همنوازی در یک رویا
همانطور که به درستی اشاره کرده بودید، فیلم مورد نظر هفته پیش شبهای بلوبری من ساخته ونگ کار وای بود. خوشبختانه نکات متفاوت و متنوعی درباره فیلم و فیلسازش گفته بودید و مخصوصا یکی از دوستان کار خیلی خوبی کرده و به فیلمهای دیگر کار وای نیز اشاره کرده بود که در جهت معرفی این فیلمساز به کسانی که زیاد با او آشنایی ندارند، بسیار موثر است.
یکی از دوستان هم اشاره کرده بود که ضعیف ترین فیلم را برای معرفی انتخاب کرده ایم. تا جایی که من می دانم فیلم "شبهای بلوبری من" یکی از بهترین و مطرح ترین آثار کار وای است ولی دلیل انتخاب آن بیشتر به این برمی گشت که من خودم آن را از فیلمهای دیگرش بیشتر دوست دارم. درباره دوست داشتن یا نداشتن فیلمها هم که نمی شود بحث کرد، چون کاملا به سلیقه و ذائقه سینمایی آدمها برمی گردد و ممکن است در این زمینه با هم اختلاف نظر داشته باشیم.
ولی اساسا این یادداشت بهانه ای است که درباره همین چیزها با هم حرف بزنیم. بنابراین شما هم می توانید در قسمت کامنتها به فیلمی از فیلمساز مورد نظر اشاره کنید که به نظرتان بهتر است و یا بیشتر دوستش دارید. خیالتان راحت باشد که دعوایمان نمی شود و بالاخره یک جوری با هم کنار می آییم.
اما این هفته می خواهم شما را به دیدن فیلمی بسیار ساده، جمع و جور و کم هزینه اما به شدت آرام، لطیف و شاعرانه دعوت کنم که محصول سینمای ایرلند و سال 2006 است. وقتی می گویم با فیلم ساده ای روبرو هستیم، واقعا منظورم سادگی به اندازه غایت تعریفی است که از چنین مفهومی دارید.
فکرش را بکنید کل فیلم بر مبنای رابطه زودگذر و اتفاقی دو تا آدم معمولی و رد و بدل شدن چند ترانه و آهنگ میانشان شکل می گیرد. نه خبری از یک داستان پر از اوج و فرود است، نه قهرمان و ضدقهرمانی دارد، نه کشمکش و چالش اخلاقی پیچیده ای مطرح می شود و نه حوادث عجیبی رخ می دهد.
با این حال همین فیلم ساده و معمولی، چنان گرم و پرشور است که ما را حیرت زده می کند و تا مدتها نمی گذارد از حال و هوای آن بیرون بیاییم. مایکل فیلیپس منتقد، فیلم را با "برخورد کوتاه" اثر معروف و ماندگار دیوید لین مقایسه کرده و آن را برخورد کوتاه قرن بیست و یکم نامیده است.
در فیلم با مرد نوازنده خیابانگردی روبرو هستیم که در گوشه و کنار شهر می ایستد و همراه با صدای گیتار قراضه اش آواز می خواند و پولی به دست می آورد و زندگیش را می گذراند. تا اینکه یک روز زنی را در مقابلش می بیند که با شور وصف ناشدنی به موسیقی اش گوش می دهد و از آن لذت می برد و همین ملاقات اتفاقی آن دو را برای مدت کوتاهی در کنار هم قرار می دهد که نتیجه آن خلق یکی از بهترین قطعات موسیقی مرد می شود.
فیلم با کمک چند برخورد ساده و روزمره در میان دو شخصیت نشان می دهد که چطور یک قطعه آهنگ یا ترانه از درون تجربه های شخصی هنرمند زاده می شود و شکل می گیرد و به همین سادگی فیلم را به اثری شگفت انگیز درباره تاثیر آدمهای گذرا بر زندگی یک هنرمند تبدیل می شود.
فیلم پر از لحظات شور انگیزی است که به واسطه پیوند مشترک زن و مرد با موسیقی میانشان شکل می گیرد و ارتباط کوتاه مدت آنها را به رابطه ای فراتر از آنچه همیشه دیده ایم، تبدیل می کند. مثل صحنه هم نوازی زن مرد در فروشگاه موسیقی که یکی از سکانس های فوق العاده ای است که تا مدتها بعد از دیدن آن تحت تاثیر افسون آن هستیم.
جایی که مرد با گیتار قراضه اش و زن با پیانوی قرضی آهنگی را با هم می سازند و چنان مجذوب این لذت مشترک هستند که آدم احساس می کند از تمام جهان فارغ شده اند. شاید اگر آن جاروبرقی خراب در پس زمینه نبود که به یادمان بیاورد هنوز در همین دنیای واقعی با همه مشکلات ریز و درشتش به سر می بریم، فکر می کردیم در حال تماشای شکل گیری قطعه ای از یک رویا هستیم.
تازه اینجاست که یادمان می آید برای هر یک از ما نیز پیش آمده که وسط مشغله های کوچک و بزرگمان همه چیز را رها کردیم و خودمان را در قطعه ای از موسیقی یا سکانسی از فیلم و یا صفحه ای از کتاب غرق کردیم تا با شرکت در رویای کسی که توانسته آن را محقق کند، تحمل واقعیت عبوس و تلخ زندگی برایمان آسان تر شود.
گلن هنسارد و مارکتا ایرگلوا به عنوان بازیگران فیلم که هر دو خواننده و نوازنده هستند، چنان بازی فوق العاده ای را ارائه می دهند که باعث شد باب دیلن آنقدر از فیلم و بازیشان خوشش بیاید که از آنها دعوت کند تا در یکی از کنسرت هایش او را همراهی کنند.
امیدوارم فیلم را دیده و آن را دوست داشته باشید اما اگر هنوز ندیدید، فرصت را از دست ندهید. این یکی از آن فیلمهایی است که حیف است آدم دیدن آن را به تاخیر بیندازد.
نظر شما