«هسته سخت نظام» صرفا توصیفی خنثی از یک وضعیت و طبقه اجتماعی نیست بلکه با توجه و سابقه معتقدانِ به این توصیف، کل جمعیت ایران را به دو قسمت حسینی و یزیدی تقسیم می کند. در تصور قائلان به این تئوری چیزی غیر از این دو وجود ندارد. بیرون افتادگان از این دو گروه نیز باید کاری زینبی کنند وگرنه در همان سپاه اشقیا تعریف می شوند. آن چه در جنگ دوازده روزه رخ داد اتفاق عجیبی نبود. البته برای آن ها که همیشه هرگونه اعتراض مردمی را به عوامل خارجی نسبت می دادند عجیب بود. الان وقت سرزنش نیست اما این قدر را باید و می توان گفت: اگر دشمن می توانست به سادگی، جمعِ قابل توجهی از مردم را در مقاطعِ مختلف به خیابان بیاورد چرا این بار که بهانه بهتری در دست داشت موفق به این کار نشد؟ پس بهتر است نتیجه بگیریم این مردمِ وقت شناس بهتر از هرکس دیگری صلاح و خیر خودشان را تشخیص می دهند. مشکل این جاست که ما خود را معیار حق و باطل فرض کرده ایم. چون فلان مخالفت و یا اعتراض مردمی خلاف رای و نظر ماست پس بهتر است آن را به دشمن نسبت دهیم و معترضان را چه قلیل باشند و چه کثیر، ملعبه دست استکبار جهانی بخوانیم و خیال خودمان را راحت کنیم. آن هایی از رفتار نجیبانه و شرافتمندانه این مردم در این دوازده روز حیرت کردند که گمان می کردند فقط هسته سخت نظام مدافع ایران است و بقیه حاضر نیستند هیچ هزینه ای برای دفاع از این آب و خاک بپردازند و با همین توجیه بود که در سال های اخیر تئوری اهریمنی و بنیان کنِ یکدست کردن بالا تا پایین مملکت را اجرایی کردند.
همان طور که قبلا نوشته ام این تئوری از همان روزهای نخست انقلاب طرفدارانی جدی داشت و پیروان این تئوری همواره در کمین فرصتی بودند تا آن را تمام و کمال اجرا کنند. چندباری هم توانستند نصفه و نیمه خیالات خود را محقق سازند اما همیشه یک جاهایی از دستشان در می رفت. تا این که در در تابستان 1400 این خواب و خیال محقق شد. این تئوری هولناک که خیلی زود نتایج و توابعش بر همگان آشکار شد می خواست و هنوز هم اگر زورش برسد می خواهد همه مملکت را در دست بگیرد. از فلان مدیریت مهم در صدا و سیمای پایتخت تا بهمان مربی شنا در استخر خصوصی یک شهرستان دور افتاده، همه و همه باید به یک رنگ و شکل دربیایند. با یک فهم و درک از دین و آیین و فرهنگ. طشت رسوایی خالص سازان در کمتر از سیزده ماه چنان از بام به زیر افتاد که صدایش در عالم و آدم پیچید. یک اتفاق ساده که البته دلسوزان و اهل درد پیشتر آن را پیش بینی می کردند و بارها و بارها نسبت به آن هشدار داده بودند آتشی در خرمن این مرز و بوم افکند که تا هنوز اثرات آن پای برجاست. این که خالص سازی، تئوری خودِ این نوابغ بود و یا دستگاه های جاسوسی، بر ما پوشیده است اما هرچه بود نتیجه ای جز ویرانی مملکت نمی توانست داشته باشد. با همه این ها پروژه خالص سازی بعد از واقعه شهریور 1401 باز هم به کار خود ادامه داد. اتفاقی مثل آمدن پزشکیان اگرچه سکته ای مهلک در کار خالص سازان انداخت اما عزم آنان را برای زمین گیر کردن جریان مخالف خالص سازی بیشتر و بیشتر کرد. رفتارهای هیستریک و جنون آمیز صدا و سیما در روزهای پس از به قدرت رسیدن پزشکیان مؤید این ادعاست.
اما آن چه توانست خالص سازی را با یک بحران جدی روبرو کند همین جنگ دوازده روزه بود. خالص سازان که فکر می کردند بازهم می توانند در پرتو نارضایتی عده ای از مردم و منتسب کردن آن به دشمنان خارجی و بخشی از فعالان سیاسیِ داخلی، خالص سازی را جدی تر از قبل دنبال کنند و برای هسته سخت نظام اعتبار بیشتری بخرند به شدت غافلگیر شدند. حالا آن چه می تواند نجات بخش باشد ایران است و ابوالقاسم فردوسی و آرش کمانگیر و محمد نوری و تورج نگهبان و محمد سریر و محمد رضا لطفی و هوشنگ ابتهاج و محمد رضا شجریان. بد است؟ ابدا. نه تنها بد نیست که شاید نسخه شفا بخش و معجزه گر همین باشد اما بشرطها و شروطها. اول آن که تعارف را باید کنار گذاشت. نمی شود هم چنان از مصباح یزدی به عنوان علامه و تئوریسین انقلاب و نظام جمهوری اسلامی یاد کرد و آن وقت از این شعارها هم سر داد. آقای یزدی صراحتا شعار ایران برای همه ایرانیان را خلاف شرع می دانست و ایرانی گرایی را به بهائیان نسبت می داد. اگر آقای مصباح می شنید که ایران سرای امید است و دفاع از ایران هیچ تناقضی با اسلام خواهی ندارد چه واکنشی نشان می داد؟ یا این که فلان بزرگوار چهارشنبه سوری را آیینی خرافی و مغایر با عقل و شرع می دانست. یک وقت هست می گوییم این مملکت سرزمین آزادی است و هر مرجعی می تواند طبق تشخیص خودش نظر بدهد. ایرادی هم ندارد. اما یک وقت هست که ما بخشی از این مراجع را به عنوان متر و معیار مطرح می کنیم. اصلا کسی جز این ها را مطرح نمی کنیم. در حقیقت آن چه مطلوب و پسند خالص سازان است را از زبان این بزرگواران مطرح می کنیم. این جا دیگر بحث سلیقه و اختلاف نظر مطرح نیست بلکه دیکته کردن یک طرز فکر به همه مردم ایران است. مردمی که با همه اختلاف سلیقه ها و رنگارنگی عقاید، ایران را از جان خود گرامی تر می داشته اند.
طرح ایران و ایران دوستی و درآمیختن آن با مفاهیم دینی ابداع جمهوری اسلامی نیست. از دیرباز بین مردم این دیار تنافری بین دین و ایران نبوده. از حکیم ابوالقاسم فردوسی شیعه که ستایشگر اسطوره ها و آیین های پهلوانی و ایرانی بود و خود را خاک پای حیدر کرار می دانست تا حضرت مولانای سنی حنفی مذهب که می فرمود: شیر خدا و رستم دستانم آرزوست، بین ایرانی بودن و دین دار بودن هیچ تعارضی دیده نمی شد. خداوندگار زبان فارسی سعدی شیرازی که همه عمر ستایشگر زیبایی و زیبارویان بود و در عین حال عشق محمد و آل محمد را برای رستگاری کافی می دانست و لسانِ غیب خواجه شمس الدین محمد که سر تاسر دیوانش تعریض به زمره عبوس زهد و زاهدان ریایی بود و در همان حال از شحنه نجف مدد می طلبید، همان قدر ایرانی بودند که مسلمان. اصلا چرا راه دور برویم. همین مردم کوچه و خیابان که خالص سازان آن ها را به هسته سخت و غیر سخت تقسیم کرده اند، هم چهارشنبه سوری را گرامی می دارند هم محرم را. اگر هم عده ای از آن ها در این سال ها راه افراط پیموده اند و از این طرف یا آن طرف بام افتاده اند فقط و فقط به خاطر لج بازی و یا سخت گیری زمره عبوس زهد بوده و لاغیر. و ای کاش دو قطبی سازی و خالص سازی این جماعت به همین تفریق ایران و اسلام محدود می شد. هرچه جلوتر آمدیم جماعت متر و میزانشان برای شهروند درجه یک و حتی درجه دو و درجه سه هم سختگیرانه تر شد تا آن جا که فرمانده وقت نیروی انتظامی کشور مخالفان ولایت فقیه را کافر خواند.
غرض این که انسجام و وحدت ملی شوخی نیست و اگر از تبعات جنگ، به دست آمدن این انسجام بوده و بهای آن از دست دادنِ صدها عزیز در خون خفته و میلیاردها دلار خسارت مادی و انبوهی از بیکاری و افسردگی و اخلال در بازار و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ، باید آن را سخت پاس داشت و مراقبت نمود و دانست که این همه می تواند با جهالت چند مدیر خودخواه صدا و سیما و یا تعدادی از حرف مفت زن های حرفه ای به باد رود. به همین سادگی. همین الان چرا باید تریبون صدا و سیما چند شب متوالی در اختیار فردی قرار بگیرد که شخصیت حقیقی اش با اتهامات فراوانی روبروست و شخصیت حقوقی اش با ابهامات بسیار مواجه. چرا باید حرف های نسنجیده او و رجزهای مضحکش تا کاخ سفید راه پیدا کند و امنیت ملی این سرزمین را به بازی بگیرد؟ چرا باید مردان دیپلماسی این سرزمین مدام دست و دلشان بلرزد مبادا پیش از آن که تیر دشمن نابکار قلب آن ها را نشانه رود خنجر برادری بر گرده های اعتماد آنان فرود آید؟ انسجام و وحدت ملی به سهولت به دست نیامده اما می تواند ساده تر از آن چه فکر می کنیم بر باد بی خردی و سهل انگاری رود. دیگر آن که دوستان نشان داده اند در به ابتذال کشیدن مفاهیم قدسی و معنوی از سرآمدان این عرصه به شمار می آیند و حریفی برای آن ها نمی توان متصور شد. با توجه به سوابق حضرات، خوف این می رود که همین مفهوم ایران و ملیت و وطن را به جایی برسانند که همه ایران دوستان به زودی به فغان آیند که: با عرض شرمندگی باید به عرض برسانیم که اسلام هم در این سرزمین اندک نقشی در شکل گیری هویت ما داشته! در همین هفته اخیر از سرود ملی گرفته تا ای ایران ای مرز پُرگُهر به نوحه های محرمی راه پیدا کرده و باید گفت خدا آخر و عاقبت مارا تا پایان محرم و صفر ختم به خیر کناد! البته این تفریط تاوان آن افراط هاست و کفاره شراب خوری های بی حساب را دیر یا زود باید پرداخت. اهل بخیه خوب می دانند هرچه قدر الواطی بی حساب و کتاب تر باشد به راه سلامت آمدن دشوارتر و دشوارتر می شود:
فلک به عیشت نمی کشاند مگر به خاکسترت نشاند
چه فایدت این که جان و تن را به زیر بار هوس کشیدن
عاقلان از همان ابتدا پای در راه خرابات نمی گذارند چرا که می دانند روزی روزگاری باید تاوان بدمستی را پس دهند. و ما در این سال ها چه بدمستی ها و سیاه مستی ها که نکردیم. بگذریم.
انسجام ملی و وحدت ملی اگر قرار باشد در حد و حدود شعارهای مناسبتی باقی نماند نیاز به عشق و خرد و همتی عظیم دارد. انسجام و وحدت ملی یعنی همه مردم این سرزمین را به رسمیت شناختن. یعنی در انتخابات، نمایندگانِ گفتمان های کلانِ سیاسی را شرکت دادن. یعنی آزادی را حرمت نگاه داشتن- دست به نقد و برای اثبات حسن نیت باید هرچه سریع تر کسانی که صرفا برای ابراز عقیده در زندان ها به سر می برند آزاد شوند-. یعنی به رسانه ها و بچه های مستعد این سرزمین اجازه فعالیت دادن تا عرصه بر حرام لقمه هایی چون ایران اینترنشنال تنگ آید. یعنی به مردم احترام گذاشتن و آزادی های فردی و جمعی آنان را به بهانه های مختلف محدود نکردن. یعنی به رای و نظر مردم هرچه باشد گردن نهادن. یعنی منافع مردم را به منافع فردی و حزبی و ایدئولوژیک ترجیح دادن. یعنی ایران را از صمیم جان دوست داشتن و از دوقطبی های مضحک و احمقانه پرهیز کردن.
مردم زخم خورده و بی پناه ایران چندبار دیگر هم این شانس را به فرادستان دادند که از فرصت استفاده کنند و برگردند سر خط. هیچ کدام از آن فرصت ها قدر دانسته نشد و با لجبازی و حماقت عده ای کین توز و نفوذی و بی لیاقت کار به این جا رسید. آیا این فرصت نیز همانند دیگر فرصت ها خواهد سوخت؟ صریح بگویم: با این ریش نمی شود رفت تجریش. برای پایداری انسجام و وحدت ملی باید میدان را از چاپلوسان و بی مغزان تهی کرد و کار را به کاردان هایی سپرد که اغلب آن ها به مدد همین خالص سازان یا گوشه عزلت گزیده اند و یا ترجیح داده اند استخوان در گلو و خار در چشم زخم خوردن های بی شمار سرزمینشان را از دور دست به تماشا بنشینند. ایران اگر قرار است حقیقتا سرای امید باشد باید یک خانه تکانی اساسی در آن رخ دهد. خیلی اساسی.
نظر شما