به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، در روزگاری که ذهنها از هیاهوی بیوقفه اطلاعات پراکنده آکنده شده است، رجوع به متون ریشهدار و نجاتبخش بیش از همیشه ضروری به نظر میرسد و چه متنی گرانسنگتر از نهجالبلاغه که از سرچشمه حکمت امام علی(ع) جاری شده و قرنهاست که دلها و جانها را سیراب میکند؟ با تأکید دوباره رهبر معظم انقلاب بر اهمیت آشنایی با این میراث معرفتی، ایکنا از اصفهان به سراغ علیاکبر توحیدیان، پژوهشگر قرآن و دکترای علوم قرآن و حدیث رفته است تا در بخش هفتم سلسلهگفتوگوهای «جرعهای از کوثر نهجالبلاغه»، به روایت هجوم به خانه حضرت زهرا(س) در منابع معتبر شیعه و اهل سنت، تضاد این واقعه با آیات قرآن و تأکید امام علی(ع) در نهجالبلاغه و شهادت تاریخ و کلام مولا بر مظلومیت و صبر ایشان بپردازد. در ادامه، شماره هفتم گفتوگویی را میخوانیم که ما را از ظاهر واژگان عبور میدهد و به جان کلمات میبرد.
با توجه به گزارش مستند شارحان اهل سنت از ماجرای هجوم به خانه وحی، چرا هنوز این واقعه در بعضی از محافل دینی و تاریخی مورد انکار یا تحریف قرار میگیرد؟
علل آن واضح و از همه مهمتر، خلاف صریح قرآن بودن این حرکت نفسانی و قدرتطلبانه است. بدون شرح، مخاطبان محترم را به سوره نور، آیه ۳۶ و سوره احزاب، آیه ۵۳ ارجاع میدهیم تا ماهیت ضدقرآنی این حرکت معلوم شود.
این واقعه در منابع اهل سنت چگونه آمده است و تا چه حد شفافیت دارد؟
تلخترین، دردناکترین و غمبارترین بخشهای تاریخ اسلام و انسان، ماجرای هجوم به خانه وحی است که در کتب تاریخی و روایی شیعه بهصورت مفصل با ذکر جزئیات فاجعه و بهصورتی شفاف نقل شده و در آثار اهل تسنن، اصل ماجرا آمده؛ اما بهصورت کلی و بعضاً مبهم و با تشکیک همراه است؛ با این حال چون سخن از نهجالبلاغه و مباحث جانبی آن مطرح است، ماجرای حمله به خانه وحی را از نظر شارح معروف نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید معتزلی، مختصراً مرور میکنیم؛ البته این ماجرا در دیگر آثار مشاهیر اهل سنت مانند جریر طبری و ابنقتیبه دینوری هم آمده و مشروح آن با جزئیات در آثار شیعه، چون کتاب سلیم بن قیس و به نقل از سید مرتضی(ره) و... نیز دیده میشود.
ابن ابیالحدید در جلد اول شرح نهجالبلاغه، ص ۱۳۴، جلد دوم، ص ۱۹ و جلد سوم، ص ۴۵۵ به این ماجرا گرچه با نوعی تناقض و تسامح پرداخته است. او میگوید: «ثم دخل عُمَر فقال لِعَلِیّ: قُم فبایع، فتلکّا و احتبس، فأخذ بیده فقال: قُم، فأبی أن یقوم، فحمله و دفعه کما دفع الزّبیر حتی أمسکهما خالد و ساقهما عمر و من معه سوقاً عنیفاً، و اجتمع الناس ینظرون و امتلأت شوارع المدینة بالرجال، و رأت فاطمه ما صنع عمر فصرخت و ولولت و اجتمع معها کثیر من الهاشمیات و غیرهن، فخرجت إلی باب حجرتها و نادت: یا أبابکر ما أسرع ما أغرتم علی أهل بیت رسول الله، و الله لا أکلّم عمر حتی ألقی الله؛ عمر با جماعتی از یاران خود وارد خانه فاطمه(س) شد و به علی(ع) گفت: برخیز و بیعت کن. حضرت کندی و توقف کرد، پس عمر دست حضرت را گرفت و گفت: برخیز. حضرت امتناع کرد. عمر و یارانش همگی همانطور که زبیر را گرفته بودند و هل میدادند، علی را گرفتند و هل میدادند تا اینکه خالد آن دو را گرفت و عمر و کسانی که با او بودند، آن دو را به شدت راهی کردند. (به سوی مسجد) مردم نیز در تمام شوارع مدینه جمع شده و نظارهگر بودند و چون فاطمه(س) این منظره را که عمر ساخته بود، دید، ناله زد و ولوله کرد. جمع زیادی از زنان بنیهاشم و دیگران با او جمع شدند، پس فاطمه(س) به سوی در حجرهاش رفت و ندا سرداد: ای ابوبکر، چقدر زود بر اهل بیت رسولالله(ص) تاختید. به خدا قسم، من دیگر با عمر سخن نمیگویم تا آنکه خدای را ملاقات کنم... .»
با این وضعیت رقتبار و مظلومانه، وصی بحق پیامبر(ص) را به مسجد بردند و ریسمان بر گردنش افکندند (کالجبل المخشوش) تا از او برای ابوبکر بیعت بستانند.
با توجه به مفاد نهجالبلاغه، حضرت علی(ع) خود درباره این ماجرا چگونه سخن گفته است؟
با توجه به اینکه وقت گفتوگوی ما اندک است، فقط به سه مقطع از نهجالبلاغه که با این موضوع ارتباط دارد، اشاره میکنیم تا نمی از دریای حقانیت و مظلومیت حضرت مولا را به تصویر کشیده باشیم. با توجه به مفاد نهجالبلاغه، امام علی(ع) نهتنها از مظلومیت خود پرده برداشته، بلکه این مظلومیت را مایه افتخار دانسته است. نخست، به بخشی از نامه ۲۸ نهجالبلاغه اشاره میکنیم: «...وقلتَ: انی کنت اُقادکما یُقاد الجمل المخشوش حتی اُبایع. ولعمرالله لقد أردت ان تذمّ فمدحت، و ان تفضح فافتضحت، و ما علی المسلم من غضاضه فی ان یکون مظلوماً ما لم یکن شاکّاً فی دینه، و لا مرتاباً بیقینه، و هذه حجتی إلی غیرک قصدها... .»
جمل به معنای شتر است و مخشوش یعنی خشاش کرده شده. خشاش به چوبی میگویند که از استخوان بینی شتر بهصورت عرضی عبور میدهند و طنابی به دو طرف آن میبندند تا شتر رام شود و سرکشی نکند.
حضرت در اینجا، درواقع از قول معاویه که در نامهاش به حضرت از این مثال استفاده کرده بود، پاسخ میگوید و به معاویه میفرماید: «... و گفتهای که مرا چونان شتر مهارکردهای به`سوی بیعت میکشاندند. سوگند به خدا، تو خواستی نکوهشم کنی؛ اما مرا ستودی و مدحم کردی. تو خواستی رسوایم کنی، خودت را رسوا کردی. مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود، مادام که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند. این دلیل را آوردم، حتی برای غیر از تو (معاویه) که پند گیرند.»
نکتهای که درباره این بخش از نامه کمتر به آن پرداخته شده، این است که امام(ع) با ظرافت و ذکاوت خاصی، در عین دادن پاسخ دندانشکن به معاویه که قصد مذمت، ملامت و تعییب حضرت را داشت، آن را برای خود، عملی ممدوح و قابل تحسین معرفی کرد. اصل وقوع ماجرای تأسفبار هجوم به خانه وحی را نیز مستند و توطئه تحریف تاریخ و توجیه حوادث ننگین را خنثی کرد.
قطعه دوم را از خطبه ۲۶ مرور میکنیم: «... فنظرتُ فإذا لیس لی مُعینٌ إلّا أهلُ بیتی، فَضَنِنتُ بهم عن الموت، و أَغْضَیْتُ علی القَذی، و شَرِبتُ علی الشَّجی، و صَبَرْتُ علی أخذِ الکظم، و علی أمرّ من طعم العَلْقَم...؛ (پس از پیامبر(ص) و بیوفایی یاران، به اطراف خود) نگاه کردم و دیدم (برای گرفتن حق) یاوری جز خاندان خویش ندارم (که اگر مرا یاری کنند، کشته میشوند) پس به مرگ آنان راضی نشدم. چشمان پر از خار و خاشاک را به ناچار فروبستم و با همان گلویی که گویا استخوان شکستهای در آن گیر کرده بود، جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فروبردم و بر نوشیدن جرعهای که از گیاه حنظل تلختر بود (که کاری طاقتفرسا بود) صبر و شکیبایی کردم... .»
قطعه سوم را از خطبه سوم نهجالبلاغه که به خطبه شقشقیه مشهور است، تقدیم میکنم. این خطبه از معروفترین خطبههای نهجالبلاغه محسوب میشود که شرحهای فراوانی بهطور ویژه بر آن نگاشته شده و قبل از تدوین نهجالبلاغه از سوی سیدرضی(ره)، در دیگر منابع روایی هم آمده بود و قابل انکار و تضعیف نیست. نام دیگرش مقمّصه است که هر دو نام از کلمات متن خطبه انتخاب شده است.
شقشقیه، شُش شتر است که به هنگام هیجان و نفسزدن از گلوی آن بیرون میزند. شقشقه، زبانه آتش است که از دل برآید؛ آه آتشین: «تلک شقشقةٌ هدرتْ ثم قرّتْ؛ شعلهای بود و برافروخت و فرونشست.» تقمّص هم به معنای لباسپوشیدن است: «والله لقد تقمّصها فلان؛ به خدا قسم، فلانی (ابوبکر) لباس خلافت را پوشید... .»
«أمَا و اللهِ، لقد تقمّصها فلان (ابن أبیقُحافه)، و إنّه لَیَعلَمُ أنّ محلّی منها محلُّ القُطبِ من الرَّحی، یَنْحدِرُ عنّی السَّیْلُ، و لا یَرْقی إلیَّ الطَّیْرُ. فسدلتُ دونَها ثَوْباً، و طَوَیْتُ عنها کَشْحاً، و طَفِقتُ أرتَئی بینَ أن أصولَ بیَدٍ جَذّاء، أو أصبِرَ علی طَخْیَةٍ عَمیاء، یَهْرَمُ فیها الکبیرُ، و یَشیبُ فیها الصغیرُ، و یَکدَحُ فیها المؤمنُ حتّی یَلْقی ربَّه. فرأیْتُ أن الصبرَ علی هاتا أحجی، فصَبَرْتُ، و فی العَیْنِ قَذًی، و فی الحَلْقِ شَجًا، أری تُراثی نَهْباً، حتّی مضی الأوّلُ لسبیله، فَأَدْلی بها إلی فلانٍ بعده...؛ آگاه باشید، به خدا قسم، ابوبکر جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب میدانست جایگاه من در گردش حکومت اسلامی، مانند محور آسیاب است (که بدون آن آسیاب نمیچرخد) او میدانست که سیل علوم از دامان کوهسار وجود من جاری است و پرندگان دورپرواز اندیشهها به افکار بلند من راه نتوانند یافت. پس من ردای خلافت را رها کردم و دامن خود را از آن درپیچیدم (کنارهگیری کردم)، در حالی که در این اندیشه فرورفتم که آیا با دست تنها (بی یار و یاور)، برای گرفتن حق خود و مردم بپا خیزم؟ یا در این محیط پرخفقان و تاریکی که پدید آوردهاند، صبر و شکیبایی پیشه کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان مؤمن را تا واپسین لحظات زندگی و ملاقات پروردگار، اندوهگین نگه میدارد. دیدم که صبر و بردباری به عقل و خرد نزدیکتر است، پس شکیبایی ورزیدم، در حالی که به کسی میماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد. با چشم خود میدیدم که میراثم را به غارت میبرند، تا اینکه خلیفه اول به راه خود رفت (از دنیا رفت) و خلافت را به پسر خطاب سپرد.»
سوگمندانه، به شافعی و ابونواس و همه تاریخ باید گفت همان پاهایی که بر کتف مبارک پیامبر(ص) قرار گرفت و متبرک به مُهر و مهر نبوت شد، به اجبار به مسجد کشانیده شد و آن شد که نباید و نشاید و نپاید: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ؛ به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی بازخواهند گشت.» (شعرا/ ۲۲۷)
نظر شما