نزهت بادی: همانطور که حدس زده بودید، فیلم هفته پیش «زنی تحت تاثیر» ساخته جان کاساوتیس بود که اگر از آن خوشتان آمده است، توصیه میکنم فیلم دیگرش «سایهها» را نیز ببینید.
پیشنهادم برای این هفته یک رمانس کلاسیک است که بیش از هر چیز برای پایانبندی تلخ و غمانگیزش شهرت دارد. درواقع، آنچه به این قصه تکراری جدایی یک زوج عاشق حال و هوای متفاوتی میبخشد، همین صحنه پایانی آن است.
بعید میدانم هیچ جدایی در طول تاریخ سینما دردناکتر از جدایی این زوج در آن ایستگاه قطار نفرینشده باشد، جدایی که حتی فرصت خداحافظی در آخرین ملاقات را از شخصیتهای ناکام قصه میگیرد. هیچ چیزی بدتر از این نیست که آدم نتواند موقع از دست دادن عزیزش با او وداع کند!
اگر فیلم را دیده باشید، حتما این صحنه را به یاد دارید که سیلویا جانسون در کافه ایستگاه قطار در کنار ترهور هوارد نشسته و درست در آخرین لحظاتی که میخواهد بیشترین خاطره را از مرد محبوبش در ذهن ذخیره کند، سر و کله یک آشنای فضول و مزاحم پیدا میشود و آخرین خلوت عاشقانهشان را به هم میزند.
بعد صدای سهمگین سوت قطار به گوش میرسد و مرد را مجبور میکند تا از جا بلند شود و با یک خداحافظی ساده و معمولی از زن جدا شود و یک دفعه زن چشم باز میکند و میبیند مردی که اینقدر به او نزدیک بوده، یک دفعه محو شده و فقط تصویری گنگ و ناپیدا از او برایش مانده است. انگار او را در یکی از همین فیلمهای عاشقانهای که عصر پنجشنبهها به تنهایی تماشا میکرد، دیده است!
فیلمساز کهنکارمان با آن سبک بصری مسحورکنندهاش چنان این ایستگاه قطار را به شخصیت دوگانهای به عنوان واسطهای میان زوج قصه تبدیل میکند و آن را از یک میعادگاه عاشقانه به یک گورستان جدایی تغییر هویت میدهد که بعد از دیدن این فیلم برای همیشه از قطار متنفر میشویم.
آن سایه روشنهای کنار سکوهای انتظار، راهروهای نیمه تاریک و خلوت، صدای هولناک و تهدیدکننده سوت قطار، دود سفید و هاله مهآلودش در شب و رفت و برگشتهای مکرر قطارهای زشت و سیاه در دو جهت مخالف یکدیگر به این ایستگاه حالتی شوم و بدیمن میبخشد که از همان ابتدا ما را برای مواجهه با این پایان تلخ آماده میکند.
اصلا همین که زن و مرد قصه ما در چنین محل گذرا و موقتی با هم برخورد میکنند و قرار ملاقات میگذارند، نشان میدهد رابطهشان دوامی نخواهد داشت و عشقشان به فرجامی نخواهد رسید.
فیلم که اثری سیاه و سفید است، به لطف مهارت حیرت انگیز رابرت کراسکر در جایگاه فیلمبردارش و توجه مثال زدنی کارگردان به استفاده از رنگ و نور در فضا به شدت در تبدیل فیلم به یک رمانس غم انگیز و تراژیک موثر است.
اگر به موسیقی فیلم هم دقت کنید، میبینید چطور انتخاب کنسرتو پیانوی دوم راخمانینوف روسی به عنوان تم اصلی موسیقی فیلم حس تلخی و ناکامی زوج دلباخته را به ما منتقل میکند، طوری که تصمیم میگیریم در هیچ پنجشنبهای پایمان را به هیچ ایستگاه قطاری نگذاریم و با هیچ غریبهای گفتوگو نکنیم!
فیلم را که حتما دیدهاید، نظرتان چیست؟
5858
پیشنهادم برای این هفته یک رمانس کلاسیک است که بیش از هر چیز برای پایانبندی تلخ و غمانگیزش شهرت دارد. درواقع، آنچه به این قصه تکراری جدایی یک زوج عاشق حال و هوای متفاوتی میبخشد، همین صحنه پایانی آن است.
بعید میدانم هیچ جدایی در طول تاریخ سینما دردناکتر از جدایی این زوج در آن ایستگاه قطار نفرینشده باشد، جدایی که حتی فرصت خداحافظی در آخرین ملاقات را از شخصیتهای ناکام قصه میگیرد. هیچ چیزی بدتر از این نیست که آدم نتواند موقع از دست دادن عزیزش با او وداع کند!
اگر فیلم را دیده باشید، حتما این صحنه را به یاد دارید که سیلویا جانسون در کافه ایستگاه قطار در کنار ترهور هوارد نشسته و درست در آخرین لحظاتی که میخواهد بیشترین خاطره را از مرد محبوبش در ذهن ذخیره کند، سر و کله یک آشنای فضول و مزاحم پیدا میشود و آخرین خلوت عاشقانهشان را به هم میزند.
بعد صدای سهمگین سوت قطار به گوش میرسد و مرد را مجبور میکند تا از جا بلند شود و با یک خداحافظی ساده و معمولی از زن جدا شود و یک دفعه زن چشم باز میکند و میبیند مردی که اینقدر به او نزدیک بوده، یک دفعه محو شده و فقط تصویری گنگ و ناپیدا از او برایش مانده است. انگار او را در یکی از همین فیلمهای عاشقانهای که عصر پنجشنبهها به تنهایی تماشا میکرد، دیده است!
فیلمساز کهنکارمان با آن سبک بصری مسحورکنندهاش چنان این ایستگاه قطار را به شخصیت دوگانهای به عنوان واسطهای میان زوج قصه تبدیل میکند و آن را از یک میعادگاه عاشقانه به یک گورستان جدایی تغییر هویت میدهد که بعد از دیدن این فیلم برای همیشه از قطار متنفر میشویم.
آن سایه روشنهای کنار سکوهای انتظار، راهروهای نیمه تاریک و خلوت، صدای هولناک و تهدیدکننده سوت قطار، دود سفید و هاله مهآلودش در شب و رفت و برگشتهای مکرر قطارهای زشت و سیاه در دو جهت مخالف یکدیگر به این ایستگاه حالتی شوم و بدیمن میبخشد که از همان ابتدا ما را برای مواجهه با این پایان تلخ آماده میکند.
اصلا همین که زن و مرد قصه ما در چنین محل گذرا و موقتی با هم برخورد میکنند و قرار ملاقات میگذارند، نشان میدهد رابطهشان دوامی نخواهد داشت و عشقشان به فرجامی نخواهد رسید.
فیلم که اثری سیاه و سفید است، به لطف مهارت حیرت انگیز رابرت کراسکر در جایگاه فیلمبردارش و توجه مثال زدنی کارگردان به استفاده از رنگ و نور در فضا به شدت در تبدیل فیلم به یک رمانس غم انگیز و تراژیک موثر است.
اگر به موسیقی فیلم هم دقت کنید، میبینید چطور انتخاب کنسرتو پیانوی دوم راخمانینوف روسی به عنوان تم اصلی موسیقی فیلم حس تلخی و ناکامی زوج دلباخته را به ما منتقل میکند، طوری که تصمیم میگیریم در هیچ پنجشنبهای پایمان را به هیچ ایستگاه قطاری نگذاریم و با هیچ غریبهای گفتوگو نکنیم!
فیلم را که حتما دیدهاید، نظرتان چیست؟
5858
نظر شما