به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از تابناک، سال ۱۹۸۳ کتابی با عنوان «God Cried» به قلم تونی کلیفتون خبرنگار انگلیسی منتشر شد و ترجمه فارسی کاظم چایچیان هم از آن سال ۱۳۶۴ با عنوان انتخابی «آسمان گریست» به چاپ رسید. این ترجمه طی سال های ۱۴۰۲ و ۱۴۰۴ توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ های دوم و سوم رسید.
«آسمان گریست» دربرگیرنده گزارشهای تونی کلیفتون است که به عنوان روزنامهنگار جنگی شناخته میشود و خیلی از جنگها را از نزدیک دیده است.
نکته جالب درباره این کتاب، این است که نتیجه تحول درونی مولفش درباره جنگ اسرائیل با فلسطین و لبنان است. چون کلیفتون هم مانند شهروندان کشورهای غربی بوده که اطلاع دقیقی از جنایات اسرائیل در سرزمینهای اشغالی و بعدا لبنان نداشتند و بهمرور با واقعیت روبهرو شدند. او با نگاهی مثبت نسبت به اسرائیل، سال ۱۹۸۲ وارد مناطق اشغالی توسط رژیم صهیونیستی شد و به جمعآوری گزارش و عکس از محاصره بیروت پرداخت. همین مواجهه مستقیم با حقیقت باعث شد روزنامهنگار انگلیسی، خود را به عنوان دشمن جدی اسرائیل معرفی کرده و همه تلاشش را برای معرفی چهره واقعی این رژیم جعلی به کار بندد. او اعلام کرد بمبارانی که شهر بیروت در طول محاصره شاهدش بود، شدیدترین بمبارانی است که یک پایتخت در طول تاریخ بشر به خود دیده است.
«آسمان گریست» سندی تصویری از جنایتهای اسرائیل در لبنان و فلسطین است که متنش با تصاویر کاترین لهروی عکاس خبری فرانسوی همراه شده است.
این کتاب ۱۲ فصل با این عناوین دارد: «فصل اول: پایداری بزرگ در جلوهگاه خباثت»، «فصل دوم: تجزیه پایتخت»، «فصل سوم: اجساد مقتولان در خیابانها»، «فصل چهارم: حماسههای قهرمانی»، «فصل پنجم: ارمغانی برای کودکان و بیماران»، «فصل ششم: یک فنجان خون»، «فصل هفتم: نبرد با گربههای آدمخوار»، «فصل هشتم: سند موجودیت»، «فصل نهم: خروج از بیروت»، «فصل دهم: فنای ملت برای برپایی وطن»، «کشتار مسلمانان به دست صهیونیست ها» و «نازیهای جدید را محاکمه کنید.»
مطالب مندرج در هر فصل هم خاطرات مستند این خبرنگار با عناوین مختلف هستند.
***
در ادامه چند فراز و خاطره از این کتاب را همزمان با ایام عاشورای حسینی که مردم غزه، عاشوراهای دیگری را به خاطر جنایات یهود بینالملل تجربه میکنند، مرور میکنیم:
زنده زنده سوزاندند
چون هر آغازی، پایانی دارد، با پایان گرفتن فاجعه و خشونت در لبنان، مردم این کشور تازه رنج کشیده با خاطرات تلخ خود دست و پنجه نرم خواهند کرد. آنها به یاد بستگان و دوستانی خواهند افتاد که بازداشت شده و به قتل رسیدهاند، و یا از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشتهاند، زیرا آماج خشونت و ویرانگری قرار گرفته و نابوده شدهاند.
هزاران جسد بینام و نشان و مجهولالهویه در خاک مدفون شده و در داخل آن متلاشی خواهد شد، ولی یاد آنان از خاطر بستگان زنده آنان زدوده نخواهد شد. آن ها دلشان همچنان بر فراقشان خون میگرید و چشم آنها به یادشان که به وسیله اسلحه و تجهیزات ساخت دست بشر و با روشی بیرحمانه و غیرانسانی جان باختند، اشک میریزد. چگونه چنین خاطرات تلخی از یادها محو خواهد شد بهویژه اینکه یادی است از فاجعههایی بینظیر، فاجعههای پر از غم و اندوه؟
در این میان، و در حالی که اندوه و غم از منظرهای که دیدهام بر تمام وجودم مسلط شده است، هنوز جسد آن مرد را که نمیدانم فلسطینی بود یا لبنانی، از یاد نبردهام که در نخستین برخوردهای جنگ داخلی لبنان و قبل از حمله اسرائیل به این کشور و دست زدن به فجیعترین جنایتها بر روی پل فواد شهاب، میان دو بخش شرقی و غربی بیروت افتاده بود. آنچه مرا سخت تکان داد این بود که آن شخص در اثر «سوختن» مرده بود زیرا بعدا معلوم شد قاتلان او که از فالانژیستها بودند، روی او بنزین ریخته و او را به آتش کشیدهاند؛ و آن بینوا در میان شعلههای آتش جان داده بود. واقعا چه منظره دلهرهآوری است. سر و صورتش زغال شده و تنها دندانهای او بود که سفیدی خود را نشان میداد.
آن جسد در طول یک هفته همانجا افتاده بود تا گویاترین گواه بیرحمی فالانژیستها باشد. علت ماندن جسد برای آن همه مدت هم، شدت آتش سلاح هایی بود که به طور مداوم فرو می ریخت و مانع نزدیک شدن افرادی میشد که میخواستند جسد را از آنجا دور سازند.
یک روز از همان نقطه گذشتم، ولی جسد را ندیدم. به نظر میرسید که بالاخره یک نفر موفق شده بود جسد را از آنجا ببرد. به احتمال زیاد آن جسد متعلق به یک مرد بود، زیرا انجام چنین رفتاری با یک زن بعید به نظر میرسید.
سوزاندن زنان و شیرخوارهها
موضوع سوزاندن و آتش زدن زنان، طی جنگ داخلی لبنان بعید و غیرمحتمل بود، تا اینکه اسرائیلیها قدم به این خاک گذاشتند و در دوران قبل از محاصره بیروت و روزهای محاصره، از بمبهای فسفری و آتشزا و خوشهای علیه فلسطینیها و لبنانیها استفاده کردند. این عملیات بسیار وحشتناک بود، زیرا عده زیادی از مادران لبنانی در اثر هدایای حکومتی فاشیستی اسرائیل که چیزی جز همین بمبهای کشنده نبود، جان خود را از دست دادند.
این بمبها هدیه آمریکا به اسرائیل به شمار میرفت و اسرائیل هم به نوبه خود همین بمبها را به مادران بیگناه لبنانی و فلسطینی هدیه کرد تا در برابر چشم نوباوگان و فرزندان شیرخوار خود بسوزند و زغال شوند. کودکان هم از خطر این بمب ها در امان نماندند، زیرا وقتی ترکش یکی از این بمب ها بدن مادری را آماج خود قرار دهد، کودکی هم که در آغوش دارد در امان نیست. کودکان برای پیدا کردن پناهگاه و جای امن، خود را در آغوش مادرانشان جای میدادند، ولی بمبهای اسرائیل آن آغوشها را هدف میگرفت و مادر و کودک را به خاک و خون می کشید.
کاش رهبران اسرائیلی که به نیروهای اسرائیل دستور دادند تا به بهانه «اقدامات صلحآمیز در راه جلیل» به خاک لبنان یورش ببرند، و چنین بمبهای ویرانگری را در اختیار آنان قرار دادند، از روی حس انسان دوستی از آنان میخواستند که زنان را از سوزاندن با آن بمبها مستثنی سازند.
کشتار زنان
آیا دلیلی بر فاشیست و بیرحم بودن اسرائیلیها بهتر از این هست که هواپیماهای اسرائیل در روزهای قبل از محاصره بیروت به طرف سرزمینهای لبنان حملهور شده و سیل بمبهای ویرانگر خود را بر آن فرو میریختند که در اثر آن عده زیادی از مردم ازجمله زنان و کودکان و سالمندان جان باختند؟ هنوز هم با دلی پردرد، منظره آن زنی را به یاد میآورم که چندین کودک داشت، و جسد او را از زیر آوار خانهاش که در اثر بمباران اسرائیلیها فرو ریخته بود بیرون میکشیدند.
حقیقتا منظره دلخراشی بود. مشتی گوشت و استخوان را دیدم که ماموران اورژانس روی برانکار حمل میکردند. هویت او و اینکه زن است یا مرد شناخته نمیشد، سوای چند پولک و سنگ زینتی که به کار برده بود و نشان میداد آن جنازه متعلق به یک زن است. آن هم زنی با کودکان متعدد که ناگهان خود را در برابر بمبارانهای وحشیانه اسرائیل یافت که حتی به زنان و کودکان و سالمندان بی گناه نیز رحم نمیکنند.
نفرین بر آمریکا
این روزها موجی از غضب شدید بر اردوگاههای فلسطینیها سایه افکنده است. جوانانی که تا دو ماه قبل به مجرد اینکه نظری بر آنها میافکندید برای صحبت کردن با شما اظهار علاقه میکردند، در جو و اوضاع و احوال فعلی و در اثر نگرانی و بیمی که بر آنان مسلط شده بود، حتی حاضر نیستند در کنار شما بنشینند و درباره تحولات روز با شما سخن بگویند. موضوع به همین جا خاتمه نمییابد. بلکه همین که از کنار روزنامهنگاران رد میشوند، زیر لب سخنانی زمزمه میکنند که از همه آنها «نفرین بر آمریکا» به سمع میرسد. زیرا آنان به خوبی میدانند، حمایتی که آمریکا از اسرائیل میکند، عامل اصلی بیچارگی و بدبختیشان است.
هنگامی که در یکی از خیابانهای اردوگاه «برج البراجنه» قدم میزدیم، در کنار مرد کوتاهقد و لاغراندامی ایستادم که در آن خیابان ویران شده از شدت بمباران، سیگار و قهوه میفروخت. او درباره گذشتههای دلانگیز فلسطین تعریفها کرد و شرح داد که چگونه به کار کشاورزی اشتغال داشت و با دلگرمی و امید در یکی از روستاهای نزدیک شهر عکا در کنار ساحل فلسطین تنباکو میکاشت. وی یادآور شد در سال ۱۹۴۸ که فلسطینیها از خانه و کاشانه خویش آواره شدند، به بیروت آمده است. از او پرسیدم: «چرا ترجیح دادی در منطقه پرمخاطرهای هچنان به اقامت خود ادامه دهی؟» پاسخ داد: «ما غیرنظامیان ملزم هستیم در اینجا پایداری کنیم و از جنگجویان خود حمایت کنیم تا احساس نکنند که در جنگ تنها هستند.»
از آن شخص خواستم تا نام خود را بگوید، ولی حاضر به معرفی خود نشد و گفت: «پسرم در آمریکا مهندس است و حالا نمیدانم اگر سازمان جاسوسی اسرائیل (موساد) بفهمد که پدر او در اینجاست، چه بلایی بر سر او میآورد. شما فقط میتوانید بنویسید که اسم من «قدس» و اسم مادرم «فلسطین» است.
به طور کلی تمام فلسطینیهایی را که دیدم احساس عمیقی نسبت به وطن خود فلسطین داشتند.
موقعی که از کنار استادیوم ورزشی ویرانشده اردوگاه صبرا میگذشتم، یک زن فلسطینی را دیدم که با اولین برخورد و صحبت فهمیدم اسم او «لیلی مراد» است. او در حالی که کودکی در بغل داشت و در دست دیگر چند روپوش حمل میکرد، از خانه ویرانشدهای بیرون آمد. نگاهی به من انداخت و با عصبانیت گفت: «چرا در اینجا عکسبرداری میکنید. آیا ویران شدن خانههای ما دلیل این نیست که ما با اندوه و فاجعه دست به گریبان هستیم. ولی تا زمانی که سلاح در دست داریم، فقیر و نیازمند نیستیم.»
آنگاه آن زن روی زمین خم شد و ترکشی را که گویا از یک موشک ۱۵۵ میلیمتری اسرائیلی بود برداشت. آن ترکش را به گونه شمشیر در هوا تکان داد و گفت: «اگر همین حالا رونالد ریگان اینجا بود، گردن او را با همین ترکش می زدم.» از او پرسیدم چند سال دارد و آیا کودکانی که همراه او هستند متعلق به او میباشند و او پاسخ داد: «من ۱۹ ساله هستم و اینها فرزندان من هستند، زیرا من خیلی زود ازدواج کردم و موظفم فرزندان زیادی بیاورم تا به صفوف انقلاب و نبرد با دشمنان بپیوندند.»
هنگامی که از اردوگاه شتیلا دیدن میکردم، یک پرچم فلسطینی را در وسط حفرهای به طول پنجاه یارد و عرض سی یارد که اجساد بعضی از قربانیان کشتارهای دهشتناک در آن دفن شده بودند، در اهتزاز دیدم. اینطور به نظر میرسید که آن پرچم همراه با یک تاج گل بزرگ روی آن قبر جمعی بزرگ گذاشته شده بود. نوشتههایی هم روی قطعه پارچههایی به چشم خورد: «شارون! کشتارهای صبرا و شتیلا ما را نمیترساند، بلکه به ما جرأت بیشتری میدهد و ما را در بازگشت به فلسطین مصممتر میسازد... با شهدای خود پیمان میبندیم که مبارزه را آنقدر ادامه خواهیم داد تا موفق شویم یک دولت مستقل فلسطینی به رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین تشکیل دهیم.» بعدا فهمیدم که در آن گورستان ۲۰۰ جسد از قربانیان کشتارهای دهشت انگیز دفن شده است.
***
کتاب پیش رو بخشی با عنوان «کشتار مسلمانان به دست صهیونیستها» دارد که ۶ فراز کوتاه را در خود جا داده است. این فرازها گزارشهای خبرنگار انگلیسی کتاب از برخی کشتارهای اسرائیل هستند و به این ترتیباند:
کشتار الخصاص
این کشتار را تروریستهای صهیونیست در اواخر سال ۱۹۴۷ مرتکب شدند. در آن ماجرا افراد مسلحی از گروه «هاگانا» با استفاده از تاریکی شب وارد روستای «الخصاص» در نزدیکی مرز سوریه شده و آتش نارنجکها و گلوله مسلسلهای خود را بر سر مردم بیآزار و بیدفاع روستا سرازیر ساختند.
کشتار دیریاسین
روز ۱۹۴۸/۴/۹ واحدهایی از همه سازمان های صهیونیستی به اضافه نیروی پیادهنظام ارتش و ۱۵دستگاه تانک در اطراف «دیریاسین» گرد آمدند که به دنبال آن این شهر را بمباران کردند. سپس نیروهای صهیونیستی تهاجمی وسیع آغاز نمودند که برای رویارویی با آن تمام زنان و جوانان و مردان و کودکان به پا خواستند. در آن روز جمعا ۲۵۴ نفر شهید شدند که صهیونیست ها جسد آن ها را مثله کردند.
کشتار کفر قاسم
روز ۱۹۵۶/۱۰/۲۹و در کشاکش حمله سهجانبه علیه مصر، نیروهای نظامی اسرائیل کشتار دلخراشی مرتکب شدند که در اثر آن ۴۹ فلسطینی که همگی از مزرع خود در اطراف «کفر قاسم» به خانههای خویش بازمی گشتند کشته شدند.
کشتار «قبیه»
در سال ۱۹۵۳ یکی از واحدهای چترباز اسرائیل به فرماندهی «اریل شارون» به شهر «قبیه» حمله کرد و کشتاری وسیع آغاز نمود که در اثر آن ۶۹ نفر فلسطینی قربانی شدند.
شارون در این زمینه گفت: «مسئولیت این کشتارها به گردن خود قربانیان است. سربازان واحد من عادت کرده بودند هرچندگاه به آن شهر بروند و پس از ویران کردن یک یا دو خانه به مقر خود بازگردند. ولی یک شب مردمان شهر در صدد برآمدند تا روشی را که سربازان من و همچنین خودشان به آن خو گرفته بودند، عوض کنند.»
البته میدانیم، عوض کردن هر شیوهای همراه با پرداخت بهای سنگینی میباشد، و این همان چیزی است که برای ساکنان «قبیه» روی داد!
کشتار خان یونس
در سال ۱۹۵۶ و دو روز پس از آغاز حمله سهجانبه علیه مصر، نیروهای صهیونیستی مرتکب کشتار وحشیانهای در شهر «خان یونس» در باریکه غزه شدند که دهها فلسطینی قربانی گرفت.
کشتارهای لبنان
کشتار «دیر دیروت» که طی آن شانزده نفر از دروزی ها از جمله ۵ نفر سرباز ارتش لبنان که همگی ربوده شده بودند، به قتل رسیدند.
کشتار «کفرمتی» که طبق آخرین آمار ۷۰ نفر کودک و زن و پیرمرد به قتل رسیدند و هنوز از سرنوشت ۵۰ نفر دیگر اطلاعی در دست نیست.
کشتار «البنیه» که طبق آمارهای اولیه ۴۵ نفر در آن به قتل رسیدند.
کشتار «عبیه» که طی آن ۴۶ نفر زن و دختربچه که همگی به یک مرقد مقدس متعلق به «عبدالله التنوخی» پناه برده بودند به قتل رسیدند.
علاوه بر این کشتارهای معروف، کشتارهای دیگری هم صورت گرفته است که جزئیات آن و سرنوشت ۱۴۰۰ لبنانی که ناپدید شده اند هنوز اعلام نشده است. این افراد از آغاز تهاجم اسرائیل توسط نیروهای فالانژیست ربوده شدند، ولی علی رغم تمام اعتراضات و شب نامه ها و تظاهراتی که از طرف بازماندگان آنان صورت گرفته، اثری از آنان به دست نیامده است.
259
نظر شما