امیدوارم در تعطیلات عید فیلمهای خوبی دیده و از آن لذت برده باشید. قدیمیها اعتقاد داشتند که سال نو را با هر چیزی شروع کنیم، در طول سال همان تجربه برایمان تکرار میشود. برای امثال ما هیچ چیزی بهتر از این نیست که آدم سال جدیدش را با یک فیلم درجه یک شروع کند تا سالی پر از فیلمهای خوب در پیش داشته باشد.
اگر به خاطر داشته باشید فیلم مورد نظر دفعه قبل «جاده مالهالند» به کارگردانی دیوید لینچ بود که یکی از فیلمهای محبوب همه عمرم است و به همین دلیل به عنوان آخرین پیشنهاد در سال گذشته مطرح کردم.
این هفته میخواهیم سراغ یکی از بهترین فیلمهای دهه طلایی هفتاد برویم که درباره فردیت به خطر افتاده افرادی است که با جامعه پیرامون خود تفاوت دارند و فقط به دلیل اینکه مطابق تعاریف نرمال و رایج رفتار نمیکنند، کنار گذاشته و از اجتماع اطراف خود رانده و به آسایشگاههای روانی تبعید میشوند تا تحت کنترل درآیند و به نمونهای مطیع و تسلیم در محیط همسان و یکدست حاکم بر جامعه تبدیل شوند.
در این فیلم فقط با مسئله تقابل فرد با سیستم روبرو نیستیم، بلکه اساسا با نوعی جابجایی مفهوم جنون و روانپریشی میان فرد و جامعهاش مواجهیم که همین نکته فیلم را از نمونههای مشابهش مثل «دیوانهای از قفش پرید» و یا «مکالمه» متمایز میکند.
در ابتدا با زن خانه داری آشنا میشویم که به نظر میرسد رفتار نامتعادل، غیر قابل پیشبینی و کنترلنشده دارد که اطرافیانش را نگران میکند و آنها را وا میدارد مدام مراقب وی باشند و رفتارهایش را اصلاح کنند، اما به تدریج که در طول روایت جلو میرویم، میبینیم اتفاقا این اطرافیان زن هستند که مشکل دارند و در رفتارهایشان اختلالات جدی دیده میشود.
اما از آنجا که افراد خانواده، دوستان، همسایگان و آشنایان زن در مقام یک کلونی و جمع یکسان و به هم پیوسته قرار دارند و همه به یک شکل از آداب رفتاری پایبندی نشان میدهند، متوجه رفتارهای غیرمنطقی و نامتعارف خود نمیشوند که خیلی بیشتر از رفتارهای ساده و بچگانه زن میتواند نگران کننده باشد.
بنابراین این آدمها فقط به دلیل وابستگیشان به یک جمع بزرگتر میتوانند زن را که با آنها تفاوت دارد، به دیوانگی و روانپریشی متهم کنند و او را وادارند تا تحت درمان قرار بگیرد تا شبیه خودشان شود.
نکتهای که فیلم را در طول این سالها سر پا نگه داشته، همین است که وقتی میبینیم با چه جنون فراگیر و جمع دیوانهای طرف هستیم که میکوشند دیگری را به تبعیت از آداب جمعی خود وادارند با این سئوال روبرو میشویم که چه تضمینی وجود دارد که حق با اکثریت برتر باشد!
اما این هراس از تمامیتخواهی جمعی که بعد از تماشای فیلم تا مدتها دست از سر ما برنمی دارد، فقط برآمده از وجوه تماتیک اثر نیست و به شدت مدیون سبک خاص فیلمساز است که با نماهای دوربین روی دست، سکانس پلانهای طولانی، استفاده از نور طبیعی و بداههپردازی در رفتارهای بازیگران باعث شده که فیلم چنان حس واقعگرایانهای بیابد که به سختی میتوان در هر لحظه نمای بعدی را پیش بینی کرد و حدس زد که هر موقعیت به چه چیزی منتهی میشود.
انگار این خود ما هستیم که بجای جینا رولندز بیچاره در میان این جمع دیوانه گرفتار شدهایم و مدام تحت نظر و مراقبت قرار داریم!
فیلم را دیدهاید؟ به نظرتان چطور است؟
5858
نظر شما