گفت‌وگو با قهرمان زن پرش با اسب ایران؛ آذر ۱۳۵۱

برای من هیچ تفریحی لذبتبخش‌تر و نشاط‌انگیزتر از سواری نیست. فکر می‌کنم فقط آن‌هایی که با اسب سرو کار دارند می‌توانند بفهمند من چه می‌گویم، چون لذت سواری به قدری عمیق و ناشناخته است که پی بردن به آن برای کسانی که اهل این کار نیستند مشکل است.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، هفته سوم آذر ۱۳۵۱ در مسابقات سوارکاری سراسری، دختری هجده‌ساله کاری کرد که تا آن روز در سوارکاری ایران سابقه نداشت. ماریون هاراطونیان در رقابت پرش با اسب، سی‌وپنج سوارکار زن و مرد را پشت سر گذاشت و در برابر چشم شاه به مقام نخست رسید؛ اتفاقی کم‌سابقه در تاریخ ورزش زنان ایران.

متن پیش روز گزارش مجله «زن روز» به تاریخ ۲۵ آذر ۱۳۵۱ با اوست:

***

ماریون هاراطونیان، دختر هجده ساله ارمنی، دو هفته پیش در مسابقات سوارکاری «کاپ آریامهر» که در پیشگاه شاهنشاه آریامهر و والاحضرت ولیعهد برگزار شد، در قسمت پرش با اسب، سی‌وپنج زن و مرد شرکت‌کننده را پشت سر گذاشت، و در میان حیرت تماشاگران به مقام اول رسید. این دختر بهترین و مشهورترین سوارکاران مرد ایران را شکست داد و موجب غرور و افتخار برای همه زنان ایران شد. این نخستین بار است که زنی در یک مسابقه بزرگ و ملی عنوان قهرمانی را از چنگ مردان سوارکار به در می‌برد و کاپ افتخار را نصیب خود می‌کند این دختر شاد و ورزشکار که قبلا هم در مسابقات «جام والاحضرت ولیعهد» در رشته‌های سرعت و استقامت به مقام اول رسیده بود، این بار با رکورد ۵۲.۶ ثانیه، از سوارکاران قدیمی و باتجربه‌ای که سال‌هاست نام‌شان در صدر لیست سوارکاری است پیش افتاده است.

رپورتر زن روز به منظور آشنایی بیشتر با این دختر قهرمان که با پیروزی حیرت‌انگیز خود، سوارکاران کارکشته را غافلگیر کرد، گفت‌وگویی با او به عمل آورده که در زیر می‌خوانید.

طرف‌های عصر، بعد از ساعتی جست‌وجو «ماریون» را در تپه ماهورهای بالای دهکده «اوین» پیدا می‌کنم که سوار بر اسبی خوش‌هیکل و تنومند، دور از جنجال و هیاهوی شهر، گردش می‌کند.

[...] «ماریون» دختر یک کارخانه‌دار معروف است که تا شش سال پیش در آلمان زندگی می‌کرده و از وقتی با خانواده‌اش به ایران برگشته، تحصیلات خود را در مدرسه آلمانی‌ها دنبال کرده، و امسال سال آخر دبیرستان آلمانی (کلاس سیزدهم) را می‌گذراند.

گفت‌وگو را با یادآوری موفقیت و قهرمانی چشمگیر و غیرمنتظره او شروع می‌کنم و می‌پرسم:

خودت فکر می‌کردی که بتوانی سی‌وپنج زن و مرد باتجربه را پشت سر بگذاری و کاپ آریامهر را تصاحب کنی؟ «ماریون» که روی اسب نشسته است، با یک حرکت پایین می‌پرد و دهنه اسب را رها می‌کند و می‌گوید:

چطور بگویم، مطمئن نبودم که اول می‌شوم، اما تصمیم گرفته بودم برای اول شدن تمام تلاش و انرژی خودم را به کار ببرم، و بالاخره هم موفق شدم. اما باور کنید وقتی با تفاوت هشت دهم ثانیه از آقای «کامبیز آتابای» که از سوارکاران باتجربه هستند جلو افتادم، باور کردنش برای خودم هم مشکل بود.

برایم جالب است بدانم چه چیز باعث شده که «ماریون» از میان همه ورزش‌ها، اسب‌سواری را انتخاب کند.

پدرم سوارکاری را خیلی دوست دارد، و هر وقت فرصتی پیدا کند با اسب به گردش می‌رود. وقتی بچه بودم پدرم گاهگاهی بر ترک اسب سوارم می‌کرد، و من از این کار خیلی لذت می‌بردم. با این ترتیب خیلی کوچک بودم که با اسب آشنا شدم، اما سوارکاری را به طور جدی از پانزده سالگی در تهران شروع کردم.
 

گفت‌وگو با قهرمان زن پرش با اسب ایران؛ آذر ۱۳۵۱

در خانواده شما کس دیگری هم هست که به اسب‌سواری علاقه‌مند باشد؟

فقط من و پدرم سوارکاری را دوست داریم. مامان از اسب می‌ترسد و همیشه برای من نگران است که مبادا زمین بخورم. برادرم هم که چهارده سال دارد، از اتومبیل بیشتر از اسب خوشش می‌آید، او عاشق اتومبیل‌رانی است.

وقتی به‌تنهایی سوار اسب می‌شوی و در دامن دشت و صحرا تاخت می‌کنی، به چه چیز فکر می‌کنی؟

سوارکاری مرا خوشحال می‌کند، وقتی سوار بر «جیران» در دل زیبایی‌های طبیعت پیش می‌تازم، تمام غم‌های دنیا را فراموش می‌کنم و فقط به طبیعت سحرآمیز و هوای پاک و تازه‌ای که تنفس می‌کنم می‌اندیشم و به خیلی چیزهای دیگر... برای من هیچ تفریحی لذبتبخش‌تر و نشاط‌انگیزتر از سواری نیست. فکر می‌کنم فقط آن‌هایی که با اسب سرو کار دارند می‌توانند بفهمند من چه می‌گویم، چون لذت سواری به قدری عمیق و ناشناخته است که پی بردن به آن برای کسانی که اهل این کار نیستند مشکل است.

ماریون با لهجه شیرینی حرف می‌زند، و ته‌لهجه فرنگی و مکث‌های کوتاهش خیلی بانمک است. گاهی برای پیدا کردن کلمات مناسب به زحمت می‌افتد و با مکث‌های پی‌درپی در ذهنش به جست‌وجو می‌پردازد. او به زبان‌های فارسی، ارمنی، آلمانی، فرانسه و انگلیسی صحبت می‌کند، و شاید همین مسئله باعث می‌شود که گاهی لغت‌های زبان‌های مختلف را با هم قاطی کند. او که خیال دارد سال آینده برای ادامه تحصیل به فرانسه یا سوئیس برود، در این مورد می‌گوید:

خیلی دلم می‌خواهد به یکی از دانشگاه‌های ایران بروم، اما چون تحصیلات ابتدایی را در آلمان انجام داده‌ام، از لحاظ درس فارسی ضعیف هستم و فکر نمی‌کنم در کنکور قبول شوم.

فکر می‌کنی تا کی بتوانی یک سوارکار خوب باشی و در این زمینه تا چه حد برای خودت امید و انتظار پیشرفت داری؟

در سن و سال فعلی فکر می‌کنم اسب‌سواری هیچ‌وقت از زندگی من جدا نمی‌شود، و همیشه به عنوان لذتبخش‌ترین تفریح و مفیدترین ورزش در زندگی‌ام جایی خواهد داشت، به دلیل این‌که من واقعا عاشق اسب هستم، و شاید برای‌تان خنده‌دار باشد اگر بگویم همیشه به اسبم فکر می‌کنم. اسب من «جیران» صمیمی‌ترین دوست و هم‌صحبت من است و خیلی از حرف‌های خصوصی خودم را به او می‌گویم.

مثلا به او چه می‌گویی؟

گفتم که حرف‌های خصوصی، یعنی حرف‌هایی را که نمی‌توانم به شما و دیگران بگویم. بعدازظهرها که سوارش می‌شوم و دوتایی راه کوه و صحرا را در پیش می‌گیریم، در تمام طول راه با او حرف می‌زنم. گاهی احساس می‌کنم که «جیران» حرف‌های مرا با دقت گوش می‌دهد و خیلی خوب می‌فهمد چه می‌گویم.

تو واقعا جیران را دوست داری؟

بله واقعا دوستش دارم، و شاید شما که با اسب سروکاری ندارید نتوانید بفهمید که این حیوان چقدر دوست‌داشتنی و باهوش است. فکر می‌کنم همان اندازه که من به او علاقه‌مند هستم، او هم مرا دوست دارد.

صحبت گل می‌اندازد و «ماریون» تعریف می‌کند که قبل از «جیران» اسب دیگری داشته که آن را در یک حادثه از دست داده است. کنجکاو می‌شوم که جریان حادثه‌ای را که منجر به تلف شدن اولین اسب «ماریون» شده از زبان خودش بشنوم. او که از یادآوری خاطره مرگ نخستین اسبش ناراحت شده می‌گوید:

یادآوری این حادثه همیشه مرا ناراحت می‌کنم، زیرا من با چشم‌های خودم مرگ اسبم را دیدم و خودم هم در اثر این حادثه مجروح شدم. روزی که این حادثه اتفاق افتاد، پانزده روز بود که اسبم کار نکرده بود، چون من به خاطر امتحانات فرصت نکرده بودم با او به سواری بروم. معمولا اسب بعد از مدتی که کار نکند، مست می‌کند و دیوانه می‌شود، و در این‌جور مواقع سوارکار باید به‌تدریج و در چند جلسه اسب را به حالت عادی برگرداند، اما من که در آن موقع تازه‌کار و کم‌تجربه بودم، بی‌توجه به وضعیت اسب، سوار شدم و تاخت کردم، و او هم که دیوانه شده بود در یک لحظه دهنه را از دستم کند و با سرعت زیاد به طرف دیوار تاخت کرد و سرش را چنان به دیوار کوبید که مغزش متلاشی شد. همین حادثه باعث شد که مامان از اسب بترسد و سعی کند مرا از سواری منصرف کند. اما من همیشه مامان را راضی می‌کنم.

در مورد قیمت اسب سوال می‌کنم و این‌که اگر کسی بخواهد به سوارکاری بپردازد، این ورزش چقدر برایش خرج برمی‌دارد.

اسب‌هایی که در ایران هست بین پنج تا سی هزار تومان قیمت دارند، من «جیران» را پانزده هزار تومان خریدم، و روی هم رفته ورزش سوارکاری ماهیانه ششصد تومان برایم خرج دارد، که قسمت عمده آن مربوط به غذا و هزینه نگهداری اسب است.

تو از سوارکاری فقط سوار شدنش را بلدی، یا زین کردن، دهنه زدن و تیمار کردن اسب را هم می‌دانی؟

بیشتر کارهای اسبم را خودم می‌کنم، و تیمار کردن «جیران» برایم خیلی لذت‌بخش است.

(به شوخی می‌گویم) حاضری «جیران» را با یک اتومبیل شکاری آخرین مدل غوض کنی؟

اتومبیل را حاضرم بگیرم، اما جیران را نمی‌دهم.

از برنامه زندگی او می‌پرسم و این‌که آیا تفریح او فقط به سوارکاری خلاصه می‌شود یا برنامه‌های دیگری هم دارد؟

درست است که من سوارکاری را دوست دارم، اما این دلیل نمی‌شود که از فعالیت‌های دیگر چشم بپوشم. من علاوه بر درس و مدرسه به مطالعه، موزیک، رقص، سینما، تئاتر و نقاشی علاقه دارم، و زمستان‌ها لذتبخش‌ترین تفریح من اسکی است.

تو که با اسبت حرف‌های خصوصی می‌زنی، تا حالا در مورد عشق هم با «جیران» حرف زده‌ای؟

مطمئن باشید اگر هم گفته باشم، «جیران» به کسی نخواهد گفت.

اگر یک روز شوهر کنی و مرد مورد علاقه‌ات با اسب‌سواری تو مخالف باشد، اسب را کنار می‌گذاری یا شوهر را؟

شما هم چه سوال‌هایی می‌کنید، خدا آن روز را نیاورد که کسی بخواهد مرا از اسب جدا کند، مطمئنا من با کسی ازدواج خواهم کرد که هم خودم را دوست داشته باشد، و هم اسبم را.

تو که تا این اندازه اسبت را دوست داری، وقتی بخواهی از او تشکر کنی، چه هدیه‌ای به او می‌دهی؟

چند کیلو هویج تازه بهترین هدیه‌ای است که می‌توانم به «جیران» بدهم.

هوا کم‌کم تاریک می‌شود و «ماریون» باید مسافتی را که من در ده دقیقه با اتومبیل طی کرده‌ام، با اسب نیم‌ساعته طی کند. قبل از آن‌که از او خداحافظی کنم می‌گویم: «شما سوارکارها هم حتما لطیفه‌هایی دارید که مربوط به اسب و سوارکاری باشد، ممکن است یکی از این جوک‌ها را برای من تعریف کنی؟»

یک مرد سوارکار که دور از چشم همسرش معشوقه گرفته بود، شب توی خواب حرف می‌زد و پشت سرهم می‌گفت: «پری جون، پری جون» خانمش او را بیدار کرد و پرسید: «پری جون کیه که این‌قدر اسمش را به زبان میاری؟» مرد که دستپاچه شده بود گفت: «اسب تازه‌ای که خریده‌ام اسمش پری است.» روز بعد که مرد سوارکار به خانه آمد خانمش به او گفت: «نیم ساعت پیش اسبت تلفن زد!»

۲۵۹

کد مطلب 2156855

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 5 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین