1- یکشنبهشب بزرگترین میدان تاریخی رم میزبان هزاران نفر جمعیت مشتاقی بود که با هزار امید آمده بودند بازی فینال را از 5 مانیتور غول پیکر نصب شده در میدان ببینند. آنها منتظر قهرمانی تیمی بودند که در این جام بازی به بازی بهتر نمایش داد؛ اما خستگی شدید دو بازی با انگلیس و آلمان امانش را بریده بود و در فینال هم باید با تیمی بازی میکرد که اجازه میدانداری به هیچ تیمی نمیدهد. شکست 4 بر صفر اوج فاجعه برای مردم ایتالیا بود؛ اما اتفاق آخر، غیر قابل پیش بینی بود. تمام جمعیت برای دو تیم ملی ایتالیا و اسپانیا دست زد. به احترام تلاشی که بازیکنان کشورشان با وجود خستگی برای این بازی انجام دادند کشیدند و به احترام قهرمان که در شایستگیاش کوچکترین تردیدی نباید داشت. آنها آخر شب، به دور از احساسات شرقی، با تکان دادن پرچم ایتالیا محترمانه میدان را ترک کردند.
2- بوفون در پایان بازیها گفت «تیمی قهرمان شد که لیاقتش را داشت. به احترام این تیم باید کلاه از سر برداشت». او و تمام بازیکنان ایتالیا بعد از شکست در زمین ماندند و کاری کردند که بالوتلی بداخلاق هم مجبور شود از رختکن به زمین برگردد. آنها حتی در زمان اهدای جام به اسپانیاییها هم در زمین بودند. احترام به برد تیم حریف شاید بزرگترین درس برای ما بود. برای ما و همه مربیان و بازیکنانی که احساس میکنند با ترک زمین و بی احترامی به تیم برنده و برتر، میتوانند عقدههای خود را خالی و تیم برتر را تحقیر کنند. ایتالیاییها با یک دنیا حاشیه وارد جام شدند؛ اما تا فینال پیش رفتند. آنها به جای آنکه شب آخر را با کارهای کثیف نابود کنند، جوانمردانه به برگزاری یک مراسم زیبا کمک کردند.
3- در حالی که ایتالیا در حال برگزاری بازیهای یورو بود، یک اتفاق بزرگ برای مردم ایتالیا افتاد. باشگاه یوونتوس حاضر نشد قرارداد آلساندرو دلپیرو را تمدید کند. دل پیرو همان بازیکن بزرگی بود که در عین عظمت و در حالی که جایگاهی ویژه در ترکیب اصلی تیم ملی ایتالیا داشت، همراه با تیمش به سری B رفت و با این تیم به سریA برگشت و بعد از 6 سال با این تیم قهرمان شد. تنها واکنش او به تصمیم باشگاه، نامهای بود که برای هواداران نوشت. نامهای سرشار از جملههای احساسی و آموزنده و در بخشی از آن نوشت: «خیلی خوشبخت بودم که 19 سال درکنار شما بازی کردم. بازیکنان میآیند و میروند اما یوونتوس است که میماند».
ما تحت هیچ شرایطی، بازیکنی این چنین را درک نمیکنیم چون عادت کردهایم که مدام فریب بخوریم؛ اما اگر این اتفاق در ایران میافتاد و بازیکنی وفاداریاش را به تیم و هوادارانش به این صورت عملی نشان میداد، چه توقعی پیدا میکرد؟ آیا ادعای مالکیت نداشت؟ آیا اجازه میداد باشگاه تصمیم گیرنده باشد؟ آیا هواداران را به آشوب وادار نمیکرد؟ آیا دست کم، با یک مصاحبه جنجالی به حساب مدیران باشگاه نمیرسید؟ او 19 سال در این تیم بود و مانند بوفون، در زمان حضور در ترکیب ثابت ایتالیای بزرگ، با یووه به دسته دوم رفت؛ اما بعد از آنکه باشگاه عذرش را خواست، خیلی محترمانه در نامهای به هواداران نوشت «ممنون که اجازه دادید شماره 10 یووه را بپوشم. من هنوز هم به عنوان هوادار یووه در کنار شما هستم». واقعا برای این مرد چه باید نوشت؟
وقتی نامه متواضعانه آلکس را میخوانیم درباره بازیکنان وطنی چگونه باید بیندیشیم؟ یکی از بازیکنان وطنی که این روزها برای هواداران تیمش یک بت تمام عیار است، در روزهای جوانی و اوج، وقتی در روزنامه هواداری آن تیم به او گفتند به پیشنهاد تیم رقیب پاسخ مثبت میدهی؟، یک اسکناس هزار تومانی از جیبش درآورد و گفت «معلوم است که میروم. آنها خیلی پول دارند. من هم فقط همین را دارم!» کاری به این نداریم که ترانسفر به خارج از کشور اجازه نداد او به تیم مقابل برود...
اگر بازیکنان ما قرار باشد فقط یک بار با خود صادق باشند، تایید میکنند که بین خود و تیمشان، خودشان را بیشتر دوست دارند. در حالی که بسیاری از هواداران واقعی تیمهای ما، وقتی پای تیمشان وسط باشد، خودشان را فراموش میکنند. چه بسیار هواداران ایرانی که برای تیم محبوبشان دچار حمله قلبی شده و درگذشتهاند. چه بسیار هوادارانی که تمام دغدغهشان، پیدا کردن پولی برای دیدن بازی تیم محبوبشان در ورزشگاه است، چه بسیار هوادارانی که در راه ورزشگاه و یا ازدحام بازگشت از بازی جان داده یا معلول شدهاند. این هواداران جانی دارند مانند بازیکنان و مربیان. به همان اندازه برای خانوادههایشان عزیزند و به همان اندازه جانشان را دوست دارند. اینکه فریب دادن این هواداران عاشق چه لذتی دارد بماند برای افرادی که دوست دارند حرف را خرج کنند نه خودشان را.
نظر شما