۱ نفر
۱۹ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۹:۰۸

.

«تنهایی پرهیاهو» عنوان رمانی است از بهومیل هرابال ، نویسنده زبردست چک که بسیاری از جمله من تاکنون با نام او حتی آشنا نبوده اند . این کتاب به تعبیر روزنامه تایمز «تاریخچه غیر رسمی روحیه تسلط ناپذیر ملت چک و از آن بالاتر ،‌تاریخچه روحیات انسان در هرکجاست .»

ممنون آقای جواد موسوی دبیر گرامی تحریریه « نگاه پنجشنبه» هستم که این کتاب را به من معرفی کرد و علاوه بر معرفی ، رساند! و البته از او بیشتر باید ممنون دوایی بود که این نویسنده بزرگ را به جامعه فرهنگی ایران شناساند. نویسنده ای که میلان کوندرا در وصف او گفته است «به یقین بزرگترین نویسنده ای است که امروز در سرزمین چک داریم. »

این اثر لطیف ، کتابی است درباره کتاب . سرگذشت کارگری که 35 سال در کار کاغذ باطله است و کتاب و کاغذ باطله خمیر می کند ؛ جمله ای که مثل یک ترجیع بند در اول و متن چند فصل می آید . ترجمه این اثر 100 صفحه ای از سال 83 تا 90 جمعا 10 چاپ قانونی (توسط ناشر) و چند چاپ سرقتی داشته است که به تنهایی حکایت از ارزش اثر و استقبال مخاطب دارد که می توانست و می تواند بیشتر از اینها باشد زیرا شاید یکی از دلایلی که این کتاب تاکنون به چشم امثال من نیامده طرح روی جلد آن است که بیشتر به کتاب های زرد می ماند و گمان می کنم اگر ناشر در چاپ های بعدی ، در طرح جلد تجدید نظر کند و نام پرویز دوایی را نیز برجسته تر بنویسد و نام مرتضی کاخی را از بیاض به سواد جلد بیاورد تعداد بیشتری از رمان دوستان را به خود جذب کند .

این اثر را که یک تک گویی ممتد سور رئالیستی است تنها مترجمی مثل پرویز دوایی می تواند ترجمه کند که خود، قلمی شاعرانه و آهنگین و سحرآمیز دارد و ضمنا به دلیل اقامتی چند ده ساله در پراگ ، عملا یک چک محسوب می شود که می تواند اثر را مستقیما از زبان مبدأ ترجمه کند و در عین حال ، وسواس قابل تقدیرش او را بی نیاز از مراجعه چند باره به ترجمه انگلیسی اثر یا استمداد از همسر بومی خود نیز نسازد .
به گمانم هیچ ملتی در قرن بیستم به اندازه چک ها غول ادبی نداشته است . فرانسه و انگلستان و آلمان هنوز نان سبک های ادبی قدیمی و چهره های شهیر تاریخی خود را می خورند اما در سده اخیر نتواسته اند به اندازه این کشور عقب افتاده اروپای شرقی، چهره های تراز اول به عالم ادبیات معرفی کنند . حتی آمریکا که اکثر نویسندگان معاصرش به مدد استعداد خود اما با طعم سرمایه و توان تبلیغاتی و همچنین تعامل یا اثرگذاری بر گردانندگان جوایز بین المللی ، جهانی شده اند اما به نسبت هم اگر بسنجیم باز هم جمهوری کوچک چک ، ‌سرآمد است . از کافکا که عملا چک است تا کوندرا و کلیما و سایفرت و هاشک. و بیراه نیست در کشوری که چند نسل است بیسوادی را ریشه کن کرده چنین ادبیاتی ظهور کند. و باز بیراه نیست که اولین رئیس جمهور پساکمونیسم آن یک شاعر باشد ، حال آن که در کشورهای همسایه و پس از فروپاشی کمونیسم ، یا رهبر اتحادیه کارگری به قدرت رسیده است و یا یک کمونیست تجدید نظر طلب و یا یک عملگرا .

نمی دانم چه رمزی در آثار نویسندگان چک نهفته است که همگی در فضایی سرد و خاکستری می گذرد و روایت می شود . وقتی آنها را به دست می گیری گویی فیلمی سیاه و سفید می بینی که کارگردانش در کنشی خودآگاه یا ناخودآگاه ، اصرار دارد حواس مخاطب به شکوه یا شلوغی یا جلوه گری دکور منحرف نشود و لذا وسایل کمتری در صحنه می چیند . طبعا با هدف تمرکز مخاطب بر محتوا از هرگونه جلوه های تصویری نیز بیزار است و ضمنا از ساده ترین روش های تصویر برداری استفاده می کند تا خود نمایی دوربین به حداقل برسد .
این کتاب که طنزی درد آلود و سیاه دارد به کتاب سوزان حکومت های کمونیستی اشاره می کند و عملا در رثای کتاب است و از این جهت یادآور فارنهایت 451 اثر ری برادبری است که از قضا همین چند ماه پیش رخ در نقاب خاک کشید. نویسنده با لحنی گزنده، خودکامگی حکومت های کمونیستی را به سخره می گیرد . پایان تلخ اما قابل پیش بینی کتاب در عین حال شاید نشان می دهد که سیطره تمامیت خواهی را گریزی نیست اما قهرمان داستان با انتخاب نوعی خودکشی اعتراضی سوررئال و شهادت گونه به جنگ بریگادهای سوسیالیست ضد اندیشه و ضدفکر می رود ، همان هایی که با راه اندازی دستگاه های مکانیزه و بزرگ خمیرکاغذ ، کتاب هایی را مستقیما از چاپخانه به آنجا می برند تا مبادا خوانده شوند:
«کتاب‌ها را با منتهای خونسردی و بی‌اعتنایی بر تسمه نقاله می‌انداختند. بی‌هیچ احساسی نسبت به معنی‌ای که در هر جلد کتابی نهفته است، به اینکه کتاب را یک نفر باید می‌نوشت، یک نفر باید ویراستاری می‌کرد، یک نفر طراحی می‌کرد، یک نفر باید حروفش را می‌چید، یک نفر غلط‌گیری می‌کرد، یک نفر باید نمونه‌های چاپی را می‌خواند و اصلاح می‌کرد، یک نفر باید صحافی می‌کرد، یک نفر باید چاپ شده‌ها را در جعبه بسته‌بندی می‌کرد، یک نفر باید به حساب دخل و خرج می‌رسید، یک نفر تصمیم می‌گرفت که کتاب شایسته خواندن نیست، یک نفر باید دستور می‌داد که کتاب خمیر شود، یک نفر باید تمام کتاب‌ها را به انبار می‌فرستاد، یک نفر باید بسته‌های کتاب را از نو در کامیون بار می‌زد، یک نفر باید کامیون را تا اینجا، تا کارخانه می‌راند تا کارگران زن و مرد دستکش‌های نارنجی و آبی آسمانی به دست، دل و روده کتاب‌ها را بیرون بکشند و آنها را بر تسمه نقاله بیندازند و تسمه، بی‌سروصدا و بی‌امان، با حرکات بریده بریده،‌ صفحه ‌های مو سیخ شده کتاب‌ها را به درون طبله آن پِرِسِ عظیم فرو بریزد تا تبدیل به عدلهای کاغذ شوند و بعد راه کارخانه کاغذ‌سازی را در پیش بگیرند تا از آنها کاغذ سفیدِ معصومِ بی‌خط و نقش و نقطه‌ای بسازند تا باز از آنها کتاب‌های تازه‌ای به‌وجود بیاید.»

یادر جای دیگر می گوید :
«لبالب انباشته از بار جعبه‌های مملو از کتاب، همه نسخه‌های چاپ شده یک کتاب که مستقیم بر آسیاب خمیر درست کنی سرازیر می‌شود، پیش از آنکه با چشم و مغز و قلب آدمی تماس حاصل کند. حالا برای اولین بار بود که می‌دیدم چگونه کار‌گر‌های زن و مرد، در پای تسمه نقاله در جعبه‌ها را پاره می‌کنند و کتاب‌های باکره را در می‌آوردند، جلد‌شان را جدا می‌کنند و تن لخت کتاب را بر تسمه نقاله می‌اندازند، بی‌توجه به آنکه کتاب در کدام صفحه باز مانده است. هیچ‌کس حتی به فکرش هم نمی‌رسید که به کتاب‌ها کمترین نگاهی بیاندازد، چون که اگر من مدام پرسم را نگه می‌داشتم ، در اینجا تسمه نقاله مدام در حرکت بود و باید مرتب کتاب رویش می‌ریختند. عملی بود غیر انسانی»

و اضافه می کند : «به قاطعیت دریافتم این پرس هیولایی که در برابر من است دارد ناقوس مرگ پرس‌های کوچک را به صدا در می‌آورد ... ما قدیمی‌ها بی‌قصد و عمد با سواد شده بودیم. هر یک از ما در خانه‌اش از کتاب‌های بازیافته در میان باطله‌ها، کتابخانه کوچک معتبری داشت.»
 

این اثر اگرچه یک تک گویی متصل است اما بهیچوجه ملال آور نیست و می توان آن را یک نفس خواند و فهمید که شیوه های استالینستی چه بر سر نجابت حوزه فرهنگ آورده اند ؛ هرچند سرانجامی نداشته اند.
 

 

 

منتشر شده در نگاه پنج شنبه شماره 22

کد خبر 242023

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =