زایمان زیر موشک‌باران/ نوزادان دختری که پدرومادرها دوست دارند اسمشان را "ایران" بگذارند

درست ۱۰ روز از شروع جنگ در ایران می‌گذرد و در تمام این روزهای سرشار از هول و بلا، پدر و مادرهایی بوده‌اند که در کنار شعله‌های آتش، قلب‌شان را به نور امید مسافری که در راه دارند، گرم نگه داشته‌اند.

به گزارش خبرآنلاین روزنامه شرق نوشت:در روزهایی که صدای آژیر با صدای تپش قلب نوزادان در هم می‌آمیزد، زنانی هستند که اگرچه از جنگ هم هراسیده‌اند اما در میانه اضطراب و بی‌قراری، زندگی را هم به آغوش گرفته‌اند. اینجا زنانی هستند که در سیاه‌ترین دوران هم به تولد امید باور دارند.

می‌خواهم فرزندم در خانه و شهر خودش به دنیا بیاید

«فریبا» در سی‌وپنجمین هفته بارداری بود که آتش جنگ روشن شد، ناگهانی بارید و خواب را از چشمان همه ربود. زن و مرد و کودک و پیر و جوان هم نشناخت. تند و بی‌رحم سدی شد مقابل زندگی. بی‌خبر از آنکه راز زندگی به جاری‌بودن مداوم آن است. به‌ویژه در میان خانواده‌هایی که زندگی را نه‌فقط برای خودشان، بلکه برای مسافری در راه می‌خواستند.

برای پدر و مادرانی که چشم به راه تولد نوزادشان هستند، جنگ اگرچه سخت و سهمگین، اما باید بیاید و برود. برای «فریبا» هم این‌طور بود: «ترسیدیم؟ بدون‌ تردید. لحظه اول که همسرم سعید فشار خونم را گرفت، اصلا اوضاع خوب نبود. خیلی سریع با پزشکم تماس گرفتم. توصیه‌های ابتدایی‌اش را انجام دادیم و قرار شد اگر حالم بهتر نشد، به بیمارستان برویم. اما نیرویی در وجودم بود که می‌گفت باید بهتر شوی. الان وقتش نیست. دوست نداشتم فرزندم هنوز به دنیا نیامده، در وجود من احساس ناامنی کند. نمی‌دانم، من از او انرژی می‌گرفتم یا او از من؛ اما هرچه بود، بعد از حدود دو ساعت بهتر شدم».

تصمیم فریبا و سعید، با وجود تمام نگرانی‌هایی که خانواده برایشان داشته‌اند، این بوده که تهران را ترک نکنند: «همه گفتند بهتر است از تهران برویم، اما راستش من فکر کردم همین‌جا احساس امنیت بیشتری می‌کنم. ماندن در خانه خودمان برایم بهترین اتفاق بود. هرچند شب‌ها سروصداهایی هست که روی خواب من تأثیر می‌گذارد. نمی‌شود گفت اضطراب ندارم، اما در نهایت در خانه خودمان حال‌مان بهتر است. دوست دارم دخترم هم که دنیا آمد، در اتاق خودش، در خانه خودش و در شهر خودش باشد».

اما فریبا داستان جالبی درباره سیر انتخاب نام برای دخترش دارد: «به نظرم بیشتر آدم‌ها در طول زندگی به اسم فرزند آینده خود فکر می‌کنند. حتی آنهایی که نمی‌خواهند ازدواج کنند و بچه‌دار شوند هم گاهی در خیال خود نامی برای فرزندشان متصور می‌شوند. برای من که همیشه آرزو داشتم مادر شوم، تقریبا از جوانی این تصور وجود داشت. همیشه در رؤیاهایم کودکم یک دختر بود و برای همین هم اسامی همیشه دخترانه بودند. همسرم دوست داشت نام دخترمان را «آفاق» بگذاریم و انتخاب من «شهزاد» بود. تا اینکه این جنگ شروع شد. دو روز اول در بهت و شوک گذشت. سومین شب را با صدای استاد محمد نوری به خواب رفتم که می‌خواند: ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها، چه خطرها کرده‌ایم... . صبح که بیدار شدم به همسرم گفتم: «نظرت چیه اسم دخترمون رو بذاریم ایران؟». چیزی نگفت. فقط آرام اشک ریخت».

نگران مادرانی هستم که جایی برای رفتن ندارند

«در عرض چند ساعت همه زندگی را جمع کردیم و از تهران خارج شدیم»؛ این توصیف «شبنم» از نخستین روز جنگ است. وقتی جنگ شروع شد، او در هفته بیست‌وهشتم بارداری بود و همه چیز هم عالی پیش می‌رفت تا اینکه با شروع آتش از آسمان تهران، همه چیز دگرگون شد: «ساعت سه روز جمعه اصلا متوجه چیزی نشدم. خواب بودم و اتفاقا از آن شب‌هایی هم بود که توانسته بودم خوب بخوابم. اما صبح که بیدار و از اخبار مطلع شدم، دیگر همه چیز تغییر کرد. سعی کردم آرام باشم اما سیل اخبار یکی پس از دیگری می‌آمد و کنترل آرامش برایم ساده نبود. همسرم تلاش کرد اوضاع را عادی نشان دهد و حتی چندین ساعت اولیه می‌گفت حتما ماجرا تمام می‌شود اما از چشمانش می‌خواندم که خودش هم به حرفی که می‌زند، باور ندارد. خانواده‌های‌مان مدام تماس می‌گرفتند تا از حال ما مطلع شوند. حرف‌زدن با آنها داشت اضطرابم را بالاتر هم می‌برد. بالاخره توانستم پزشکم را پیدا کنم. او هم فقط یک چیز گفت: در تهران نمان. همین هم شد که در عرض چند ساعت همه چیز را جمع کردیم و از شهر خارج شدیم».

شبنم و همسرش به توصیه پزشک زنان تهران را ترک کردند تا در شرایطی که آرام‌تر باشد، هفته‌های پایانی بارداری را بگذرانند: «نظر پزشکم این بود که اوضاع پیش‌رو پایدار نیست و برای من و جنین خوب نیست که این روزها را در مرکز خطر بمانیم. از ما پرسید که چه امکاناتی برای سکونت تا زمان به دنیا آمدن فرزندمان داریم و وقتی به او گفتیم در یکی از شهرهای مازندران می‌توانیم ساکن شویم، اطلاعات یکی از پزشک‌های آنجا را به ما داد و گفت که در ادامه هفته‌های بارداری با او در ارتباط باشیم».

زندگی دور از شهر و خانه برای آنها ساده نیست، اما همه تمرکزشان را روی سلامت نوزاد متمرکز کرده‌اند. البته «مسعود» معتقد است همسرش از او بر اوضاع مسلط‌تر است: «همیشه در داستان‌ها و فیلم‌ها این‌طور دیده بودم که زنان بادار کنترل خودشان را از دست می‌دهند. فکر می‌کنم آنها چیزی از توان مادری که موجودی را در خود پرورش می‌دهد، نمی‌دانند؛ چون قدرتی که من این روزها از همسرم دیدم، ورای قدرت یک انسان بود. خیلی بهتر از من بر خودش و اوضاع مسلط بود. تا به امروز حتی یک جمله گلایه نکرده است و نمی‌خواهد ذره‌ای تنش به فرزندمان انتقال دهد. راستش را بخواهید به آن نوزاد حسودی می‌کنم که چنین مادری دارد».

هنوز حدود دو ماه تا زمان زایمان زمان باقی مانده است اما آنها نگران خودشان نیستند. شبنم می‌گوید به والدین دیگری فکر می‌کنم که در شرایط مشابه ما هستند اما امکانی برای انتقال به محیط امن‌تر ندارند: «راستش را بخواهید حال ما خوب است. خودم و همسرم در جای امنی هستیم. خانواده‌های‌مان در شرایط راحتی به سر می‌برند و جز کمی به هم ریختن برنامه‌هایی که در سر داشتیم، اتفاق عجیبی برای ما رخ نداده است. اما من نگران زنان و مردانی هستم که مثل ما چشم‌انتظار فرزندان‌شان هستند ولی نمی‌توانند هفته‌های آینده در محیط امنی بمانند. یا اینکه شرایط کاری و درآمدشان با مشکل جدی مواجه شده است و حالا نگران هزینه‌های زایمان هستند. حالا فقط فکر این خانواده‌هاست که عذابم می‌دهد. فکر اینکه همه نوزادانی که به دنیا می‌آیند، به یک اندازه شانس و اقبال برای زندگی شاد و آسایش ندارند».

پزشکانی که با قلب‌شان نسخه می‌نویسند

شبنم تنها کسی نیست که چنین نگرانی‌هایی دارد؛ دغدغه‌ای مشترک سبب شد تا «بیتا» دست به اقدامی جدی در این زمینه بزند. او یک مامای ۵۸ساله است و همه عمرش را به زنان کمک کرده تا زایمان راحت‌تری داشته باشند. او حالا بخشی از خانه خودش را استریل کرده و در اختیار خانواده‌هایی گذاشته که به هر دلیلی امکان مراجعه به مراکز درمانی را ندارند. او ساکن تهران است: «یکی از زیباترین لحظات زندگی من در تمام این سال‌ها، لحظه‌ای بود که مادران فرزندان‌شان را پس از زایمان در آغوش می‌گیرند. احتمالا یکی از ناب‌ترین تصاویر تاریخ بشر همین لحظه باشد. حتی در میان حیوانات هم این قاب زیباست. از لحظه شروع جنگ می‌دانستم که خانواده‌های زیادی خواهند بود که امکان مراجعه به مراکز درمانی را نخواهند داشت و هزینه‌ها برایشان سنگین خواهد بود. از آنجا که دوران جنگ را هم دیده بودم، با خودم فکر کردم که بهترین کار این است که یک مرکز امن و سالم برای خانواده‌های بی‌بضاعت ترتیب دهم. بالاخره هم درسش را خوانده‌ام و هم همه عمرم این کار را انجام داده‌ام».

او البته کارهای درمانی دیگری هم انجام می‌دهد: «از شروع جنگ کارهای دیگری هم کرده‌ام. هر کاری در حوزه درمان که بر آن مسلط باشم؛ از کارهای مربوط به تزریقات گرفته تا پانسمان. حتی چند باری هم برای چند ساعت از بیمارانی که کسی را نداشتند، مراقبت کردم. می‌خواهم بگویم که وقتی شرایط جنگی است، باید شبیه به وضعیت جدید زندگی کنیم. چاره دیگری هم نیست».

اما اقدامات داوطلبانه این‌چنینی شاید تنها سویه روشن جنگ بوده است؛ آنجا که مردم خودشان برای یاری‌رساندن به یکدیگر پیشتاز شده‌اند. پزشکان زیادی در شهرهای مختلف ایران مشخصا در حوزه زنان و زایمان اعلام کرده‌اند که حاضر به ارائه خدمات رایگان هستند. «لادن تراب‌نژاد» هم یکی از همین افراد در تبریز است. او که کارشناسی عالی مامایی زنان و زایمان دارد، در صفحه اجتماعی خود در اینستاگرام اعلام کرد که به همه مادران بارداری که نیاز به مشاوره داشته باشند، کمک خواهد کرد. او شماره تماس و آدرس ایمیل خود را در اختیار افراد گذاشته و اعلام کرده که می‌تواند حضوری به خانه زنان باردار برود.

«سحر غلام‌نژاد» در مازندران پزشک دیگری است که چنین اعلامی کرده است. او که پزشک زنان است، در صفحات شبکه اجتماعی خود اعلام کرد که تا اطلاع ثانوی، به مسافرانی که پس از جنگ به این استان مراجعه کنند و امکان دریافت خدمات پزشکی از متخصص خود را نداشته باشند، کمک رایگان می‌رساند. پزشکان متعدد دیگری نیز در تهران دراین‌باره اعلام آمادگی کردند و با تکرار این نکته مهم که در این لحظات باید به فکر زنان باردار و جنین‌های‌شان بود، پیش‌قدم شدند.

۲۳۳۰۲

کد خبر 2081395

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار