از طبقات پایین جامعه تا نوبل ادبیات/ استاد جملات طولانی و جریان آهسته روایت

لاسلو کراسناهورکایی، نویسنده برجسته مجارستانی، که برنده امسال جایزه نوبل ادبیات شد از تجربه‌های تلخ زندگی در روستاهای مجارستان، مواجهه با خشونت و سختی‌ها، و تأثیر سفرهایش به شرق آسیا بر رمان‌هایش گفت و تأکید کرد که ماهیت جهان و نظام‌های اجتماعی همچنان تغییری نکرده و فقدان «فرهنگ فقر» بزرگ‌ترین خلأ جامعه امروز است.

زینب کاظم‌خواه: نشسته بر لبه تخت در اتاق هتل لاسلو کراسناهورکایی، به این فکر می‌کنم که درگیر یک معضل رسمی شده‌ام. نویسنده مجار در صندلی کنار پنجره نشسته است، یک صبح بعد از آن‌که با خوانشی پرشور از رمان «تانگوی شیطان‌» در جشنواره ادینبرو تماشاگران را مسحور کرد. او درباره دل‌زدگی‌اش از پاراگراف‌بندی و نقطه‌گذاری سخن می‌گوید؛ توضیح می‌دهد چرا نثر رمان‌هایش همچون «رودخانه سیاه عظیمی از حروف» در صفحه جاری می‌شود؛ چیزی که مترجمش جورج سیرتس آن را «جریان آهسته گدازه‌ی روایی» توصیف کرده است. با آرامش و صبر، اما با شتابی توقف‌ناپذیر، با انگلیسی دست‌وپا شکسته‌اش می‌گوید نقطه و جمله کوتاه برای دیگران خوب است، اما برای او نه.

او ادامه می‌دهد: «جمله کوتاه مصنوعی است. ما تقریباً هیچ‌وقت در زندگی روزمره از جملات کوتاه استفاده نمی‌کنیم؛ مکث می‌کنیم یا بخشی از جمله را نگه می‌داریم. این ویژگی کلاسیک، جمله‌ای کوتاه که با نقطه تمام می‌شود، فقط یک عادت است، نه چیزی طبیعی. شاید برای خواننده مفید باشد، چون در چند هزار سال اخیر یاد گرفته‌ایم جمله کوتاه راحت‌تر فهمیده می‌شود. اما درواقع، اگر خوب فکر کنید یا گوش دهید، می‌بینید ما هیچ‌وقت در زندگی واقعی، جملات کوتاه به کار نمی‌بریم…»

برای کراسناهورکایی، چه در نوشتن، چه در اندیشیدن و چه در زندگی روزمره، زبان همانند گفت‌وگویی در یک بار یا خیابان است؛ جایی که آدم‌ها همیشه با ترکیب‌های طولانی و جاری کلمات سخن می‌گویند، نه با جمله‌های کوتاه و ساختگی. او باور دارد هر انسانی در زندگی فقط یک جمله دارد، یک جمله اصلی که به دنبال یافتن و گفتنش است.

این سبک گفتار و نوشتار اوست؛ جملاتی طولانی، پیوسته و پر از انشعاب، که بازتابی از روش تفکرش هم هستند.

«تانگوی شیطان‌» و الهام اولیه

کراسناهورکایی درباره آغاز نگارش «تانگوی شیطان» می‌گوید: داستانی تیره از زندگی در روستاهای مجارستان که با ورود مأموری سابق به نام ایریمیاس شروع می‌شود؛ کسی که هم می‌تواند یک شیاد و دغل‌باز باشد و هم منجی دهکده. این رمان در ۱۹۸۵ در مجارستان کمونیستی منتشر شد و در سال ۱۹۹۴ توسط دوستش، فیلمساز مشهور بلا تار، به فیلمی هفت‌ساعته و سیاه‌وسفید تبدیل شد و بعدا به انگلیسی انتشار یافت.

خودش می‌گوید که او هرگز نمی‌خواست نویسنده شود: «نه به این خاطر که نتوانم نویسندگان بزرگ مجار یا جهان را تحسین کنم. برعکس، عاشق بزرگ‌ترین چهره‌های ادبیات بودم. اما خودم را در آن حلقه نمی‌دیدم…»

با این حال، پس از خواندن شعر «تنه باستانی آپولو» ریلکه در ۱۸سالگی و تأثیر گرفتن از آخرین مصرع آن («تو باید زندگی‌ات را تغییر دهی»)، به «طبقات زیرین جامعه» رفت. شغل‌های موقتی مختلف داشت و سرانجام نگهبان شب یک مزرعه شد. همان‌جا بود که صبحی صحنه‌ای کابوس‌وار را تجربه کرد: حضور مردی ناشناس برای خصی کردن خوکچه‌ها. این مرد، سرد و بی‌روح، تنها چند کلمه می‌گفت و کارش را بی‌رحمانه انجام می‌داد. نامش ایریمیاس بود؛ همان نامی که بعدها به شخصیت اصلی رمانش بدل شد. کراسناهورکایی می‌گوید: «نه خود صحنه، بلکه جو و ماهیت آن بود که الهام‌بخش رمان شد. باید چیزی درباره جهان می‌نوشتم، نه فقط درباره مجارستان کمونیستی یا یک روستا، بلکه درباره خود جهان در لایه‌ای عمیق‌تر.»

سبک نگارش

او جملات را در ذهنش می‌ساخت؛ واژه‌ها همچون تصاویری روی پرده ظاهر می‌شدند و ترکیب‌های تازه‌ای پدید می‌آمدند. شخصیت‌ها یکی‌یکی وارد ذهنش می‌شدند و به او فشار می‌آوردند که در داستان حضور داشته باشند. همین بود که «تانگوی شیطان» به اثری متفاوت در فضای بسته مجارستان بدل شد؛ یک «پرفروش مخفی» که حزب کمونیست نمی‌توانست دوست داشته باشد.

شکست، امید و تکرار

کراسناهورکایی پس از این رمان هم، خودش را نویسنده نمی‌دانست. اما دوباره نوشت. رمان بعدی‌اش، «مالیخولیای مقاومت» (۱۹۸۹)، همان‌طور ساخته شد: جمله‌به‌جمله، با حافظه‌ای تصویری. داستانی از ورود یک نهنگ مرده به شهری کوچک که خشونت را برمی‌انگیزد. وقتی دوباره آن را برای نوشتن فیلمنامه خواند، با خود گفت: «این رمان خوب است، اما فقط نسبتاً خوب است. هرگز نتوانستم همان کتابی را که در ذهن دارم بنویسم. زندگی من همین است؛ پس از هر کتاب، یک ناامیدی و بعد دوباره تلاش، دوباره تلاش… قفسی بکتی که در آن زندگی می‌کنم.»

پس از دیوار برلین

سقوط دیوار برلین در ۱۹۸۹ برایش رضایت‌بخش نبود: «پیش‌تر جهان در مجارستان غیرعادی و غیرقابل‌تحمل بود، بعد از ۱۹۸۹ عادی شد، اما همچنان غیرقابل‌تحمل.» سفرهایش به چین و ژاپن نگاه تازه‌ای به زیبایی مستقیم به او داد و الهام‌بخش رمان‌هایی شد مانند «کوهی از شمال، دریاچه‌ای از جنوب…». با این حال، می‌گوید ریشه‌های مجاری‌اش هیچ‌گاه از او جدا نمی‌شوند.

نگاه به جهان امروز

بازخوانی «تانگوی شیطان‌» پس از ۳۰ سال برای او غم‌انگیز بود، چون دریافت هنوز هم بدون تغییر جدی کار می‌کند: «ماهیت جهان، نظام‌های اجتماعی و زندگی انسان تغییر نکرده است.» بزرگ‌ترین فقدان به نظر او از دست رفتن فرهنگ فقر است؛ توانایی «خواندن آوازهای شگفت‌انگیز در زمانی که فقیر هستیم». امروز، می‌گوید: «فقط آدم‌هایی داریم که پول ندارند. همه فقط می‌خواهند ثروتمند شوند. اما آیا واقعاً فقط یک رؤیا داریم؟ آیا هدف فقط پول است؟»

او ادامه می‌دهد: «دیگر هیچ فضای خالی با امکان‌های تازه وجود ندارد. فقط فضاهای احمقانه، جاهایی که جز انتظار کشیدن کاری نمی‌شود کرد…» سپس با اشاره به لپ‌تاپ روی میز می‌گوید: «این نتیجه ۱۰هزار سال است؟ واقعاً؟ میکروفن، لپ‌تاپ، یک جامعه‌ی فنی ـ این همه‌اش است؟ این غم‌انگیز و ناامیدکننده است. پس از تمام نبوغ‌های انسانی از لئوناردو تا اینشتین، از بودا تا اندره سمرِدی، کارشان باورنکردنی مهم بود، اما ما نمی‌توانیم هیچ کاری با آن بکنیم ـ چرا؟»

منبع: گاردین

5959

کد خبر 2126593

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =