به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، جواد طوسی، منتقد سینما در یادداشتی در مورد تازهترین ساخته رسول صدرعاملی؛ «زیبا صدایم کن»، مهمترین ویژگی این اثر را در مقایسه با آثار قبلی سازندهاش، نوعی سادگی تکاملیافته دانست. او در این یادداشت که در جدیدترین شماره مجله «فیلم امروز» منتشر شده است، چنین نوشت:
رسول صدرعاملی همواره برایم شخصیت جالبی بوده است. از گزارشنویسی و دبیری سرویس حوادث در روزنامه «اطلاعات» و مجله «اطلاعات هفتگی» در دهه ۵۰ به مستندسازی و مستندگرایی در سالهای اول انقلاب رو میآورد و پس از آن تمرکز محوریاش در سینما و فیلمسازی حرفهای، کار با مضامین و ساختارهای ملودرام میشود. رسول با همه موفقیتها و ناکامیهایش در سینمای این دوران، نشان داده که جامعه و طبقهبندیهای اجتماعی معاصر را میشناسد و در پرداختن به یکی از دغدغههای اصلیاش (دنیا و خصایص و خاستگاه نسل جوان، بهویژه دختران نوجوان و نوع برخورد و ارتباط آنها با ستونهای اصلی خانواده)، صرفا به مضمون توجه نمیکند و فرم و ساختار مناسب با آن نیز برایش اهمیت دارد. از طرفی میبینیم که این فیلمساز همنسل خودم در گذر از همه تلخکامیهای این دوران، آدمی سرخورده و ناامید نیست و همواره نقطهای امیدبخش در پایانبندی اغلب آثارش میبینیم.
مهمترین ویژگی «زیبا صدایم کن» فیلم تازه رسول صدرعاملی، در مقایسه با آثار قبلیاش، نوعی سادگی تکاملیافته است. همه چیز در دل سادگی برگزار میشود. آسایشگاه روانی که خسرو در آن به سر میبرد، مثل کلیشههای معمول در این گونه لوکیشنها فضای شلوغ و پرتنشی ندارد. خود خسرو از آن بیماران روحی و روانی نیست که قاطی کند و به سیم آخر بزند. وقتی دکتر آسایشگاه در حین ارزیابی وضعیت بالینی و روانیاش از او میپرسد: «هنوز خورشید دنبالته؟» با لحنی آرام و حسی اندوهبار میگوید: «نه، خیلی وقته.» و تنها عکسالعمل هیجانیاش در سکانس مورد بحث این است که با صدای تصادف در محوطه بیرونی آنجا به سمت پنجره میرود و از لای کرکره، صحنه تصادف را تماشا میکند. (هرچند که این اتفاق بعدا کاربرد دیگری هم پیدا میکند.) حتی در طول فرار او از آسایشگاه و همراهی یک روزهاش با دخترش زیبا، با محیطی دفرمه و پرهیاهو و رفتاری عصبی و بهتبع آن دوربینی ناآرام و بیقرار روبهرو نیستیم. جالب آنکه تنها عمل آنارشیستی و خودسرانه خسرو نیز (نشستن پشت فرمان ون گشت ارشاد و هدایت آن تا یکجا که نهایتا منجر به آزاد شدن دختران دستگیرشده میشود) بدون اتفاق و تعقیب و گریز خاصی صورت میگیرد و خسرو در طول این مسیر، همواره چهرهای خندان و رفتاری بذلهگویانه دارد که باعث ایجاد همدلی نسبت به او از جانب دختران دستگیرشده در داخل ون میشود. در صحنه دیگری که خسرو همراه زیبا به مدرسه او نزد مدیرش (خانم سردوزامی) آمده و در این فاصله اقدام به درست کردن و راه انداختن پاندول ساعت دیواری میکند و همزمان ماموران اورژانس برای بازگرداندن او به آسایشگاه به آنجا اعزام شدهاند، شاهد برخوردی آرام و رفتاری خونسردانه از یک بیمار مبتلا به اختلالات روحی و روانی هستیم. در نقطه مقابل انگار آدم غیرطبیعی این محیط مدیر مدرسه (با رفتار نامنعطف و نگاه بدبینانهاش) است. درواقع، در نگاه و اجرای ضدکلیشهای صدرعاملی با انسان روانپریشی سر و کار داریم که گویا از همه سالمتر است و حسی آرامشبخش در او موج میزند و این را به دیگران هم انتقال میدهد. این دیوانه عاقل میتواند یک روز متفاوت را برای دخترش رقم بزند و او را از آن سردی و بیتفاوتی اولیه، به انسانی بااحساس تبدیل کند که بالای آن تاور کرین سر به شانه پدرش بگذارد. کلام و حس و حال این انسان تنها و بهانزواکشیدهشده، لبریز از شور و سرزندگی و سادگیست. در یک جا به دخترش زیبا میگوید: «پاتو بذار رو زمین.» جای دیگر در حین رانندگی با موتور سیکلت، در شرایطی که زیبا ترکنشیناش است، اشک شوق را بر گونههایش میبینیم و در یک همصحبتی شبانه با دخترش که به او میگوید: «اصلا نمیدونم خوشبختی یعنی چی؟»، با گاز زدن ساندویچی که دارد همراه زیبا میخورد میگوید: «خوشبختی یعنی همین». و در ادامه، زیبا از او تبعیت میکند و به ساندویچش گاز میزند.
شاید این مهرورزی و بخشندگی و حس خیال پردازانه و این وجود زلال و بیپیرایه، با واقعیت جاری در دنیای خشن و بیروح این زمانه ما نسبتی نداشته باشد، ولی رسول با فیلمش و ملودرامپردازی خاص خودش، حداقل میتواند تلنگری به یک جامعه خلع سلاحشده و خالی از مهر و عاطفه بزند؛ جامعهای که دیگر نسلها یکدیگر را نمیشناسند و به انکار بیرحمانه هم میپردازند؛ جامعهای مملو از عاقلان سنگدل و بهجنونکشیده. رسول در دل چنین دنیای غریب و بیرنگورویی، با یک پدر و دختر تنها، رویاپردازی خودش را برگزار میکند. این دو نسل از همدورافتاده را در اواخر سفر یک روزهشان زیر باران و همراه با صدای آکاردئون نوازنده دورگرد، شانه به شانه هم قرار میدهد تا به آرزوهای کوچکشان دست یابند و همراه با نگاه خسرو به تاور کرینی که روبهرویش نصب شده و خط بلندی افقی در امتداد آسمان کشیده، دوربین آرام و بیادا و اصول بالا میکشد که این دیوانه عاقل را از زمین بکند و به آسمان ببرد تا میزبان و تکیهگاه دخترش در روی آن تاور کرین شود. نزدیکشدن تقدیسگونه دوربین به این تنهاترین انسانهای روی زمین، میتوانست بهترین پایانبندی برای فیلمی از جنس «زیبا صدایم کن» باشد. به همین دلیل، سکانس بعدی را که زیبا در ترمینال شرکت واحد، آخرین مسافر اتوبوسی است که مادرش رانندگی آن را عهدهدار بوده و با شوق و چهره گریان به دیدار او میرود وصلهای ناجور میدانم، زیرا با آن که به صورت مجرد اجرای نمایشی خوبی دارد، ولی با خط اصلی فیلم و بافت دراماتیک آن که در رابطه زیبا و پدرش شکل میگیرد، همخوانی ندارد. در واقع این دوز بالای رویاپردازی و بیان رمانسگونه در جهت سر و شکل دادن دوباره به کانون خانواده، به لحاظ فقدان پیشزمینه کافی، حالت انتزاعی به فصل پایانی داده است.
برگردیم به همان سادگی که در ابتدا از آن یاد کردم و اجرایش در حوزه کارگردانی کار سختی است. چهقدر بازیهای یکدست فیلم و ظرافت و قابلیتهای نمایشی در بعضی از آنها (بهویژه بازی امین حیایی) و موسیقی فکرشده و همخوان با حالوهوای درونی دو شخصیت مرکزی فیلم و فیلمبرداری سامان لطفیان و تدوین کنترلشده بهرام دهقانی در خدمت این سادگی هنرمندانه است.
۲۴۲۲۴۲
نظر شما