استاد دانشگاه کالیفرنیا از تولد دولت‌ملت در ایران می‌گوید / روایتی از دگرگونی هویت ایرانی در آستانه مدرنیته / روند تبدیل «سایه‌ی خدا» به «معمارِ ملت»

افشین مرعشی در «ملی‌سازی ایران» روایتی جذاب، مستند، و عمیق از تولد دولت‌ملت در ایران ارائه می‌دهد. او با پیگیری ردپای این فرایند از اواخر قاجار تا پایان دوره رضاشاه، نشان می‌دهد که چگونه نمایش‌های عمومی، بازخوانی تاریخ باستان، آموزش ملی، و آیین‌های یادبود، در کنار نوسازی نهادهای دولتی، «ایران» را به عنوان یک کل یکپارچه (هم در ذهن شهروندان و هم در ساختار حکومت) خلق کردند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین مسعود تقی آبادی در سرویس اندیشه ایبنا نوشت: افشین مرعشی، استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا، در کتاب پُرآوازه‌اش «ملی‌سازی ایران: فرهنگ، قدرت و دولت، ۱۲۵۰–۱۳۲۰ خورشیدی» (ترجمه شهربانو صارمی، انتشارات ققنوس) فرایند پیچیده‌ای را واکاوی می‌کند که طی هفت دهه، ایران را از حکومتی مبتنی بر مشروعیت آسمانی به دولتی مدرن تبدیل کرد که ادعای نمایندگی «ملت» یکپارچه را دارد. مرعشی با تکیه بر اسناد آرشیوی، مطبوعات، و متون رسمی، نشان می‌دهد که چگونه نهادهای دولت قاجار و پهلوی، با به‌کارگیری ابزارهایی مانند آیین‌های نمایشی، آموزش عمومی، و بازخوانی تاریخ باستان، «ایران» را به عنوان یک واقعیت اجتماعی فرهنگی خلق کردند. این اثر که در زمره مهم‌ترین مطالعات تاریخ معاصر ایران قرار دارد، نه تنها روایتی دقیق از تولد دولت‌ملت در ایران ارائه می‌دهد، بلکه چارچوبی نظری برای فهم تنش‌های هویتی امروز ایران فراهم می‌آورد.

استاد دانشگاه کالیفرنیا از تولد دولت‌ملت در ایران می گوید / روایتی از دگرگونی هویت ایرانی در آستانه مدرنیته / روایت تبدیل «سایه‌ی خدا» به «معمارِ ملت»

ساختن ملت: نمایش قدرت، تاریخ باستان و حافظه جمعی

برای درک دگرگونی‌ای که مرعشی بررسی می‌کند، باید به نقطه آغاز بازگشت: نیمه دوم سده نوزدهم میلادی. در آن زمان، ناصرالدین‌شاه قاجار هنوز خود را «سایه خدا بر زمین» می‌خواند و مشروعیت او ریشه در انگاره‌های پیشامدرن پادشاهی مقدس داشت. جامعه ایران همچون موزاییکی از گروه‌های قومی، زبانی، مذهبی و محلی بود و مفهوم «ملت» به معنای امروزی هنوز پدید نیامده بود. اما روندهای جهانی، به‌ویژه گسترش امپریالیسم اروپایی و ایده‌های مدرن ملی‌گرایی، به تدریج این وضعیت را دگرگون کرد. سفرهای ناصرالدین‌شاه به اروپا او را با الگوهای جدید نمایش قدرت و مشروعیت سیاسی آشنا کرد. در بازگشت، شاه و حلقه نزدیکانش کوشیدند عناصری از آن الگوها مانند رژه‌های نظامی، جشن‌های عمومی، و رسانه‌های چاپی را در ایران به کار گیرند تا تصویری «مدرن» از حکومت ارائه دهند. این نخستین گام‌ها در مسیر «ملی‌سازی» بود: فرایندی که طی آن دولت می‌کوشید خود را نه تنها به عنوان نهاد حاکم، بلکه به عنوان نماینده یک هویت جمعی تازه‌تعریف‌شده معرفی کند.

استاد دانشگاه کالیفرنیا از تولد دولت‌ملت در ایران می گوید / روایتی از دگرگونی هویت ایرانی در آستانه مدرنیته / روایت تبدیل «سایه‌ی خدا» به «معمارِ ملت»
افشین مرعشی

 مرعشی در فصل آغازین کتاب بر این نمایش‌های عمومی تمرکز می‌کند. او شرح می‌دهد که چگونه فضای شهری تهران با خیابان‌کشی‌های جدید، میدان‌های بزرگ، و بناهای نمادین مانند عمارت شمس‌العماره به صحنه‌ای برای اجرای آیین‌های حکومتی تبدیل شد. این آیین‌ها، از جشن‌های تولد شاه تا استقبال از سفرای خارجی، دیگر صرفاً نمایش شکوه شخص پادشاه نبودند، بلکه شکلی از ارتباط نمادین با «عموم» را تجربه می‌کردند. این «عموم» هرچند در ابتدا محدود به نخبگان شهری بود، اما به تدریج دامنه آن گسترش یافت و سنگ‌بنای تصور یک جامعه ملی یکپارچه را گذاشت.

نقش ناصرالدین‌شاه در این فرایند دوگانه بود. از یک سو، او نماد نظام کهن پادشاهی مقدس به شمار می‌آمد؛ از سوی دیگر، تحت تأثیر تجربه اروپا، نخستین کوشش‌ها برای نوسازی نمایش حکومت را رهبری کرد. مرعشی با بررسی سفرنامه‌های شاه و گزارش‌های دیپلماتیک نشان می‌دهد که ناصرالدین‌شاه چگونه از الگوهای امپراتوری‌های متأخر اروپایی تقلید می‌کرد. برای مثال، او دستور داد تا رژه‌های نظامی به سبک اروپایی در میدان مشق تهران برگزار شود، لباس متحدالشکل برای سربازان طراحی شود، و مراسم استقبال از مهمانان خارجی با تشریفات خاصی انجام گیرد. این تغییرات تنها ظاهری نبودند؛ آنها بازتاب دهنده تحولی ژرف‌تر در مفهوم مشروعیت سیاسی بودند. در نظام پیشامدرن، مشروعیت شاه از «تأیید الهی» سرچشمه می‌گرفت، اما در الگوی جدید، مشروعیت تا حدی به «رضایت» نمادین جامعه — یا دست‌کم تصور آن — گره خورد. نمایش عمومی قدرت، رسانه‌های چاپی، و تأسیس نهادهای نوینی مانند دارالفنون، همگی در جهت ایجاد پیوندی مستقیم‌تر بین حکومت و مردم حرکت می‌کردند. مرعشی تأکید می‌کند که این فرایند در دوره قاجار ناتمام ماند، اما زمینه برای تحولی بزرگ فراهم شده بود: تصور «ایران» به عنوان واحدی سیاسی فرهنگی که می‌تواند و باید یکپارچه و مدرن شود.

اگر نمایش‌های عمومی نخستین گام در فرایند ملی‌سازی بودند، بازخوانی تاریخ باستان قلب ایدئولوژیک این پروژه را تشکیل می‌داد. مرعشی در فصل دوم کتاب به بررسی این پدیده می‌پردازد. او نشان می‌دهد که چگونه روشنفکران و دولتمردان ایرانی، از میانه سده نوزدهم به بعد، به گذشته پیش از اسلام ایران به عنوان منبع «اصالت» و «عظمت» ملی نگریستند. این بازگشت به گذشته، پاسخی بود به دو فشار همزمان: از یک سو، مواجهه با برتری فناورانه و نظامی اروپا که حس تحقیر و عقب‌ماندگی را دامن می‌زد؛ از سوی دیگر، احساس خطر از جانب همسایگان عثمانی و روسیه که هویت ایرانی را تحت الشعاع قرار می‌دادند. در چنین شرایطی، روشنفکرانی مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، و جلال‌الدین میرزا با نوشتن آثار تاریخی و ادبی، کوشیدند «عصر طلایی» ایران باستان — دوران هخامنشیان و ساسانیان — را به عنوان الگویی برای نوسازی معاصر عرضه کنند.

مرعشی تحلیل می‌کند که این بازخوانی، صرفاً احیای یک دوره تاریخی نبود، بلکه «بازسازی مدرن» آن بود. به عبارت دیگر، گذشته باستان از دریچه مفاهیم مدرن مانند ملت، نژاد، ترقی، و تمدن تفسیر می‌شد. برای مثال، در نوشته‌های این روشنفکران، کوروش بزرگ نه تنها بنیان‌گذار یک امپراتوری، بلکه نخستین قانون‌گذار و حامی حقوق بشر معرفی می‌شد تصویری که آشکارا تحت تأثیر گفتمان‌های روشنگری اروپا بود. این ایدئولوژی به تدریج از حلقه‌های روشنفکری به بدنه دولت راه یافت. در دوره رضاشاه پهلوی، احیای ایران باستان به سیاست رسمی تبدیل شد. نام‌گذاری خیابان‌ها و میدان‌ها به نام شخصیت‌های باستانی، برگزاری جشن‌های هزاره فردوسی، تأسیس موزه ایران باستان، و به‌ویژه برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی، همه جلوه‌هایی از این سیاست بودند. مرعشی استدلال می‌کند که این اقدامات، در کنار نوسازی ساختاری دولت، به ایجاد «حافظه ملی» یکپارچه‌ای کمک کرد که در آن هر ایرانی خود را وارث تمدنی کهن و افتخارآمیز می‌دانست.

ملی‌سازی تنها از طریق آموزش رسمی صورت نمی‌گرفت؛ آیین‌های عمومی و یادبودها نیز نقشی کلیدی در ایجاد «حافظه ملی» ایفا می‌کردند. مرعشی در فصل چهارم کتاب به تحلیل این پدیده می‌پردازد. او بررسی می‌کند که چگونه دولت رضاشاه، با برگزاری مراسم سالانه (مانند جشن فروردین و عید نوروز)، بزرگداشت شخصیت‌های تاریخی (مانند فردوسی و ابوعلی سینا)، و احداث بناهای یادبود (مانند آرامگاه فردوسی در توس)، کوشید گذشته‌ای مشترک و افتخارآمیز را در اذهان عمومی نهادینه کند. این آیین‌ها چند کارکرد داشتند: نخست، آنها «زمان ملی» را تعریف می‌کردند — تقویمی از مناسبت‌هایی که اهمیت‌شان را دولت تعیین می‌کرد. دوم، «مکان ملی» را می‌ساختند — فضاهای عمومی که نماد وحدت ملت بودند. سوم، «قهرمانان ملی» را معرفی می‌کردند چهره‌هایی که الگوهای میهن‌پرستی و فداکاری به شمار می‌آمدند. چهارم، احساس تعلق به جمعی بزرگ‌تر یعنی ملت ایران را تقویت می‌کردند. مرعشی تأکید می‌کند که این حافظه ملی، انتخابی و جهت‌دار بود. بخش‌هایی از تاریخ به‌ویژه دوره اسلامی میانه کمرنگ می‌شدند، در حالی که دوره باستان پررنگ می‌شد. همچنین، نقش گروه‌های قومی و مذهبی غیرفارس در ساختن ایران نادیده گرفته می‌شد. این یکسان‌سازی تاریخی البته انتقادات بسیاری را برانگیخت، اما بی‌تردید در شکل‌دهی به هویت ملی ایرانیان در سده بیستم مؤثر بود.

دولت معلم‌مآب: آموزش و پرورش به مثابه ابزار ملی‌سازی

هیچ ابزاری برای ملی‌سازی به اندازه آموزش عمومی کارآمد نبود. مرعشی در فصل سوم کتاب به بررسی نقش نظام آموزشی در دوره رضاشاه می‌پردازد. او نشان می‌دهد که چگونه دولت پهلوی، با الگوبرداری از مدل‌های اروپایی (به‌ویژه فرانسه)، کوشید از طریق مدارس ملی، دانش‌سراها، و دانشگاه تهران، «شهروندان» جدیدی پرورش دهد که وفاداری‌شان متوجه ملت‌ایران باشد، نه قوم، منطقه، یا مذهب خاص. این پروژه آموزشی چند بعد داشت: نخست، یکسان‌سازی زبان فارسی به عنوان زبان ملی و رسمی، که جایگزین گویش‌ها و زبان‌های محلی می‌شد. دوم، ترویج تاریخ ملی — با تأکید بر دوره باستان به عنوان روایت مشترک تمام ایرانیان. سوم، القای ارزش‌های مدرن مانند میهن‌پرستی، نظم، پاکیزگی، و پیشرفت علمی. چهارم، ایجاد شبکه‌ای از معلمان و مدیران آموزشی که مأموران اجرای این سیاست در سراسر کشور بودند.

مرعشی با بررسی کتاب‌های درسی آن دوره، آیین‌نامه‌های وزارت معارف، و خاطرات معلمان، تصویری دقیق از این «دولت معلم‌مآب» ترسیم می‌کند. دولت نه تنها نهاد آموزشی را کنترل می‌کرد، بلکه از آن به عنوان ابزاری برای نظارت بر جامعه، ترویج ایدئولوژی رسمی، و حتی تغییر سبک زندگی (مانند تشویق به استفاده از لباس‌های متحدالشکل) بهره می‌گرفت. این رویکرد البته با مقاومت‌هایی به‌ویژه در مناطق غیرفارس‌زبان و در میان علما روبرو شد، اما در کل موفق شد نسل جدیدی را پرورش دهد که خود را بیش از هرچیز «ایرانی» می‌دانستند.

استاد دانشگاه کالیفرنیا از تولد دولت‌ملت در ایران می گوید / روایتی از دگرگونی هویت ایرانی در آستانه مدرنیته / روایت تبدیل «سایه‌ی خدا» به «معمارِ ملت»

کتاب «ملی‌سازی ایران» از زمان انتشار در سال ۲۰۰۸ میلادی تاکنون، به عنوان یکی از آثار مرجع در تاریخ معاصر ایران شناخته شده است. مرعشی با تکیه بر رویکردی بینارشته‌ای ترکیبی از تاریخ، جامعه‌شناسی، و مطالعات فرهنگی موفق شده است فرایند پیچیده شکل‌گیری دولت‌ملت در ایران را با دقت و عمق بی‌سابقه‌ای تحلیل کند. دستاوردهای اصلی کتاب را می‌توان در چند محور خلاصه کرد: تأکید بر تداوم تاریخی (نشان دادن ریشه‌های قاجاری ملی‌سازی)، تمرکز بر نمادها و آیین‌ها (درک قدرت نرم دولت مدرن)، تلفیق تحلیل داخلی و جهانی (قرار دادن تاریخ ایران در بستر جهانی)، و استفاده گسترده از اسناد آرشیوی. نقدها و محدودیت‌ها نیز البته وجود دارند. برخی منتقدان بر این باورند که مرعشی نقش نیروهای اجتماعی خارج از دولت (مانند بازاریان، روشنفکران مستقل، گروه‌های قومی) را کمرنگ کرده است. به عبارت دیگر، کتاب بیشتر «تاریخ از بالا» است و کمتر به کنش‌ها و مقاومت‌های «از پایین» می‌پردازد. همچنین، تمرکز بر دوره ۱۸۷۰–۱۹۴۰ میلادی باعث شده است که پیامدهای این فرایند در دهه‌های بعد به‌ویژه در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به طور کامل بررسی نشود. با این حال، مرعشی خود در نتیجه‌گیری کتاب اشاره می‌کند که ایدئولوژی ملی‌سازی دوره پهلوی، به دلیل تمرکز بر باستان‌گرایی و نادیده گرفتن تنوع فرهنگی، نهایتاً نتوانست در برابر گفتمان رقیب اسلام سیاسی مقاومت کند.

خوانش مرعشی از ملی‌سازی ایران، تنها یک مطالعه تاریخی نیست؛ بلکه کلیدی برای فهم بسیاری از مسائل امروز ایران است. تنش‌های هویتی بین ملی‌گرایی باستان‌مدار و اسلامگرایی، مناقشه بر سر زبان فارسی در برابر زبان‌های محلی، بحث‌های مربوط به آموزش تاریخ در مدارس، و حتی آیین‌های دولتی مانند روز ملی خلیج فارس همه ریشه در فرایندی دارند که مرعشی به دقت ترسیم کرده است. کتاب به ما یادآوری می‌کند که «ایران» به عنوان یک واقعیت اجتماعی‑ فرهنگی، برساخته‌ای مدرن است؛ برساخته‌ای که در تقاطع قدرت دولت، روشنفکران، و نیروهای جهانی شکل گرفته است. این نگاه، هم از افتخارات ملی‌گرایانه افراطی فاصله می‌گیرد، هم از انکار کلیت مفهوم ملت‑ایران. به بیان دیگر، مرعشی نشان می‌دهد که هویت ملی همزمان هم «واقعی» است (چون بر نهادها و باورهای عینی استوار است) و هم «ساخته‌شده» (چنین محصول فرایندی تاریخی با جهت‌گیری‌های خاص).

استاد دانشگاه کالیفرنیا از تولد دولت‌ملت در ایران می گوید / روایتی از دگرگونی هویت ایرانی در آستانه مدرنیته / روایت تبدیل «سایه‌ی خدا» به «معمارِ ملت»
مسعود تقی‌آبادی

 افشین مرعشی در «ملی‌سازی ایران» روایتی جذاب، مستند، و عمیق از تولد دولت‌ملت در ایران ارائه می‌دهد. او با پیگیری ردپای این فرایند از اواخر قاجار تا پایان دوره رضاشاه، نشان می‌دهد که چگونه نمایش‌های عمومی، بازخوانی تاریخ باستان، آموزش ملی، و آیین‌های یادبود، در کنار نوسازی نهادهای دولتی، «ایران» را به عنوان یک کل یکپارچه (هم در ذهن شهروندان و هم در ساختار حکومت) خلق کردند. این کتاب نه فقط برای پژوهشگران تاریخ معاصر ایران، که برای هر کس که می‌خواهد ریشه‌های هویت امروز ایرانیان را بفهمد، اثری ضروری است. ترجمه فارسی روان شهربانو صارمی نیز دسترسی به این اثر مهم را برای خوانندگان فارسی‌زبان آسان کرده است. در عصری که پرسش از ملت، هویت، و تاریخ بار دیگر در کانون بحث‌های عمومی قرار گرفته، بازخوانی «ملی‌سازی ایران» می‌تواند چراغی راهگشا باشد.

۲۱۶۲۱۶

کد مطلب 2163866

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 3 =