غریبی که برای مردمش اسطوره شد

او هنرمندی بزرگ برای ملت ایران است پس اهالی موسیقی باید از او بنویسند و بسرایند و بنوازند تا هنرجویان موسیقی دریابند باید صداها و تصاویر را قبل از آنکه ساز نواخته شود، بشنوند و ببینند تا موسیقی زاده شود.

در سوگ او سر تعظیم فرود می‌آورم؛ نه فقط برای آثارش، بلکه برای راهی که گشود:

استاد بهرام بیضایی آنچه بنا کرد، بنا بر قدرت نبود. او عشق، صداقت و پرهیزکاری را به قدرت بدل کرد. همچون این شعر سهراب سپهری که از فهمِ ناتوانی و محدودیت، قدرت می‌سازد: «می‌دانم سبزه‌ای را بکنم، خواهم مُرد»

او با آثار و زندگی‌اش، استواری و نظم و تقوا را در شکل آزادی به تصویر کشید. زندگی و هنر در او یکی بود. بیضایی نقش بازی نمی‌کرد. او توانایی‌ها و محدودیت‌ها و آرزوها و موانع خود را شناخت و تا آخرین لحظه آموخت و عاشق ایران و هر ایران‌دوست زیست.

او زندگی می‌کرد — و همان زندگی، تبدیل می‌شد به اثر هنری. او می‌دانست که انواع پدیده‌ها همچون فرهنگ، تاریخ، بافت، روابط و زبان، اساساً شیوه‌ی به هستی درآمدن انسان‌ها را شکل می‌دهند. پس در جهانی که بسیاری از افراد بی‌توجه به فهمِ تاریخی، در جستجوی خوشی و در پیِ آینده‌ی بی‌شکست، و در پیِ تسلط و پیروزی هستند و همه یکسان و به یک شیوه زندگی می‌کنند؛ او برای برون‌رفت از این وضعیت، به تاریخ و زبان توجه کرد. تاریخ در اینجا به معنی تقویمِ زمانیِ وقایع نیست. به معنی کوشش برای درک کردن و فهم نمودن است. یعنی گرچه سیر تحول بشر و وقایع تاریخی و تحولاتی که از سر می‌گذرند مانند هم تکرار نمی‌شوند اما شناخت آن‌ها می‌تواند از تکرار وقایعِ همسو جلوگیری کند. چراکه رجوع هدفمند به تاریخ، از یک‌سو آشنایی با  تجربه‌ها و روندهاست و از سویی دیگر، انگیزه و عاملی‌ست برای کسبِ آگاهی از زمان حال. باید توجه داشت که عنصر حادثه همیشه دارای زمینه‌های قبلی‌ست. «گذشته هرگز نمرده است، گذشته حتی هنوز نگذشته است.» این گذشته است که در تمام مسیر ادامه می‌یابد.

 استاد بیضایی، به تاریخ نگریست و تنها بازتاب رسمی آن را نپذیرفت؛ با نگاه نقادانه‌اش، سکوت‌ها و فاصله‌ها را کاوش کرد و از دل این کاوش، پرسش‌های نو ساخت و به این ترتیب به ما نشان داد که هنر می‌تواند میدانِ مقاومت در برابر فراموشی و سلطه‌ی روایت‌های تک‌خطی باشد. او نه اسیر سنت‌های کور بود و نه همسو با تقلیدهای سطحی مدرنیته. او اسطوره‌ها را نه برای بازگو کردن، بلکه برای تاباندن روشنایی بر پرسش‌هایی که انسان امروز باید از درون خود بجوید، بازآفرینی کرد. او از فرم‌های کهنِ نمایشی می‌آموخت، اما آن‌ها را در بستر زبان و دغدغه‌های انسان معاصر بازآفرینی می‌کرد. او نشان داد که هنر، اگر هنر باشد، در برابر تبعید، تحقیر و خاموشی، همیشه در کنار انسان می‌ایستد.

در سوگِ استاد بهرام بیضایی، ما تنها هنرمندی بزرگ را بدرقه نمی‌کنیم، ما با وجدان بیدارِ هنر وداع می‌کنیم.

او سال‌ها دور از سرزمینی که ریشه‌هایش در آن بود، غریبانه زیست اما همین غربت، او را خاموش نکرد و شگفت آن‌که همین انسانِ همیشه غریب، در دل مردم ایران به اسطوره‌ای زنده بدل شد. اسطوره‌ای نه از جنس ستایشِ بی‌فکر، بلکه از جنس «ایستادگی برای پاکی و حقیقت»، برای «پاسداری از کرامت انسان»، و «جرأتِ پرسیدن» و شجاعت اندیشیدن. در آثارش، تاریخ و اسطوره و انسان به گفت‌وگویی درونی فراخوانده می‌شوند: آنجا که قدرت آزموده می‌شود و فراموشی به چالش کشیده می‌شود و انسان یاد می‌گیرد منفعل نباشد و از شرطی شدن بپرهیزد و مسئولِ چگونه بودنِ خویش باشد. به بیان دیگر شیوه‌ی زیستن خویش را با تکیه بر ریشه‌ها جستجو کند و معنا ببخشد.

بیضایی به ما یاد داد که ریشه‌ها چیزی برای تقدیس کورکورانه و تقدیرِ بسته نیست اما فراموش‌شدنی هم نیست. متنی است که باید هر نسل دوباره آن را بخواند و جهانِ مشترک‌ و زیبایی‌ها و ارزش‌هایش را دریابد و البته آن را به پرسش بکشد و معنا ببخشد. در آثارش می‌بینیم که بدون عشق و پایداری، آدمی تلخ و تند می‌شود، وحشت وجودش را فرامی‌گیرد و تمامی ارتباط‌ها به تعارض بدل می‌شود. او با آثارش و از طریق فهمِ تاریخی، ما را از بیرون به درون و از درون به بیرون به حرکت وامیدارد و در این میان، نظر خودش را هم می‌گوید. او معتقد بود که روشنفکرانِ ما، مردم خود را نمی‌شناسند و بدتر، مردم ما هم خود را و یکدیگر را نمی‌شناسند و میانشان گفتگو نیست. پس در راه رفع همین مشکل قدم برداشت و تلاش کرد برخلاف روایت‌های مستقر، از طریق سال‌ها پژوهش و رنجِ تجربه‌ی زیسته، تصویری از ریشه‌ها و اکنونِ مردمش ارائه کند تا ببینیم و با خود و ریشه‌ها مواجه شویم.

باید آگاه باشیم که هر زبان و ادبیاتی که بکوشد واقعیت‌های زشت و خشونت‌بار را عادی، کم‌اثر و قابل اغماض نشان دهد، در نهایت به بازتولید همان خشونت یاری می‌رساند. در جهانی که قدرت‌ها پیوسته می‌کوشند روایت‌ها را در قفسِ مالکیت خود زندانی کنند تا ذهن‌ها را در اختیار داشته باشند، بیضایی به ما آموخت که زبان و ادبیات و هویت را نمی‌توان مصادره کرد؛ زیرا هویت، شیئی نیست که ربوده شود، جریانی‌ست که باید هر بار از نو فهمیده، بازآفرینی و بازپرسیده شود. او توانست با ادبیات و زبانی صریح و مسئولانه، شدت، عمق و گستردگیِ پیامدهای فاجعه‌بار بی‌صداقتی و فراموشی و بی‌تفاوتی را بازنمایی کند. او نشان داد که هنر، اگر از جنس بیداری و ارتقای حساسیت‌ها باشد، می‌تواند به پناهگاهی بدل شود که در آن حافظه‌ی جمعی از چنگال فراموشی بگریزد. او نشان داد هنر می‌تواند به میدانی بدل شود که انسان شهامت رویارویی با خویش را بیابد و در برابر گریز از مسئولیت، نه با فریاد، که با روشنایی و آشکارسازی، مقاومت کند. جایی که انسان، با پرسش‌گریِ بی‌امان، روایتِ تحمیل‌شده را می‌شکند و روایتِ خویش را می‌سازد؛ جایی که هنر، نه برای تماشا، که برای بیدار کردنِ امکان‌های خاموشِ هستی به‌کار می‌آید.

*آهنگساز، مدرس و شاعر

۲۴۲۲۴۳

کد مطلب 2162951

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 9 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین