از عهد تا عدالت: نقد الهیات صهیونی در پرتو مهدویت قرآنی

در منطق صهیونی، زمین ابزار هویت است؛ در منطق ایمانیِ انجیل، زمین نماد رهایی از گناه است؛ و در منطق قرآنی، زمین امانتی الهی است که باید به دست صالحان اداره شود. از همین‌رو، وراثت در قرآن نه انتقال مالکیت، بلکه انتقال مسئولیت است. امامت نیز در این چارچوب نه فرمانروایی موروثی، بلکه نتیجه‌ی رشد معنوی و اجتماعیِ انسان است؛ همان‌گونه که خدا به ابراهیم فرمود: «لا ینال عهدی الظالمین»، یعنی امامت عهد الهی است و به ظالمان نمی‌رسد.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، بیست و پنجمین جلسه از سلسله‌ جلسات «قوم یهود در قرآن» با سخنرانی حجت‌الاسلام  «محمدمهدی میرجلیلی» و موضوع «از عهد تا عدالت: نقد الهیات صهیونی و بازخوانی قصص: ۵ در پرتو مهدویت قرآنی» در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزار شد.

از عهد تا عدالت: نقد الهیات صهیونی در پرتو مهدویت قرآنی

بنابر روایت شبستان، مشروح این جلسه به شرح ذیل است.

الحمدلله ربّ العالمین، و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

موضوع گفتار امروز ما آیه‌ای است از سوره‌ی قصص که یکی از پرمعناترین نصوص قرآنی در باب تاریخ نجات و اراده‌ی الهی در جامعه‌ی انسانی به شمار می‌آید: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (قصص، ۵)

در ظاهر، آیه درباره‌ی اراده‌ی خدا بر نجات قوم بنی‌اسرائیل از چنگال فرعون و انتقال قدرت به آنان است.

اما ساختار زبانی آیه ـ با استفاده‌ی مکرّر از افعال مضارع چون «نُرِید»، «نَمُنّ»، «نَجْعَل» ـ دلالت بر استمرار و دوام چنین اراده‌ای دارد؛ به تعبیر دیگر، خداوند در اینجا از «قانونی الهی در تاریخ بشر» سخن می‌گوید، نه صرفاً از یک واقعه‌ی تاریخی محدود. این قانون الهی را می‌توان چنین خلاصه کرد:

اراده‌ی الهی در همه‌ی عصرها بر آن است که مستضعفان را از بندگی و اسارت برهاند و آنان را به جایگاه امامت و وراثت زمین برساند.

آیه‌ی پنجم سوره‌ی قصص، در ظاهر روایتی از تاریخ بنی‌اسرائیل زیر سلطه‌ی فرعون است، اما در ساختار و زبان خود، حامل معنایی فراتاریخی است. افعال مضارعِ متوالی در آیه ـ «نُرید»، «نَمُنّ»، «نَجعل» ـ نشان می‌دهند که سخن از یک حادثه‌ی گذشته نیست، بلکه بیانگر اراده‌ای جاری و پیوسته است؛ نوعی قانون الهی در جریان تاریخ. این آیه به ما می‌گوید که خداوند همواره در سیر تاریخ بشر، اراده کرده است رهایی را در برابر سلطه بنشاند، و مستضعفان را از موقعیت ضعف به جایگاه امامت و وراثت برساند.

عبارت «وَنُرِیدُ» نخستین نشان این معناست. اراده در لسان قرآن، مفهوم فلسفی و زمانی ندارد؛ وقتی خدا می‌گوید «نُرید»، مقصود «خواست مستمر» اوست، یعنی سنتی همیشگی و غیرقابل‌تبدیل در هستی. «نُرید» در این آیه، بیانگر آن است که رهاییِ مستضعفان نه استثنا بلکه قاعده است، و ظلم در منطق قرآنی حادثه‌ای گذراست، نه ساختاری پایدار. بنابراین، خدا نه تنها در تاریخ موسی، بلکه در همه‌ی ادوار، اراده کرده است که نظام‌های فرعونی دیرپا نمانند و امتداد قدرت، سرانجام به مردم مظلوم منتقل شود.

در مرحله‌ی دوم، واژه‌ی «نَمُنّ» قرار دارد. «منّت» در زبان عربی به معنای نعمت و لطف بزرگ است، اما در قرآن همواره بار معنایی خاصی دارد و با «نجات از اسارت» و «بازگرداندن کرامت انسانی» همراه است. خدا در این آیه نمی‌گوید که می‌خواهد دارایی یا مقام ببخشد؛ بلکه می‌خواهد بندگی و تحقیر را از میان بردارد. «منّت الهی» در این‌جا به‌روشنی در برابر «استضعاف» قرار گرفته است. یعنی همان‌جا که قدرت انسانی از بند آزاد می‌شود، منّت خداوند تحقق یافته است. در واقع، «منّت» نه هدیه‌ای منفعلانه بلکه کنش فعال خدا در تاریخ است که ساختار ستم را می‌شکند.

در این خوانش، مستضعفان هر عصر، وارثان احتمالی زمین‌اند اگر به صلاح و عدالت برسند. بنابراین، وعده‌ی «نجعلهم أئمة» وعده‌ای تاریخی ـ اخلاقی است؛ امامت، پاداشِ صبر و صلاح است، نه عضویت در نژاد یا ملت خاص. این دیدگاه به‌ویژه در اندیشه‌ی متفکران عدالت‌محور معاصر جایگاه مهمی دارد، چون از آیه، «قانون تبدیل تاریخ» را می‌فهمد: هیچ سیستمی که بر استضعاف بنا شود پایدار نخواهد ماند.

علامه طباطبایی تأکید می‌کند که این آیه «جریان سنتی از سنن الهی» است. سید قطب نیز آن را «نوید دگرگونی هر نظم غیرالهی» می‌داند. محور هر دو نگاه، پیوند میان ایمان، عمل صالح و عدالت اجتماعی است؛ یعنی «امامت» در قرآن نه به ارث که به استحقاق تعلق دارد.

 دیدگاه مهدوی و روایی

افق سوم، نگاه مهدوی و روایی است که از قرائت ائمه‌ی شیعه، به‌ویژه روایتی از امام باقر و امام صادق (ع)، سرچشمه می‌گیرد. در این روایت آمده است که:  هُم آلُ مُحمّدٍ، یَبعَثُ اللّهُ مَهدِیَّهُم بَعدَ جَهدِهِم...» (کافی، ج ۱، ص ۳۳۱)

بر پایه‌ی این تفسیر، «الذین استُضعِفوا» به خاندان نبوت تعبیر می‌شود که در طول تاریخ از صحنه‌ی قدرت کنار نهاده شده‌اند و در آخرالزمان، با قیام مهدی (عج)، وعده‌ی «نَجعَلَهُم أئِمَةً» به کمال می‌رسد. این دیدگاه آیه را حلقه‌ای از زنجیره‌ی وعده‌های آخرالزمانی می‌بیند که در سوره‌های دیگر، همچون نور:۵۵ و انبیاء:۱۰۵ نیز تنیده شده‌اند.

در این خوانش، «نجعلهم الوارثین» تنها به معنای تصرف زمینی نیست، بلکه اشاره به برپایی عدالت جهانی دارد؛ وراثت زمین یعنی سپردن اداره‌ی آن به جامعه‌ی صالحان، تحقق همان «عباد صالح» که در نظام مهدوی ظهور می‌کنند.

این دیدگاه، بُعد تاریخی و اخلاقی آیه را در چارچوب یک افق تمام‌جهانی معنا می‌کند. مهدویت در این تفسیر نه عنصر جدا از قصه، بلکه اوج طبیعی سنّت الهی در تاریخ است. اراده‌ی «نُرید» با ظهور مهدی پایان نمی‌پذیرد، بلکه تحقق نهایی خود را در او می‌یابد.

جمع‌بندی سه‌گانه

به این ترتیب، سه سطح معنا در آیه قابل مشاهده است: نخست، گزارش تاریخیِ رهایی بنی‌اسرائیل از سلطه‌ی فرعون؛ دوم، قانون الهی همیشگی درباره‌ی انتقال قدرت از ظالمان به مستضعفانِ صالح؛ و سوم، تحقق غایی این قانون در عصر ظهور، آن‌گاه که عدالت به صورت کامل در زمین اقامه شود.

هر سه سطح در کنار هم نشان می‌دهند که قرآن وقایع تاریخی را در خلأ نقل نمی‌کند، بلکه در هر قصه، «الگوی تکوین عدالت» را بازمی‌آفریند. قصص موسی تمثیل گذرا نیست، بلکه نمونه‌ای از قانون پایدار خداوند است: رهایی، منّت، امامت و سپس وراثت. در نگاه نهایی قرآن، همان‌گونه که استضعاف سرانجام به آزادی موسی انجامید، تاریخ بشر نیز در فرجام خود به حکومت صالحان و عدالت جهانی خواهد رسید.

آیه‌ی شریفه‌ی قصص:۵، که می‌فرماید «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»، یکی از بنیادی‌ترین بیانیه‌های قرآنی درباره‌ی رابطه‌ی خدا، تاریخ و عدالت است. این آیه در حقیقت، ترجمان الهیِ همان مفهومی است که در سنت عبری از آن با واژه‌ی بِریت (Berît) یاد می‌شود؛ یعنی «عهد». اما تفاوت بنیادین در این است که قرآن با این آیه، عهد را از بُنیاد قومی و جغرافیایی بیرون می‌کشد و در محور عدالت و رهایی بازتعریف می‌کند.

در سنت عبری، به‌ویژه در کتاب پیدایش، خدا با ابراهیم پیمانی می‌بندد و دو نشانه برای آن پیمان ذکر می‌شود، این عقد الهی در ابتدا وجه اخلاقی و ایمانی داشت، اما در فرآیند تاریخیِ شکل‌گیری یهودیت پس‌ از تبعید و سپس در اندیشه‌ی صهیونیسم مدرن، از امر اخلاقی به امر سیاسی و سرزمینی تبدیل شد. تئودور هرتزل در بیانیه‌ی بازل (۱۸۹۷) بر همین معنا تأکید می‌کند و بازگشتِ قوم به سرزمین فلسطین را تحقق وعده‌ی ازلی خداوند می‌داند؛ درحالی‌که این تعبیر در واقع خروج از الهیات و ورود به ایدئولوژی است.

در این خوانش صهیونی، خدا به خدای قوم خاص تبدیل می‌شود؛ زمینی خاص تقدیس می‌گردد، و تاریخ، ابزار مشروعیت‌بخشی به تملک می‌شود. سرزمین نه امانت، بلکه ملک ارثیِ قوم تلقی می‌شود

در این خوانش صهیونی، خدا به خدای قوم خاص تبدیل می‌شود؛ زمینی خاص تقدیس می‌گردد، و تاریخ، ابزار مشروعیت‌بخشی به تملک می‌شود. سرزمین نه امانت، بلکه ملک ارثیِ قوم تلقی می‌شود؛ وعده‌ی الهی نه بر پایه‌ی ایمان و صلاح، بلکه بر پایه‌ی شجره‌نامه و خون تفسیر می‌شود. از همین‌جاست که الهیات عهد، از بستر ایمان به بستر قدرت سقوط می‌کند و در قالب ایدئولوژی حاکم بر صهیونیسم معاصر، نقش توجیه الهیاتیِ اشغالگری و تبعیض قومی را می‌پذیرد.

اما قرآن در قصص:۵ دقیقاً در برابر این روند می‌ایستد. ساختار زبانی آیه با افعال مضارع «نُرید، نَمُنّ، نَجْعَلُ» به استمرار اراده‌ی الهی در طول تاریخ اشاره دارد. اراده‌ای که هدفش نه تملک زمین توسط قومی خاص، بلکه رهایی مستضعفان و استقرار عدالت از راه امامت صالحان است. در اینجا، وراثت زمین نتیجه‌ی صلاح است، نه نسب؛ ثمره‌ی عمل است، نه وراثت بی‌قید. همین معنا در آیه‌ی ۱۰۵ سوره‌ی انبیاء نیز تثبیت می‌شود که می‌فرماید: «زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد».

بنابراین، قرآن با یک جهت‌گیری صریح، عهد را از منطق قوم‌مدار به منطق عدالت‌مدار منتقل می‌کند. در جهان‌بینی عبری، عهد نوعی قرارداد قومی میان خدا و اسرائیل است؛ در الهیات مسیحی، این عهد به پیمان ایمان فردی با خدا از راه مسیح تبدیل می‌شود؛ اما در قرآن، عهد نوع انسان با خدای توحید است، در محور ایمان، عدالت و مشارکت در سرنوشت تاریخی بشر. نام «وارثان» در قرآن نه به قبیله بلکه به صفتی اخلاقی اختصاص دارد: آنان که صلاح اخلاقی و اجتماعی دارند، وارث زمین‌اند.

در منطق صهیونی، زمین ابزار هویت است؛ در منطق ایمانیِ انجیل، زمین نماد رهایی از گناه است؛ و در منطق قرآنی، زمین امانتی الهی است که باید به دست صالحان اداره شود

در منطق صهیونی، زمین ابزار هویت است؛ در منطق ایمانیِ انجیل، زمین نماد رهایی از گناه است؛ و در منطق قرآنی، زمین امانتی الهی است که باید به دست صالحان اداره شود. از همین‌رو، وراثت در قرآن نه انتقال مالکیت، بلکه انتقال مسئولیت است. امامت نیز در این چارچوب نه فرمانروایی موروثی، بلکه نتیجه‌ی رشد معنوی و اجتماعیِ انسان است؛ همان‌گونه که خدا به ابراهیم فرمود: «لا ینال عهدی الظالمین»، یعنی امامت عهد الهی است و به ظالمان نمی‌رسد.

تفاوت اساسی در اینجاست که در منطق صهیونی، تاریخ برای تحقق عهد قومی به کار گرفته می‌شود، اما در منطق قرآن، ایمان برای جهت دادن به تاریخ است. در آنجا خدا در خدمت هویت قومی قرار می‌گیرد؛ در اینجا تاریخ در خدمت توحید قرار می‌گیرد. قرآن با طرح قصص:۵، ساختار روایت عبری را معکوس می‌کند: قوم برگزیده جای خود را به مستضعفان می‌دهد؛ زمین مقدس جای خود را به زمین عادل می‌دهد؛ و وعده‌ی نجات به‌جای فرزندان خاص به فرزندان ایمان می‌رسد.

اگر در صهیونیسم، وارث زمین بودن حق انحصاری اسرائیل دانسته می‌شود، در قرآن وارث زمین، هر ستمدیده‌ی مؤمن و هر جامعه‌ی عادل است. اگر در صهیونیسم، خدا جانب قوم را می‌گیرد، در قرآن خدا جانب عدالت را می‌گیرد. از همین منظر است که می‌توان گفت قصص:۵ در روزگار ما یک اعلامیه‌ی الهیاتی علیه تصاحب الهیات توسط قدرت سیاسی است؛ آیه‌ای که تمامی منطق برتری نژادی را از اساس بی‌اعتبار می‌کند.

در مهدویت، این منطق به کمال می‌رسد. مهدی (عج) وارث همان اراده‌ی «نُرید» است؛ تحقق نهایی سنت خداوند در رفع استضعاف. مهدویت قرآنی وعده‌ی بازگشت عدالت است، نه بازگشت قوم به زمین. در آن، عهد به جوهر خود بازمی‌گردد: پیوند خدا و انسان در افق قسط و رهایی.

به این ترتیب، می‌توان گفت الهیات قرآنی عهد را از قومیت به انسانیت، از زمین به عدالت، و از سلطه به خدمت دگرگون می‌کند. قصص:۵ در برابر صهیونیسم نمی‌ایستد تا نزاعی قومی را تکرار کند، بلکه برای بازگرداندن دین به مدار توحید و عدالت آمده است. در جهان امروز، این آیه معنایی سیاسی و اخلاقی دارد:

اگر صهیونیسم می‌گوید وعده‌ی خدا به قوم خاص است، قرآن می‌گوید وعده‌ی خدا به عدالت خاص است.

اگر آنان ملکیت را قداست می‌بخشند، قرآن قداست را تنها از آنِ عدالت می‌داند.

در نتیجه، آیه ۵ سوره مبارکه را می‌توان بیانیه‌ی الهیاتیِ جهانی در برابر هر نوع صهیونیسم دانست ـ چه دینی، چه ideologic ـ زیرا اعلام می‌کند که خداوند، نه در جانب خاک، بلکه در جانب حقیقت است؛ نه در کنار قوم، بلکه در کنار عدالت. و این همان معنای مهدویِ آیه است: اراده‌ی خداوندی که در هر عصر، مستضعفان را وارث زمین می‌گرداند تا عدالت، نه نسب، معیار وراثت باشد.

عبارت بعدی، «عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ»، مفهوم استضعاف را وارد میدان معنا می‌کند. این واژه در صیغه‌ی مجهول آمده است: «استُضعِفوا»، یعنی ضعیف‌شده‌اند؛ کسی آنان را ضعیف کرده است.از این رو، قرآن ضعف را به طبیعت آنان نسبت نمی‌دهد، بلکه آن را محصول نظامی ظالمانه می‌داند. مستضعفان در منطق قرآنی کسانی نیستند که از آغاز ضعیف بوده‌اند، بلکه کسانی‌اند که «ساختار قدرت» آنان را ضعیف کرده است. استضعاف، یک وضعیت اخلاقی و تاریخی است، نه بیچارگی طبیعی. این نگاه قرآن، بر برتری تاریخی عدالت بر سلطه تأکید دارد: اگر ستم اجتماعی تولید می‌شود، سنت الهی نیز در برابر آن، فرایند رهایی را رقم می‌زند.

در پایان آیه، دو تعبیر هم‌سنگ و پرقدرت می‌آید: «وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ». خداوند نه تنها وعده‌ی رهایی می‌دهد، بلکه وعده‌ی جایگزینی و امامت می‌دهد. از منظر معنایی، این بخش از آیه نشان می‌دهد که رهایی در قرآن پایان راه نیست، بلکه آغاز نوعی بازسازی اجتماعی و تاریخی است؛ حرکت از آزادی صرف، به امامت و هدایت. «نجعلهم أئمة» یعنی ما آنان را الگو، رهبر و معیار می‌سازیم؛ آنان نه فقط آزادشده، بلکه راهبر تاریخ می‌شوند. و «نجعلهم الوارثین» یعنی ما آنان را وارث زمین و تمدن می‌کنیم، وارث نه به نسب، بلکه به صلاحیت. در پیوند این دو عبارت، قرآن توازن میان معنا و ماده را حفظ کرده است: امامت، بعد هدایت است و وراثت، بعد تحقق؛ اولی بعد اخلاقی و دینی، دومی بعد تمدنی و اجتماعی این وعده است.

«وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ». وراثت زمین از آن صالحان است، نه از آن قوم یا تبار. این‌جا پیوند الهیات با اخلاق روشن می‌شود: اراده‌ی الهی بر عدالت، مقرون به صلاحیت اخلاقی و معنوی انسان است

از این نگاه، آیه‌ی قصص:۵ معماری یک «فرایند الهی» را پیش روی ما می‌گذارد: آغازی با استضعاف، تداومی با منّت و پایانی با امامت و وراثت. خداوند تاریخ را به سوی این نقطه می‌راند، جایی که قدرت و هدایت در دستان صالحان جمع می‌شود. در واقع، این آیه دلِ همان سنت قرآنی است که در سوره‌ی انبیاء نیز تصریح می‌شود: «وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ». وراثت زمین از آن صالحان است، نه از آن قوم یا تبار. این‌جا پیوند الهیات با اخلاق روشن می‌شود: اراده‌ی الهی بر عدالت، مقرون به صلاحیت اخلاقی و معنوی انسان است.

در جمع‌بندی می‌توان گفت که آیه‌ی قصص:۵ تنها گزارشی از نجات بنی‌اسرائیل نیست، بلکه نقشه‌ی کلی الهی است برای حرکت تاریخ از سلطه به آزادی، از ضعف تحمیلی به امامت اخلاقی، و از اسارت به وراثت صالحان. این آیه اعلام می‌کند که اراده‌ی الهی در جهان نه بر نگاه‌داشتن نظم ظالمانه بلکه بر شکستن آن است، و وعده‌ی نهایی خدا همین است: روزی که وارثان زمین صالحان باشند، نه مستکبران دیروز.

سه دیدگاه تفسیری درباره‌ی آیه‌ی قصص:۵

برداشت‌های تاریخی، مهدوی و تطبیقی

این آیه از آن دست آیاتی است که مفسران در تفسیر آن سه افق معنایی متفاوت را گشوده‌اند. برخی آن را روایتی تاریخی از رهایی بنی‌اسرائیل می‌دانند، برخی وعده‌ای عام برای همه‌ی دوره‌ها و ملّت‌ها، و گروهی نیز آن را ناظر به آخرالزمان و ظهور مصلح نهایی خوانده‌اند.

۱. دیدگاه تاریخیِ خاص

نخستین افق، نگاه تاریخی ـ خَصوصی است؛ دیدگاهی که در تفاسیر نخستینِ مانند تفسیر طبری و بخشی از مفاتیح الغیبِ فخر رازی نمایان است. در این خوانش، «الذین استُضعِفوا فی الأرض» ناظر به قوم موسی است و هدف آیه بیان اراده‌ی خدا در نجات آنان از ستم فرعون. اراده‌ی «نُرید» در این چارچوب، اراده‌ای معطوف به یک مقطع تاریخی است، و «منّت» به معنای همان نجات و آزادی ظاهری در مصر و شام.

در این نگاه، «نجعلهم أئمة» به رهبری پیامبران بنی‌اسرائیل پس از فرعون، و «نجعلهم الوارثین» به وراثت سرزمین کنعان و بیت‌المقدس تفسیر شده است. تکیه‌ی مفسران این طیف بر سیاق قصه و بر جنبه‌ی تاریخی نزول است و آیه را بیشتر گزارش یک مرحله از تاریخ هدایت می‌دانند، نه قانون دائمی تاریخ.

اما محدودیت این دیدگاه آن است که لحن مضارع افعال آیه را تنها به عنوان روایت داستانی می‌فهمد و به دلالت استمراری آن توجه چندانی ندارد. از نظر معرفت‌شناختی، این رویکرد بیشتر توصیفی است تا تأسیسی: آیه را می‌خواند، اما از آن نظام تاریخی استخراج نمی‌کند.

۲. دیدگاه عام و مستمر

در برابرِ این افق محدود تاریخی، گروهی از مفسران، مانند علامه طباطبایی در المیزان و سید قطب در فی ظلال القرآن، آیه را قانونی همیشگی می‌دانند که در سنت الهی تکرار می‌شود. در این نگاه، افعال مضارع آیه بر «دوام اراده‌ی الهی» دلالت دارد و مفاهیم «استضعاف» و «منّت» از مرز قومیت فراتر می‌روند.

کد خبر 2132430

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =