گفت: مگر می شود دامادم به من خیانت کرده باشد! من مثل چشمانم به او اعتماد داشتم؛ یقینا دیگر به او اعتمادی نخو پیرمرد نمی خواست دامادش را به زندان بیاندازد اما یقینا دیگر به او اعتمادی نخواهد داشت.

کد خبر 2005098

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =