سیاست یعنی وفاق را گفتن، نوشتن، به صد حیلت بر صور شقاق دمیدن/ محمدرضا تاجیک از راز همبستگی قدرت و شقاق می گوید

تاجیک فعال سیاسی اصللح طلب در یادداشتی نوشت: آیا سیاست را اگر نان و آبی باشد، برای بسیاری از اهالی قدرت، در قعر چاه شقاق و فراق نیست؟ آیا سیاست و قدرت در ایران امروز را، جز آن راهی که سوی دریای هول هایل و خشم طوفان‌های ستیزش و ستیهندگی است، راهی هست؟ و آیا تمنا و خواستِ وفاق، امری خیالین نیست؟

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، محمدرضا تاجیک فعال سیاسی اصلاح طلب، دریادداشتی در جماران نوشت:

آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان. آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت.

یک

آن شنیدستی که عامی‌ای رویای درآمدن به محفل اصحاب سیاست و قدرت به سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدید و تقلای شدید، به کف آورد زر و سیمی و واسطه‌ای و روانه به عمارت قدرت شد، خوش و خندان و غزل‌خوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای آن عمارت شد و کرد به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب درون گشت شتابان.

آن عمارت بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل، نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک‌مرتبه افتاد دو چشمش به آن گوی قدرت.

نبود آدم ساده دل خبردار که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کاریست؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.

ناگهان دید مردان و زنانی که به دور آن گوی چرخیدند و چرخیدند و بگفتند کلامی و بمالیدند دست بر گوی، و به یکباره نوری بدرخشید و شکافی واشد و داخل همی گشتند و شکاف نیز فروبست.

عامی که همان‌طور به آن صحنه جالب نگران بود، ز نو دید دگرباره همان درز به همان جای ز هم واشد و این مرتبه، عده‌ای از آن عده به تاجی و عصایی و لباسی به زر ناب برون آمدند از آن، به دشنام و به کارزار. 

عامی بیچاره در تعجب و حیرت بسیار گشت، چون قبل از ورود به شکاف، به رفتار آن عده نبود جنگ، نبود انگ، نبود چنگ، پس چون چگونه گشت که در این رفت و بازگشت، به رخسار و به گفتار و به کردارشان، همه خشم و خشونت، همه دشنه و دشنام؟!

پیش خود گفت: «ما از بزرگان این‌همه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم، ولی هیچ ندیده بودیم به چشم خودمان هم‌چو فسون‌کاری و جادو که در این محفل قدرت بدیدیم، و ندیده بودیم به عمر خویش که در یک رفت و بازگشت، دفعتا دوستان مبدل به دشمن بگردند، و هریک در کار افشای رازِ درون‌پرده‌ی یکدیگر شوند، در تهدید و تخریب و تنبیه و تکفیر همدیگر بگویند فراوان .

دو

عامی در خود فرورفت و با خود بگفتی که کزین پیش بباید که بگردم از این‌ راز خبردار، وگرنه در دهشت این حیرت و حیرانی بمانم و بمیرم.

به صد حیله و ترفند بگشت در جمع، و بچرخید و بمالید و بنالید و درون شد.

بدید همه «بر»هم و «در»هم: هر کس گرگ آن‌دیگر و جنگ همه علیه همه... چنان چون وضع طبیعی هابز... لنگ‌ها و شورت‌ها در هوا چرخان... عده‌ای زیر پاها در فغان... عده‌ای نیز، افتاده بر زمین چون برگ خزان.

در هراس، به گوشه‌ای خزید، شاید بیابد و بداند راز این دگرگونی حال و رفتار...  

ندید اما جز نگاه‌های خیره... پنداری همه چشم و تماشا و میل بودند و دیگر هیچ.

به آن‌سو که آنان خیره شده بودند، نگاهی انداخت... چیزی ندید... اما در چشمان تمام‌سیاه آنان، برق لیبیدویی قدرت (لیبیدوی ابژه یا اشتیاق بیرونی توام با لیبیدوی ایگو یا اشتیاق درونی، به بیان فروید) یا نوعی ژوئیسانس افراطی – لذتی که از محدودۀ متعارف فراتر رفته و به‌نوعی مازوخیسم و سادومازوخیسم و سادیسم و ماخولیا و استسقا بدل گردیده است – می‌دید. 

داشت یواش‌یواش از لذت آنان لذت می‌برد که درز گشوده شد و به بیرون پرتاب شد.

سه

بعد از سپری‌کردن دوران حیرت و حیرانی و تاملات بسیار، راز همبستگی قدرت و شقاق را یافت و بلافاصله دست به قلم برد و نوشت: اکنون یافتم و یافتم که امثال آرنت، درکی از گوهر قدرت نداشتند که بر این نظر شدند که: «قاعدۀ بنیادین در سیاست، کنش جمعی غیرخشونت‌آمیز است... سیاست باید بر پایۀ گفت‌وگو، رضایت و قدرتی برخاسته از مشارکت مردمی بنا شود.» دریافتم هر کس می‌گوید سیاست‌ورزی یک پدیدۀ گروهی، و برآمده از «واقعیتِ بسیاری و رنگارنگی انسانی است، سخت در اشتباه است. سیاست، نام شیوۀ ویژه‌ای از باهم‌بودگی انسان‌های گونه‌گون نیست، بلکه اسم رمز غیرسازی و حذف و طرد است. سیاست، کنشِ این‌سو کشان سوی خویشان، وان‌سو کشان سوی خوشان (خودی‌های رضامند) است، و سویی را جانب ناخویشان و ناخوشان راهی نیست. سیاست یعنی: 

همه با یکی. 

همه لطف و عنایت، اما به هرکس می‌خواهی و می‌شناسی. 

طریق و طریقت قدرت و منفعت، بریدن دست غیر از خوان نعمت. 

به «غیر» راه‌بستن، به اوج آریو برزن نشستن. 

دو دست بر گوی قدرت کشیدن، به تخت و تاج شهنشاهان رسیدن. 

زمین آلودن ز استبداد و از کین، به خشم، دوستی و مهر از شهر راندن. 

وفاق را گفتن، نوشتن، به صد حیلت بر صور شقاق دمیدن.

برای جرعه‌ای قدرت وطن را تن دریدن، به خوی ددان و دیو ز مام امید بریدن.

پسندیدن بر خود آن‌چه را بر دیگران نپسندیدن. 

و در یک کلمه، سیاست به گفتۀ سعدی یعنی «آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک/‌تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک».

چهار

چون از نوشتن لختی فارغ شد، به اندیشه گشت و از خویش پرسید: آیا هراس آن بزرگ که چون گوشی می‌یابد در تکرارِ تکرار است که «مرا از از اتحاد بیگانگان هراسی نیست، لیک از فصل و فاصلۀ خودی‌ها در هراسم»، اساسا موضوعیتی دارد؟ آیا سیاست را اگر نان و آبی باشد، برای بسیاری از اهالی قدرت، در قعر چاه شقاق و فراق نیست؟ آیا سیاست و قدرت در ایران امروز را، جز آن راهی که سوی دریای هول هایل و خشم طوفان‌های ستیزش و ستیهندگی است، راهی هست؟ و آیا تمنا و خواستِ وفاق، امری خیالین نیست؟

کد خبر 2135952

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین