۲ نفر
۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۳
رؤیاپردازیِ ساده به سبک رسول

رسول صدرعاملی با فیلم تازه‌اش؛ «زیبا صدایم کن» و ملودرام‌پردازی خاص خودش، تلنگری به جامعه خلع‌ سلاح‌شده و خالی از مهر و عاطفه می‌زند؛ جامعه​‌ای که در آن دیگر نسل​‌ها یکدیگر را نمی​شناسند و به انکار بی‌رحمانه هم می‌​پردازند؛ جامعه‌ای مملو از عاقلان سنگدل و به ​‌جنون‌ ​کشیده‌شده.  

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، جواد طوسی، منتقد سینما در یادداشتی در مورد تازه‌ترین ساخته رسول صدرعاملی؛ «زیبا صدایم کن»، مهم‌ترین ویژگی این اثر را در مقایسه با آثار قبلی سازنده‌اش​، نوعی سادگی تکامل‌​یافته دانست. او در این یادداشت که در جدیدترین شماره مجله «فیلم امروز» منتشر شده است، چنین نوشت:

  

رسول صدرعاملی همواره برایم شخصیت جالبی بوده است. از گزارش​‌نویسی و دبیری سرویس حوادث در روزنامه «اطلاعات» و مجله «اطلاعات هفتگی» در دهه ۵۰ به مستندسازی و مستندگرایی در سال​‌های اول انقلاب رو می‌​آورد و پس از آن تمرکز محوری‌​اش در سینما و فیلمسازی حرفه‌​ای، کار با مضامین و ساختارهای ملودرام می‌​شود. رسول با همه موفقیت‌​ها و ناکامی‌​هایش در سینمای این دوران، نشان داده که جامعه و طبقه​‌بندی​‌های اجتماعی معاصر را می‌​شناسد و در پرداختن به یکی از دغدغه‌​های اصلی‌​اش (دنیا و خصایص و خاستگاه نسل جوان، به‌​ویژه دختران نوجوان و نوع برخورد و ارتباط آن‌ها با ستون‌​های اصلی خانواده)، صرفا به مضمون توجه نمی‌​کند و فرم و ساختار مناسب با آن نیز برایش اهمیت دارد. از طرفی می​‌بینیم که این فیلم​ساز هم‌​نسل خودم در گذر از همه تلخکامی‌های این دوران، آدمی سرخورده و ناامید نیست و همواره نقطه‌​ای امیدبخش در پایان​‌بندی اغلب آثارش می‌​بینیم.

 مهم‌ترین ویژگی «زیبا صدایم کن» فیلم تازه رسول صدرعاملی، در مقایسه با آثار قبلی‌​اش، نوعی سادگی تکامل‌​یافته است. همه چیز در دل سادگی برگزار می‌​شود. آسایشگاه روانی که خسرو در آن به سر می​‌برد، مثل کلیشه‌​های معمول در این گونه لوکیشن‌​ها فضای شلوغ و پرتنشی ندارد. خود خسرو از آن بیماران روحی و روانی نیست که قاطی کند و به سیم آخر بزند. وقتی دکتر آسایشگاه در حین ارزیابی وضعیت بالینی و روانی​‌اش از او می‌​پرسد: «هنوز خورشید دنبالته؟» با لحنی آرام و حسی اندوهبار می‌​گوید: «نه، خیلی وقته.» و تنها عکس‌​العمل هیجانی‌​اش در سکانس مورد بحث این است که با صدای تصادف در محوطه بیرونی آن‌جا به سمت پنجره می​‌رود و از لای کرکره، صحنه تصادف را تماشا می‌​کند. (هرچند که این اتفاق بعدا کاربرد دیگری هم پیدا می‌​کند.) حتی در طول فرار او از آسایشگاه و همراهی یک روزه‌​اش با دخترش زیبا، با محیطی دفرمه و پرهیاهو و رفتاری عصبی و به‌تبع آن دوربینی ناآرام و بی​‌قرار روبه‌​رو نیستیم. جالب آن‌که تنها عمل آنارشیستی و خودسرانه خسرو نیز (نشستن پشت فرمان ون گشت ارشاد و هدایت آن تا یک‌جا که نهایتا منجر به آزاد شدن دختران دستگیرشده می‌​شود) بدون اتفاق و تعقیب و گریز خاصی صورت می​‌گیرد و خسرو در طول این مسیر، همواره چهره​‌ای خندان و رفتاری بذله‌​گویانه دارد که باعث ایجاد همدلی نسبت به او از جانب دختران دستگیرشده در داخل ون می​‌شود. در صحنه دیگری که خسرو همراه زیبا به مدرسه او نزد مدیرش (خانم سردوزامی) آمده و در این فاصله اقدام به درست کردن و راه انداختن پاندول ساعت دیواری می​‌کند و هم‌زمان ماموران اورژانس برای بازگرداندن او به آسایشگاه به آن‌جا اعزام شده​‌اند، شاهد برخوردی آرام و رفتاری خونسردانه از یک بیمار مبتلا به اختلالات روحی و روانی هستیم. در نقطه مقابل انگار آدم غیرطبیعی این محیط مدیر مدرسه (با رفتار نامنعطف و نگاه بدبینانه‌​اش) است. درواقع، در نگاه و اجرای ضدکلیشه‌​ای صدرعاملی با انسان روان‌پریشی سر و کار داریم که گویا از همه سالم‌​تر است و حسی آرامش​‌بخش در او موج می‌​زند و این را به دیگران هم انتقال می‌​دهد. این دیوانه عاقل می​‌تواند یک روز متفاوت را برای دخترش رقم بزند و او را از آن سردی و بی​‌تفاوتی اولیه، به انسانی بااحساس تبدیل کند که بالای آن تاور کرین سر به شانه پدرش بگذارد. کلام و حس و حال این انسان تنها و به​‌انزواکشیده‌​شده، لبریز از شور و سرزندگی و سادگی‌ست. در یک جا به دخترش زیبا می‌​گوید: «پاتو بذار رو زمین.» جای دیگر در حین رانندگی با موتور سیکلت، در شرایطی که زیبا ترک‌​نشین​‌اش است، اشک شوق را بر گونه‌​هایش می​‌بینیم و در یک هم‌​صحبتی شبانه با دخترش که به او می​‌گوید: «اصلا نمی‌​دونم خوشبختی یعنی چی؟»، با گاز زدن ساندویچی که دارد همراه زیبا می‌​خورد می‌گوید: «خوشبختی یعنی همین». و در ادامه، زیبا از او تبعیت می‌​کند و به ساندویچش گاز می​‌زند.

 شاید این مهرورزی و بخشندگی و حس خیال​ پردازانه و این وجود زلال و بی‌​​پیرایه، با واقعیت جاری در دنیای خشن و بی​‌روح این زمانه ما نسبتی نداشته باشد، ولی رسول با فیلمش و ملودرام‌پردازی خاص خودش، حداقل می​‌تواند تلنگری به یک جامعه خلع‌ ​سلاح‌​شده و خالی از مهر و عاطفه بزند؛ جامعه‌​ای که دیگر نسل​‌ها یکدیگر را نمی‌​شناسند و به انکار بی​رحمانه هم می​‌پردازند؛ جامعه‌​ای مملو از عاقلان سنگدل و به‌​جنون‌​کشیده. رسول در دل چنین دنیای غریب و بی​‌رنگ‌​ورویی، با یک پدر و دختر تنها، رویاپردازی خودش را برگزار می​‌کند. این دو نسل از هم‌​دورافتاده را در اواخر سفر یک روزه​‌شان زیر باران و همراه با صدای آکاردئون نوازنده دورگرد، شانه به شانه هم قرار می​‌دهد تا به آرزوهای کوچک‌​شان دست یابند و همراه با نگاه خسرو به تاور کرینی که روبه‌رویش نصب شده و خط بلندی افقی در امتداد آسمان کشیده، دوربین آرام و بی​‌ادا و اصول بالا می‌​کشد که این دیوانه عاقل را از زمین بکند و به آسمان  ببرد تا میزبان و تکیه‌​گاه دخترش در روی آن تاور کرین شود. نزدیک‌شدن تقدیس‌گونه دوربین به این تنهاترین انسان‌​های روی زمین، می‌​توانست بهترین پایان​‌بندی برای فیلمی از جنس «زیبا صدایم کن» باشد. به همین دلیل، سکانس بعدی را که زیبا در ترمینال شرکت واحد، آخرین مسافر اتوبوسی است که مادرش رانندگی آن را عهده‌​دار بوده و با شوق و چهره گریان به دیدار او می‌​رود وصله​‌ای ناجور می‌​دانم، زیرا با آن که به صورت مجرد اجرای نمایشی خوبی دارد، ولی با خط اصلی فیلم و بافت دراماتیک آن که در رابطه زیبا و پدرش شکل می​‌گیرد، همخوانی ندارد. در واقع این دوز بالای رویاپردازی و بیان رمانس‌​گونه در جهت سر و شکل دادن دوباره به کانون خانواده، به لحاظ فقدان پیش‌زمینه کافی، حالت انتزاعی به فصل پایانی داده است. 

برگردیم به همان سادگی که در ابتدا از آن یاد کردم و اجرایش در حوزه کارگردانی کار سختی است. چه‌قدر بازی​‌های یکدست فیلم و ظرافت و قابلیت‌​های نمایشی در بعضی از آن‌ها (به‌ویژه بازی امین حیایی) و موسیقی فکرشده و همخوان با حال‌​وهوای درونی دو شخصیت مرکزی فیلم و فیلمبرداری سامان لطفیان و تدوین کنترل​‌شده بهرام دهقانی در خدمت این سادگی هنرمندانه است.   

۲۴۲۲۴۲

کد خبر 2071221

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین