به عنوان یک زن فلسطینی حق دارم نسبت به از دست دادن میهنم احساساتی باشم

من می‌گویم ما هستیم و باقی خواهیم ماند، در حالی که غرب و اسرائیل می‌گویند شما وجود ندارید و وجود نخواهید داشت. مفهوم بنیادی آن اقدام انقلابی که در ۲۹ اوت ۱۹۶۹ [هواپیماربایی در ۷ شهریور ۱۳۴۸] به مرحله اجرا درآوردم، نفی، نفی کردن من و تاکید بر انسانیت اهانت‌دیده من و اعلام انسانی بودن فرد فلسطینی بود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، لیلا خالد، یکی از معروف‌ترین زنان مبارز فلسطینی است که اکنون ۸۱ سال دارد. او از ۱۵ سالگی تصمیم به پیوستن به جنبش آزادی فلسطین گرفت و سال‌ها به طور فعال به مبارزه ادامه داد. لیلا در سال ۱۹۶۹ در یکی از عملیات‌های جنبش فلسطینی، هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ را در مسیر روم به آتن ربود و آن را در دمشق فرود آورد. این اقدام با هدف جلب توجه جهانی به قضیه فلسطین صورت گرفت. این دختر مبارز فلسطین با تصویر چفیه‌ای‌ بر سر و اسلحه‌ بر دست تا سال‌ها به نماد مقاومت فلسطین تبدیل شده بود. در خردادماه ۵۸ روزنامه بامداد خاطرات لیلا خالد را طی چندین شماره به چاپ رساند؛ خاطراتی که لیلا خالد در آن از فلسفه مبارزه‌اش سخن گفته بود. آن‌چه در پی می‌خوانید نخستین بخش این خاطرات است به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ ۲۱ خرداد ۵۸:

دشمنان اعراب و گاه دوستان‌شان، آنان را به احساساتی بودن و علاقه داشتن به ریاکاری و به کار بردن واژه‌های پرطمطراق متهم می‌کنند. من به عنوان یک زن عرب فلسطینی حق دارم نسبت به از دست دادن میهنم و افکار حال و آینده‌ام و بازداشتنم از زندگی با ملتم، احساساتی باشم. اما تسلیم احساسات نمی‌شوم و به آن اجازه نمی‌دهم چشم بصیرت مرا کور کند و سبب سلب اطمینان به توانایی ملتم برای آزاد کردن سرزمین خویش بشود. به رغم قدرت مسلط دشمن من به ایدئولوژی و استراتژی انقلابی و بسیج انقلابی توده‌ها برای تحقق هدف‌های‌مان گرایش دارم. لذا این انتخاب را در پیش گرفتم که در عمل هم‌پیمان عقل باشم نه احساسات.

جبهه خلق برای آزادی فلسطین، حزبی که عضو آنم، نخست تحلیل می‌کند و بعد دست به اقدام می‌زدند. ما در جبهه خلق بنا به صرفا تمایلات قوی‌اش، آن تمایلات را به مرحله عمل نمی‌رسانیم، ما نخست با دیدی روشن عملیات پیشنهادی و انتخاب‌هایی را که در پیش داریم کلاسه کرده و مضامین آن را و تاثیر هریک از آن‌ها را بررسی کرده و سپس فعال‌ترین راه‌های اجرایی را برمی‌گزینیم. ما دشمن را مشخص می‌کنیم، می‌اندیشیم، محاسبه می‌کنیم و سپس اقدام. ما براساس شیوه اندیشه خویش، دشمن را مشخص می‌کنیم و نقاط ضعف و قدرت، توانایی زندگی، امکان ضربه زدن و یورش بردن به او، مراکز حمایتی وی و وابستگی‌ها و مخالفت‌هایی که در سطح بین‌المللی با وی می‌شود، شناسایی می‌کنیم. در بررسی مسئله صهیونیسم می‌بینیم که میان اسرائیل و سازمان صهیونیسم بین‌المللی و امپریالیسم غربی، پیوندی ناگسستنی وجود دارد. گاه متوجه تفاوت‌های کوچکی نیز میان این نیروها می‌شویم؛ اما در هر حال این نیروها، تا زمانی که مسئله به جهان عرب و به‌ویژه ملت فلسطین مربوط است، به طور اساسی واحد لاینفکی به شمار می‌روند.

به طور خلاصه به عقیده ما میان ما و نیروهای ترقی‌خواه و روشنفکر از یک طرف و میان امپریالیسم و نیروهای ارتجاعی از طرف دیگر، تضادی اساسی وجود دارد، به این معنا که اسرائیل تصویری زنده از امپریالیسم – صهیونیسم و نیروی اشغالگر در فلسطین به شمار می‌رود که نقشی مرکزی در جهان یعنی نقش نگهبان برای امپریالیسم و یا به تعبیر رابرت مکنامارا (وزیر دفاع وقت آمریکا) در نطق خود در مونترال کاناد (۱۹۶۴) که نقش کشورهای خوب وابسته به آمریکا را ترسیم کرد، نقش «نیروی محلی» را ایفا می‌کند.

از آن‌جا که امپریالیسم پدیده‌ای است جهانی که منافع آن در سرتاسر جهان گسترده است و در نقاط مختلف مصالح حیاتی استراتژیکی دارد، لذا در دوران اصل «پاسخ نرم» نظامی، طبیعی است که پاسخ بهره‌کشان، هماهنگ با ضرورت‌های جنگ و نیازهای روز باشد، لذا جنگیدن با قدرت مسلط دشمن و ضربه زدن به نقاط ضعف در دستگاه بین‌المللی قلع و قمعی‌اش را ضروری می‌دانیم. به کلام دیگر، ما براساس آن‌چه طبیعت دشمن ایجاب می‌کند و به انگیزه شکاف‌های قابل رخنه‌ای که در دستگاه او مشخص می‌کنیم، وارد عمل می‌شویم. خلاصه‌تر این‌که برخلاف نظر روان‌شناسان «علمی» غرب، ما برای تحقق «نیازهای فردی» و یا «انگیزه تلخ‌کامی‌ها و دشمنی‌ها» دست به عملیات فردی ماجراجویانه و رمانتیک نمی‌زنیم، ما به طور دسته‌جمعی و براساس نقشه‌ای مطالعه‌شده و برای بی‌طرف کردن یک دوست قابل پیش‌بینی برای دشمن و یا برای پیدا کردن یکی از رگ‌های حیاتی دشمن به هدف پاره کردن آن و ارعاب دشمن و قبل از هر چیز برای نشان دادن وضع خود و بیان تصمیم قاطع خویش به تغییر «اوضاع جدید» پدیدآمده توسط ارتش موشه دایان، عمل می‌کنیم.

بنابراین کوشش ما عموما بر این نیست که دشمن را فلج کنیم و از کار بیندازیم (زیرا قدرت این کار را نداریم) بلکه انتشار تبلیغات انقلابی به هدف کاشتن تخم وحشت در دل دشمن و بسیج توده‌ها و تعمیم مسئله خود در سطح بین‌المللی و بسیج نیروهای ترقی‌خواه در کنار خود و تاکید بر تظلم‌خواهی خود در برابر افکار عمومی غرب که با الهام از صهیونیسم و دریافت اطلاعات از طریق صهیونیست‌ها به حرف‌مان گوش نمی‌دهد، هدف عملیات ماست. و به قول یکی از رفقا: ما در یک دنیای بزدل، شجاعانه عمل می‌کنیم تا دروغ بودن افسانه شکست‌ناپذیری دشمن را ثابت کنیم.

ما با خشونت می‌کوشیم صحنه‌های موجود بر گوش‌های کر لیبرال‌های غربی را از میان برداریم و حجاب از چشمان‌شان برگیریم. ما چون نمونه‌هایی انقلابی عمل می‌کنیم تا الگوی توده‌ها باشیم و در این دوران ضدانقلاب، ارزش‌های انقلابی به وجود آوریم.

روشن‌تر این‌که من نمی‌دانم شکنجه‌دهندگانم چگونه می‌توانند درباره پاسخم به کارهای قلع و قمعی خود، قضاوت کنند. آن‌ها نمی‌توانند حکم بی‌طرفانه‌ای صادر کنند و بعد از این‌که خود میهن مرا دزدیده و مرا و ملت مرا به بیرون از سرزمین‌ما رانده‌اند، مرا متهم به آدم‌ربایی و راهزنی هوایی نکنند.

اگر دشمن براساس دیدگاه ویژه خود اخلاقی بودن و قانونی بودن خود را توجیه می‌کند و تصمیم می‌گیرد به دلیل داشتن زور و وسایل ارتباط برای توجیه وحشی‌گری خویش، اصول اخلاقی و قانونی خود را علیه من به کار گیرد، من مجبور نیستم به حرف‌های او گوش فرا دهم. درواقع از لحاظ اخلاقی ملزم به اینم که تا دم مرگ در برابر دشمن مقاومت کنم و با فساد اخلاقی او بجنگم. به علاوه با جرات می‌توانم بگویم آن‌ها که به حرف‌های دشمن گوش می‌دهند و سخنان مجهول و حیله‌گرانه او را راجع به «مسافران بی‌گناه» و دیگر حرف‌های پوچ درباره زندگی و مایملک‌شان را بازگو می‌کنند... به دلیل فساد اخلاقی، دست‌کم به سبب ناتوانایی‌شان گناه‌کارند.

بدین‌گونه باید روشن باشد که کار مرا بدون توجه به واقعیت و بدون پی بردن به انگیزه‌های آن یا براساس اصول صرفا اخلاقی و انتزاعی غرب که جنایات دشمنی را نادیده می‌گیرد و معترف به اشتباهات خود نیست و مرا ضد قانون می‌شناسد، نباید ارزیابی کرد. من می‌گویم ما هستیم و باقی خواهیم ماند، در حالی که غرب و اسرائیل می‌گویند شما وجود ندارید و وجود نخواهید داشت. مفهوم بنیادی آن اقدام انقلابی که در ۲۹ اوت ۱۹۶۹ [هواپیماربایی در ۷ شهریور ۱۳۴۸] به مرحله اجرا درآوردم، نفی، نفی کردن من و تاکید بر انسانیت اهانت‌دیده من و اعلام انسانی بودن فرد فلسطینی بود.

من در نمایشنامه‌ای که فصل‌های آن در شرق عربی، آشکار می‌شود، واکنشی هستم در برابر نقشه‌های منطقه و نه دارنده آن نقشه‌ها. ما مواجه با دشمن لجوج و کینه‌توزی هستیم که راه به هر دادگاه غربی و گاه دادگاه‌های کشورهایی که تصور می‌کردیم سرنوشت آن‌ها و ما یکی است، دارد؛ لذا مسئله را از جنبه حقیقی آن آغاز می‌کنم و می‌گویم که این امپریالیسم غربی است که دشمن است.

این گفته یک اتهام و یا خیال‌پردازی و اختراعی ساخته‌شده در پکن یا مسکو نیست. از هنگام یورش ناپلئون به مصر در سال ۱۷۸۹ دنیای ما تاریخ مستمری با غرب داشته است. فلسطینی‌ها با صهیونیسم سیاسی از بدو پیدایش آن در سال ۱۸۹۷ در درگیری مستقیم بوده‌اند، ما از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۴۸ تحت اشغال و قیمومیت انگلیسی‌ها زندگی کردیم. از سال ۱۹۴۸ ملت من آواره شد و من به صورت آواره در لبنان و کویت زندگی کردم. به طور خلاصه من از وقایع تاریخی و با توجه به تجربه مشخص، غرب را می‌شناسم و برای ارائه مسئله خود نیازی به مبالغه و گزافه‌گویی ندارم تا مانند یک داستان علمی تخیلی برای آن‌ها که از آن بی‌اطلاع‌اند، جلوه کند. قصد من به حدی باورنکردی است که خیالی می‌نماید. بگذارید کارهای غرب را خلاصه کنم و غیراخلاقی بودنش و نفاق‌افکنی‌اش و به‌هم‌پیوستگی مادی و بنیادی‌اش با اسرائیل را برای‌تان روشن کنم. کارهایی که غرب را دشمن من و دوست صهیونیسم کرده است؛ نفی ایشان بودن من:

۱- آلمان با پرداخت ۹ میلیارد مارک غرامت به اسرائیل (پناهگاه یهودیان صهیونیست) دین خود را نسبت به صهیونیسم ادا کرد. از سال ۱۹۶۵ آلمان به طور دربست اسرائیل را تایید کرده است به‌ویژه پیش از جنگ ژوئن ۱۹۶۷ و در خلال آن که صدراعظم نازی آلمان «کیزینگر» ماسک‌های ضدگاز در اختیار اسرائیلی‌ها گذاشت تا از آن‌ها در مقابل «جنگ میکروبی اعراب» محافظت شود. در عوض اسرائیل از «یوزف اشتراوس» استقبال کرد و مسلسل‌های «یوزی» ساخت اسرائیل به آلمان فروخت.

۲- فرانسه از دادن هواپیماهای مستیر و سوپر مستیر و میراژ به اسرائیل بسنده نکرده بلکه برخلاف میل ژنرال دوگل به اسرائیلی‌ها اجازه داد ناوچه‌های جنگی را از بندر «شربورگ» سرقت کند و دوگل هم به نوبه خود فقط ژنرال فرانسوی تحویل‌دهنده این ناوچه‌ها به اسرائیل را «برکنار» کرد. «گی موله» نخست‌وزیر سوسیالیست سابق فرانسه هم قبلا با بن گوریون و انتونی ایدن تبانی کرده بود که در سال ۱۹۵۶ به مصر حمله نظامی کنند. فرانسه اطلاعات و مواد علمی در اختیار اسرائیل گذاشت تا این دومی بتواند بمب اتمی در «دیمونا» تولید کند و روی کارخانه تولید پلوتونیوم نام «کارخانه بافندگی» بگذارد.

۳- اما سوئیس، این کشور بی‌طرف از هنگام کنفرانس وین در سال ۱۸۱۵، نه‌تنها انقلابیون عرب را دستگیر و جنایتکاران قاتل فلسطینی‌ها را آزاد می‌کند، بلکه به آدم‌ربایان صهیونیست که دانشمندان همکاری‌کننده با ملت مرا به قتل رساندند، به دیده اغماض نگاه کرد. این کشور حتی صهیونیست‌هایی را که اسرار خود سوئیس و طرح‌های هواپیمای مستیر را ربودند، عملا مجازات نکرد.

۴- انگلیس در هر جنایت قابل تصوری که در حق ملت من شده، محکوم است. جنایت مشهود تاریخی این کشور، نابود کردن شخصیت من و غصب سرزمین من و محور تاریخ من است.

۵- آمریکا هم جنایتی را که انگلستان علیه ما مرتکب شد، دنبال کرد و به آن جنبه تداوم بخشید. آمریکا موشک‌های هوک و جنگنده – بمب‌افکن‌های اسکای هوک و فانتوم به اسرائیل داده است. آمریکا مدافع اسرائیل و به دست گیرنده مسئله آن و تامین‌کننده پول برای آن در پشت کلیه تریبون‌های جهان و در کلیه کنفرانس‌های بانکداران است. آمریکا خود اسرائیل و اسرائیل خود آمریکا و اروپا در فلسطین است. من نمی‌خواهم با محکوم کردن غرب به خاطر جنایاتی که علیه من و ملت من مرتکب شده، خواننده را خسته کنم، زیرا محکوم کردن غرب به‌تنهایی نیاز به نوشتن یک کتاب مخصوص خود دارد. بلکه در این‌جا فقط اشاره‌هایی به سیاست‌های ایالات متحده این رهبر امپریالیسم می‌کنم تا انگیزه اقدام انقلابی خود را (ربودن هواپیمای بوئینگ) تشریح کنم و در کنار آن تلخ‌کامی و خصومت خویش را نسبت به امپریالیسم آمریکا بازگو کنم.

قرار بود پرزیدنت نیکسون، رئیس‌جمهوری وقت آمریکا در ۲۹ اوت ۱۹۶۹ در هفتاد و دومین کنگره سازمان صهیونیسم آمریکا سخنرانی کند. جبهه خلق برای آزادی فلسطین می‌دانست که نیکسون در آن کنگره چه می‌خواهد بگوید. زیرا او در اوت ۱۹۶۷ (بعد از جنگ ژوئن) به هنگام دیدار از اسرائیل «پیروزمند» حرف‌های خود را بسیار محکم زده بود. او به اسرائیلی‌ها گفته بود که «شما ابله هستید اگر بدون دریافت تضمین به خاطر صلح عادلانه، از هر منطقه‌ای که اشغال کرده‌اید، دست بکشید.» همان صلحی که رهبران اسرائیل خواستار آن بودند.

نیکسون علاوه بر این در سپتامبر ۱۹۶۸ در کنار «هوبرت همفری» نامزد حزب دموکرات برای ریاست‌جمهوری در جمعیت یهودی «بنای بریت» [«بی‌نای بی‌ریث» سازمان خدماتیهودی] ظاهر شد. همفری در مقر آن جمعیت فرصت را غنیمت شمرد تا نخستین سخنرانی رسمی خود را در حوزه انتخاباتی خود برای ریاست‌جمهوری ایراد کند وی در آن سخنرانی وفاداری و دوستی خود را نسبت به «صهیون محاصره‌شده» اعلام کرد. هرچند همفری در انتخابات ریاست‌جمهوری ماه نوامبر همان سال شسکت خورد، ارزش گفته‌هایش کمتر از گفته‌های شخص برنده در آن انتخابات (نیکسون) بود. در زیر گفته‌های نیکسون، این مدافع «بی‌طرف» اسرائیل در سال ۱۹۶۸ و تحویل‌دهنده فانتوم‌های جنگنده – بمب‌افکن در ژانویه ۱۹۶۹ به اسرائیل را در برابر اعضای جمعیت «بنای بریت»، این سازمان صهیونیستی با «گرایش‌های انسانی» که در ۵۳ کشور شعبه دارد می‌آوریم.

«اسرائیل باید دارای قدرت نظامی کافی باشد تا بتواند هرگونه حمله‌ای را دفع کند. تا زمانی که خطر حمله اعراب مستقیم و قابل پیش‌بینی است، قدرت کافی بدان معناست که موازنه به نفع اسرائیل باشد. به همین جهت مجهز ساختن اسرائیل به قدرت دفاعی متکی به خود – سیاست دادن آن میزان از قدرت نظامی تکنولوژیک به اسرائیل را که براساس آن برتری کمی همسایگانش برهم می‌خورد، تایید می‌کنم، و اگر برای حفظ این توانایی لازم باشد که آمریکا هواپیماهای جت از نوع اف-۴ در اختیار اسرائیل بگذارد، ما باید این کار را بکنیم.»

هرچند نیکسون در سخنان خود درباره تعهداتش در قبال اسرائیل، جدی بود و کارهای بعدی وی نیز دلیل عینی اجرای آن تعهدات به شمار می‌رود، اما ترجیح می‌دهیم چند جمله دیگر از همان سخنرانی معروف نیکسون در جمعیت «بنای بریت» را با هم مرور کنیم. نیکسون گفت: «با اطمینان فزاینده بعضی رهبران عرب به این‌که می‌توانند در جنگ پیروز شوند، خطر وقوع جنگ به طور مستمر رو به فزونی است. آن‌چه این اطمینان را سبب می‌شود و اعراب را تشویق به اندیشیدن به جنگ می‌کند، البته شوروی است که به تبلیغات ضدسامی را دامن زده و توطئه صهیونیستی مجعولی را در پراگ به هدف به دست آوردن پشتیبانی از خود در خاورمیانه عنوان کرده است.»

نیکسون در آن سخنرانی چگونگی مذاکره با اعراب را مورد تاکید قرار دارد و با اشتیاقی مفرط راجع به مقام و منزلت بسیار نزدیک اسرائیل نزد وی سخن گفت: «به عقیده من اشتباه خطرناکی است که اسرائیل مناطق اشغال‌شده را به طور رسمی و نهایی به تصرف خود درآورد، اما منطقی نیست از اسرائیل توقع داشته باشیم که بدون صلح واقعی و تضمین‌های فعال طرف مقابل، از وسایل حیاتی برای معامله دست بکشد. دشمنان اسرائیل می‌توانند بجنگند و زیان ببینند [و] دوباره جنگ کنند، اما اسرائیل نمی‌تواند حتی یک بار شکست بخورد. آمریکا این را می‌داند و تصمیم دارد که اسرائیل برای باقی ماندن در جمع ملت‌ها به وجود آمده است و آمریکا اسرائیل را تایید می‌کند زیرا ما به حق تعیین سرنوشت ملت‌ها ایمان داریم و آمریکا اسرائیل را تایید می‌کند زیرا ما مخالف تجاوز به هر شکلی که باشد، هستیم. آمریکا اسرائیل را تایید می‌کند زیرا این، (اسرائیل) الگوی درازمدتی برای خاورمیانه است.»

هیوبرت همفری و رابرت کندی و یوجین مک کارتی وعده ادامه کمک‌های نظامی به اسرائیل ازجمله هواپیماهای جت تا برقراری صلح در خاورمیانه را داده بودند. اما نیسکون روز ششم سپتامبر ۱۹۶۸ در تگزاس در این زمینه به مراقبت تاکید بیشتری داشت: «من یک اصل کلی را مورد توجه قرار می‌دهم. اصل کلی این است که حفظ صلح ناآرام در خاورمیانه، به حفظ برتری اسرائیل بر همسایگانش جنبه حیاتی می‌دهد. اگر حفظ این برتری نیاز به هواپیماهای جت فانتوم داشته باشد، آن‌ها (اسرائیلی‌ها) آن را به دست خواهند آورد.»

هرچند ما انتظار داشتیم که نیکسون شخصا در کنگره صهیونیستی لس‌آنجلس درست همزمان با پرواز شماره ۸۴۰ هواپیمایی پان‌آمریکن از همین شهر، شرکت کنند، اما او این کار را نکرد و نامه‌ای برای رئیس کنگره «ژاک تورشنر» فرستاد که توسط همین شخص از طرف نیکسون برای صهیونیست‌ها خوانده شد. در نامه آمده بود آمریکا به «روابط دوستی خود با اسرائیل» پایبند است و به نام این سازمان صهیونیستی به عنوان وسیله «تحکیم پایه‌های اجتماعی و اقتصادی اسرائیل و روابط فرهنگی ملت آن با دوستانش در آمریکا اشاره شده بود – نیکسون در نامه خود این «تلاش‌ها» [را] «سنن والای آمریکا» خواند و برای صهیونیست‌ها تاکید کرد که دولت وی برای تحقق «موازنه تسلیحاتی در خاورمیانه می‌کوشد» برتری مستمر نظامی اسرائیل را تایید می‌کند.

ادامه دارد...

۲۵۹

کد خبر 2080882

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار