به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ،بحث مرجعیت قرآن کریم و بازگشت به قرآن از موضوعاتی است که در سالیان اخیر و بویژه با با بیان عمومی برخی احادیث ضعیف السند و سست بر فراز منابر، دوباره مورد توجه قرار گرفته است.
بنا بر روایت ایکنا، برخی صاحبنظران معتقدند که باید بیشتر از آیات در امر تبلیغ استفاده کرد چون متنی یقینی و الهی است ولی بسیاری از احادیث برای ما یقینی نیستند و گاه مطالب ضد عقل یا نامتناسب برای این روزگار از آنها به دست میآید.
با هدف تبیین این مسئله و سنجش صحت و سقم این نوع گزارهها با حجتالاسلام والمسلمین فتحالله نجارزادگان با استاد گروه علوم قرآن دانشگاه تهران گفتوگویی شده که در ادامه این گفتوگو را میخوانیم؛
آیا با این گزاره که حدیث و روایت جایگاه پررنگتری نسبت به قرآن پیدا کرده و حتی میتوان از غلبه مرجعیت حدیث بر مرجعیت قرآن صحبت کرد موافقید؟
جریانی در عصر صفوی شروع شد که تا اوایل قاجاریه هم تداوم یافت که جریان اخباریگری نام داشت؛ باور این افراد این بود که ما از قرآن نمیتوانیم برداشتهایی داشته باشیم که مبتنی بر قواعد تفسیر باشد زیرا همانطور که خداوند شبیه ندارد کتاب او هم هیچ شبیهی ندارد. بنابراین با قوانین عرفی عقلایی رایج در جامعه نمیتوان کتاب خدا را درک و تفسیر کرد؛ این جریان رگههایی هم به خصوص در بین اهل سنت دارد مثلا خلیفه اول میگوید من درباره کتاب خدا صحبتی نمیتوانم بکنم؛ این رگه در بین تابعین هم وجود داشت ولی بالاخره با جریان اجتهاد در حوزه فقهی و اجتهادی شیعه جریان اخباری توسط وحید بهبهانی متوقف شد و باب استنباط و اجتهاد از قرآن گشوده شد و فقها قرآن را به عنوان یکی از منابع فقه مورد توجه قرار دادند.
گر مراد از پرسش این است که عرض شد این یک مسئله تخصصی است که ارتباط چندانی با بحث ما هم ندارد؛ اما اگر مراد در عرصه تبلیغ و ترویج است به یک معنا نمیتوان دقیقا گفت غلبه حدیث کاملا پررنگ بوده است؛ اصولا واعظان و مبلغان بیشتر به حدیث میپردازند ولی نسبت به قرآن هم بیتوجه نیستند و شاید علتش هم این است که حدیث برای عموم مردم بیشتر قابل درک است.
فکر میکنید پیامدهای حدیثگرایی و تضعیف مرجعیت قرآن چیست؟
واقعیت این است که ما به حدیث نگاه سطحی داریم در حالی که اگر با نگاه عمیقی بنگریم احادیث هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارد و درک برخی از احادیث بسیار دشوار است؛ مثلا کتاب التوحید مرحوم صدوق را نگاه کنید؛ کتابی مبتنی بر روایات و توحیدشناسی است و گاهی احادیث نفسگیری دارد که عمیق است و فهم آن آسان نیست. اگر بخواهیم پیامدهای حدیثگرایی در عرصه علمی پژوهشی را مدنظر قرار دهیم اصلا در جریان پژوهشی سطح اجتهادی پیامدهای خاصی نداشت زیرا تا این جریان خوست به بار بنشیند تضعیف شد. در عرصه تبلیغی و ترویجی مشخص است وقتی به حدیث بیشتر از قرآن توجه شود قرآن به سمت مهجوریت پیش خواهد رفت و این یک آفت بزرگ است.
از دیگر پیامدهای حدیثگرایی آن است که مرجعیت قرآن در تشخیص صحت و سقم خود حدیث از بین خواهد رفت؛ در روایات امامیه داریم که میفرمایند هر چیزی را که موافق قرآن است بگیرید و بپذیرید و هر چیزی که موافق قرآن نیست به دیوار بکوبید و رد کنید و کنار بگذارید؛ بنابراین قرآن میزان و معیار صحت و سقم روایات است و حدیثگرایی این مرجعیت را به حاشیه میبرد و سبب میشود احادیث جعلی جایگاه خوبی در جامعه پیدا کنند که آفات و آسیبهای خود را دارد.
برخی معتقدند در حوزه و بویژه نزد طیف سنتی، مقاومتهایی برای بازگشت به قرآن وجود دارد.
خیر بنده به این شکل موافق نیستم و این تعبیر را درست نمیدانم؛ مخصوصا بعد از انقلاب شاهد چنین چیزی نبودهایم و به همان اندازه که قرآن در سطوح اجتماعی و لایههای زندگی مردم مهجور بود حدیث هم مهجور بوده است و بعد از انقلاب، نهضتی در روآوردن به قرآن و حدیث شروع شد که البته جریانهای انحرافی هم در کنار جریانهای اصیل مانند فرقان ایجاد شدند و اساسا حدیثگرایی تحمیل و سیطرهای بر قرآن نداشت که بگوییم قرآن به کلی مهجور بود و بعد از انقلاب قرآن در حال احیاء است ولی برخی در برابر آن مقاومت به خرج میدهند؛ من مقاومتی در این باب شاهد نیستم و باور نمیکنم.
مثلا در کتب درسی و دینی مدارس هم حدیث و هم قرآن وجود دارد و حتی غلبه هم با قرآن است و حتی در کتب دینی قبل از انقلاب اسلامی هم این موضوع وجود دارد.
با توجه به غیرقابل استناد بودن بخشی از احادیث به دلیل ضعف سندی و دلالی چرا برخی اصرار دارند که در تبلیغ دین از احادیث به جای آیات استفاده کنند؟
به نظر بنده کسانی که در تبلیغ دین و منبر از روایات استفاده میکنند بیشتر احادیث اخلاقی را مدنظر دارند؛ قرآن در زمینه مباحث حقوقی، کلامی، هستیشناسی، عرفان و مباحث اعتقادی، قصص، تعلیمی، تربیتی، عاطفی و تربیت فطری و ... مطالب زیادی دارد و احادیث هم اینگونه متنوع هستند ولی اهل رسانه و منبر بیشتر از احادیث اخلاقی بهره میبرند. برای فهم حدیث البته باید خانواده احادیث تشکیل شود تا فهم بهتری از آن ایجاد شود کما اینکه ما در فهم یک آیه صرفا نمیتوانیم به خود آیه بسنده کنیم. نکته دیگر هم اینکه اگر از احادیث به جای قرآن در مباحث تبلیغی بیشتر استفاده میشود به خاطر آن است که اگر استناد روایتی به ائمه(ع) محرز شد به خاطر تعلقی است که ما شیعیان به ائمه بزرگوار داریم وقتی قال الباقر و قال الصادق(ع) گفته شد برای عموم جاذبه بیشتری دارد؛ گویی این جریان پشت صحنهای دارد که میخواهد با بیان این روایت شخصیت اهل بیت(ع) را به مردم یادآوری کند.
واقعیت دیگر اینکه استناد بسیاری از کسانی که به جای روایت از قرآن استفاده میکنند به خاطر نوع تربیت تبلیغی آنهاست؛ امروزه در حوزه علمیه تبلیغ قرآنی بیشتر مدنظر است و آموزش داده میشود بنابرای طوری نیست که گمان کنیم این اصرار وجود دارد که از قرآن در تبلیغ استفاده نشود.
آیا برای فهم و ارتباط با قرآن نیازمند متخصص و مفسر هستیم یا هر فرد، نسبت به فهم و درک خود میتواند از این متن الهی بهره ببرد؟
این سؤال کهن است و پاسخ آن هم ساده نیست لذا بنده میگویم آری و خیر؟ در آیه «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَیٰ وَالْفُرْقَانِ» دوبار هدی به کار رفته است؛ یک نظریه این است که قرآن لایههایی از معارف را دارد که همه مردم میتوانند از آن استفاده کنند ولی لایههایی هم از معرفت دارد که فهم آن نیازمند متخصص است؛ پس میتوان از قرآن بهره گرفت ولی نیازمند متخصص هم هستیم؛ بگذارید مثالی بزنم، ما در کنار ساحل دریا میایستیم و اگر آب زلال باشد تا عمق چند متری یکسری موجودات و پدیدهها قابل مشاهده هستند ولی اگر کسی بخواهد به فهم بیشتری دست یابد، باید شنا بلد باشد و مثلا تا ده بیست متر در عمق فرو برود تا موجودات و دانستنیهای بیشتری کسب کند. اگر بخواهد بیشتر بداند باید غواص باشد تا درک بیشتری از عمق آب برسد و فرض کنید ما تجهیزاتی نداریم که به کف دریا برسیم و این مرتبه دیگری از قرآن است.
کسی که میخواهد وارد قرآن شود ابتدا باید چشم داشته باشد تا آن را ببیند؛ این لایه اولیه برای کسی که عربی بلد است مانند چشم است یا ترجمه روان میبیند مانند کسی است که چشم دارد؛ در لایه دوم نیازمند متخصص است که لایه تفسیر است سپس لایه بطن و تاویل است و لایههای بعد سطحی است که ما ابزار لازم را نداریم لذا لایه تاویل فراعرفی است و از دسترس متخصصان تفسیر هم بیرون است و فقط پیامبر(ص) و ائمه(ع) به آن دسترسی دارند و مطالبی که ایشان برای ما بگویند قابل دسترس خواهد شد.
مانند این آیه «قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْرًا فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ» در روایت داریم که ماء معین را به امام تعبیر فرمودهاند. این معنا از این آیه نه در سطح و لایه اول، نه در لایه تفسیر و نه تاویل عرفی و جری و تطبیق است بلکه معنایی فراتر است و اگر حدیث نبود ما چنین برداشتی نمیتوانستیم داشته باشیم؛ ما در لایه اول همه مردم را میتوانیم به سفره قرآن دعوت کنیم ولی مستلزم یکسری مقدمات است.
یعنی طوری باید این کار صورت بگیرد که فرد فقط برای دانستن سراغ قرآن نرود بلکه این فهم را به زندگی خود گره بزند و به قول معروف با قرآن، زندگی کند و آن را به کار بگیرد. این لایه آفاتی هم دارد از جمله اینکه فرد نباید تصور کند با دانستن مقاری مختصر مفسر شده است. باید بداند بافت قرآن و نظام تعالیم قرآن و سیستم معارف آن چیست و اهداف و شیوههای بیان معارف به چه شکلی است.
به عبارت دیگر یکسری معلومات راهبردی اولیه لازم است برای کسانی که تفسیر بلد نیستند ولی قصد دارند دانشی اولیه از قرآن داشته باشند. اگر ما ترجمههای قرآن روان بر اساس المیزان را به عنوان کار فاخر و بسیار جذاب و علمی به جامعه ارائه دهیم میتواند موجب جذب مردم به قرآن شود که حجتالاسلام صفوی چنین کار فاخری را انجام دادهاند و هفت سال بر روی المیزان کار کردند و بعد که فهمیدند نظر علامه چیست آن را در ترجمه منعکس کردند که ترجمه قرآن براساس المیزان است لذا ما باید با این نوع کارها در لایه اول مردم را با قرآن آشنا کنیم یا کاری که آقای بهرامپور کردهاند یا تفسیر نور آقای قرائتی و تلخیص تفسیر نور.
نظر شما