به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، کتاب دلائل الامامه از مسیب بن نجبه نقل میکند که: همین که اسیران ایران به مدینه وارد شدند، عمر تصمیم داشت زنان را بفروشد و مردان را برده سازد. اما امیر المؤمنین علی (ع) فرمود: پیامبر (ص) فرموده است: "افراد برجسته هر قوم و ملت را گرامی بدارید".
عمر گفت: "این مطلب را شنیدهام که میفرمود: "هرگاه فرد با صاحب مقام طائفهای پیش شما آمد، او را گرامی بدارید، گرچه مخالف شما باشد"؛
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "اینها گروهی هستند که تسلیم شما هستند و علاقه به اسلام دارند و من از نژاد اینها فرزندانی خواهم داشت. من شما و خدا را گواه میگیرم که سهم خود را از اینها در راه خدا آزاد کردم"؛
پس تمام بنی هاشم فریاد زدند: "ما نیز سهم خود را به شما بخشیدیم"؛ سپس امام علی (ع) فرمود: "خدایا! شاهد باش! من حق آنها را در راه تو آزاد کردم". مهاجر و انصار نیز حق خود را به علی (ع) بخشیدند؛ پس فرمود: خدایا! اینها حق خود را به من بخشیدند و من سهم آنها را در راه تو آزاد کردم".
عمر گفت: "چرا با تصمیم من درباره این اسیران مخالفت کردی و چه چیز باعث شد که بر خلاف رأی من عمل کنی؟"
علی (ع) سخن پیامبر (ص) را درباره احترام به افراد بزرگ هر قبیله به یادش آورد؛ عمر گفت: "من سهم خود و سهم اشخاصی را که نبخشیدهاند، به تو و خدا میبخشم"؛
علی (ع) فرمود: "خدایا! تو شاهد باش بر آزادی آنها و بخشیدن ایشان!".
گروهی از قریش به ازدواج با آن بانوان علاقه داشتند. پس امیر المؤمنین (ع) فرمود: "نباید آنها را به ازدواج مجبور کرد؛ به خودشان اختیار بدهید هر کس را که خواستند انتخاب کنند." گروهی به شهربانو، دختر یزدجرد اشاره کرده، اختیار انتخاب را به او دادند و از پشت پرده از او خواستگاری کردند و در حضور جمع به او گفتند: از میان کسانی که از تو خواستگاری کردهاند، کدام را انتخاب میکنی؟ آیا به داشتن شوهر علاقه داری؟ او سکوت کرد. امیر المؤمنین (ع) فرمود: "به داشتن شوهر علاقه دارد، ولی باید منتظر بود تا چه کسی را انتخاب میکند"؛
عمر گفت: از کجا فهمیدی که تصمیم دارد ازدواج کند؟"
فرمود: "هرگاه بانوی با شخصیتی از یک طائفه بدون سرپرست، خدمت پیامبر (ص) میرسید و از او خواستگاری میشد، پیامبر (ص) دستور میداد به او بگویند که تو قصد ازدواج داری؟ پس اگر خجالت میکشید و سکوت میکرد، همین سکوتش را دلیل اجازهاش قرار میداد و دستور ازدواجش را صادر میکرد، و اگر میگفت، نه، او را بر پذیرش مجبور نمیکرد".
پس خواستگاران در مقابل شهربانو ایستادند و او با دست به حسین بن علی (ع) اشاره کرد. برای مرتبه دوم از او تقاضای انتخاب کردند؛ او این مرتبه نیز به حسین بن علی (ع) اشاره کرده، گفت: "اگر من اختیار دارم، همین شخص را برمیگزینم"؛ پس او امیر المؤمنین (ع) را ولی خود قرار داد و حذیفه نیز خطبه عقد را خواند، سپس امیر المؤمنین (ع) به او فرمود: "اسمت چیست؟"
گفت: "شاه زنان"؛
آن حضرت فرمود: نه؛ سیده زنان عالم، فاطمه دختر رسول خداست"؛ سپس فرمود: "نام تو شهربانو و نام خواهرت، مروارید است؟"؛
او گفت: "آری، همین طور است"
منبع: دلائل الامامه ، محمد بن جریر طبری، ص 194-196
توضیح : ممکن است برای خواننده سوال پیش بیاید که مگر امیرالمومنین زبان فارسی بلد بوده
جواب این است که بله ائمه علیهم السلام همچنان که بخاطر عنایت الهی به آنان به عنوان امام، با علمی که خدا به آنها داده به بسیاری از امور و اسرار عالم که دیگران به آن آگاه نیستند آگاه هستند، همچنین این توان را دارند که هر وقت بخواهند می توانند هر زبانی را بفهمند و به آن تکلم کنند. در این مورد روایت های متعددی وجود دارد که خواننده گرامی می تواند برای مطالعه آنها به مقاله "زبانْ آگاهی پیامبر(ص) و امامان(ع)" نوشته حسن عرفان در نشریه علوم حدیث 1376 شماره 5 مراجعه کند . لینک مقاله : https://ensani.ir/fa/article/64559
متن روایت در کتاب دلائل الامامه :
أخبرنی أبو الحسین محمّد بن هارون بن موسی، قال: حدّثنی أبی، قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن أحمد بن محمّد بن مخزوم المقرئ مولی بنی هاشم قال: حدّثنا أبو سعید عبید بن کثیر بن عبد الواحد العامریّ التّمار بالکوفة، قال:
حدّثنا یحیی بن الحسن بن الفرات، قال: حدّثنا عمرو بن أبی المقدام، عن سلمة بن کهیل، عن المسیّب بن نجبة، قال:
لمّا ورد سبی الفرس إلی المدینة أراد عمر بن الخطاب بیع النساء، و أن یجعل الرجال عبیدا للعرب، و أن یرسم علیهم، أن یحملوا العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف علی ظهورهم حول الکعبة، فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام): إنّ رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) قال: أکرموا کریم کلّ قوم.
فقال عمر: قد سمعته یقول: إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه و إن خالفکم.
فقال له أمیر المؤمنین (علیه السلام): فمن أین لک أن تفعل بقوم کرماء ما ذکرت، إنّ هؤلاء قوم قد ألقوا إلیکم السلم، و رغبوا فی الإسلام و السلام؛ و لا بدّ من أن یکون لی منهم ذرّیّة، و أنا اشهد اللّه و اشهدکم أنّی قد أعتقت نصیبی منهم لوجه اللّه.
فقال جمیع بنی هاشم: قد وهبنا حقّنا أیضا لک. فقال: اللهمّ اشهد أنّی قد أعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه اللّه.
فقال المهاجرون و الأنصار: قد وهبنا حقّنا لک یا أخا رسول اللّه.
فقال: اللهمّ اشهد أنّهم قد وهبوا حقّهم و قبلته، و اشهد لی بأنّی قد أعتقتهم لوجهک.
فقال عمر: لم نقضت علیّ عزمی فی الأعاجم؟ و ما الذی رغّبک عن رأیی فیهم؟
فأعاد علیه ما قال رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) فی إکرام الکرماء، و ما هم علیه من الرغبة فی الإسلام، فقال عمر: قد وهبت للّه و لک- یا أبا الحسن- ما یخصّنی و سائر ما لم یوهب لک.
فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام): اللهمّ اشهد علی ما قالوه، و علی عتقی إیّاهم.
فرغبت جماعة من قریش فی أن یستنکحوا النساء، فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام): هؤلاء لا یکرهن علی ذلک و لکن یخیّرن، فما اخترنه عمل به.
فأشار جماعة الناس إلی شهربانویه بنت کسری فخیّرت و خوطبت من وراء حجاب، و الجمع حضور، فقیل لها: من تختارین من خطّابک؟ و هل أنت ممّن تریدین بعلا؟ فسکتت.
فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام): قد أرادت و بقی الاختیار.
فقال عمر: و ما علمک بإرادتها البعل؟
فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام): إنّ رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) کان إذا أتته کریمة قوم لا ولیّ لها و قد خطبت، أمر أن یقال لها: أنت راضیة بالبعل؟ فإن استحیت و سکتت جعل إذنها صماتها «3» و أمر بتزویجها، و إن قالت: لا، لم تکره علی ما لا تختاره.
و إنّ شهر بانویه اریت الخطّاب و أومأت بیدها، و أشارت إلی الحسین بن علیّ، فاعید القول علیها فی التخییر فأشارت بیدها و قالت بلغتها، هذا إن کنت مخیّرة.
و جعلت أمیر المؤمنین (علیه السلام) ولیّها. و تکلّم حذیفة بالخطبة، فقال: أمیر المؤمنین (علیه السلام): ما اسمک؟
قالت: شاه زنان .
قال: نه شاه زنان نیست، مگر دختر محمّد (صلّی اللّه علیه و آله) و هی سیّدة نساء، أنت شهربانویه و اختک مروارید بنت کسری.
قالت: آریه.
و روی أنّ شهربانویه و اختها مروارید خیّرتا، فاختارت شهر بانویه الحسین (علیه السلام)، و مروارید الحسن (علیه السلام).
نظر شما