به گزارش خبرآنلاین، رمان «خانه» نوشته مرلین رابینسون با ترجمه مرجان محمدی از سوی نشر آموت منتشر شده که با استقبال منتقدان و مردم مواجه شده است. رابینسون، نویسنده معاصر آمریکا سومین رمان وی پس از «خانهداری» و «گیلیاد» است. این اثر در سال 2008 منتشر شد و جایزه ملی آن سال و اورنج طلایی انگلستان را از آن خود کرد. «خانه» از میان 156 عنوان و از سوی 123 کتابخانه از سراسر دنیا نامزد جایزه «ایمپک دوبلین» 2010 شد که به عنوان گرانترین جایزه ادبی شناخته میشود.
رمان «خانه» را بیش از هر چیز میتوان اثری کلاسیک بهشمار آورد؛ اثری که شاید در نگاه اول با آثار و اسلوب رایج داستانسرایی اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم فاصله دارد. نویسنده در این اثر هر چند از نظر حال و هوا ما را به فضای شهرهای کوچک رمانهای فاکنر میبرد؛ اما به همان میزان از تکنیکهای رایج این نویسنده پرهیز میکند. اگر از برخی خصوصیات مشترک این داستان با داستانهای مدرن مثل داشتن چند شخصیت محوری به جای یک قهرمان اصلی بگذریم، به نظر میرسد رابینسن بیشتر از مولفههای رمانهای کلاسیک ماقبل نیمه اول قرن بیستم پیروی میکند؛ چنان که گویا بیاعتنا به زمان و زمانه، بیشتر مایل است به بازآفرینی آنچه در گذشته رخ داده و در پی بیان روایت خطی خود باشد؛ روایتی که با نقب به پیشینهی آدمها، ورای گفتوگوها، به گردگیری واقعیتهایی میپردازد که غبار سالیان بر آنها نشسته است.
رمان «خانه» در میانه قرن بیستم و در شهری کوچک به نام «آیووا» اتفاق میافتد. پیرمردی که سالها پیش به علت کهولت او را از کشیشی کنار گذاشتهاند و به ظاهر بازنشسته شده، در وضعیت جسمی خوبی به سر نمیبرد و دختر 38 سالهاش به خانه پدری بازمیگردد تا از او مراقبت کند و مشکلات شخصی اش را نیز به فراموشی بسپارد. در همین زمان، جک، محبوبترین فرزند پدر این خانواده بعد از 20 سال غیبت به خانه باز میگردد و در آنجا به جستوجوی آرامش، بخشودگی، پناه و آغوشی گرم میرود. او امیدوار است بعد از غیبت طولانیاش، از طرف پدر، خانواده و اجتماع مورد استقبال قرار بگیرد و گناهان گذشتهاش بخشوده شود. سادگی و روانی این داستان با دلشکستگیها، اضطراب دایمی، خاطرات تلخ، احساسات متناقض و بیش از همه عشق در میآمیزد و اینگونه داستان حول محور رابطه پدر و پسر و همچنین خواهر و برادری میچرخد که اشتراکات زیادی با هم دارند.
رمان اینگونه آغاز میشود: «اومدی خونه که بمونی گلوری. بله!» گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، بعد چشمهایش پر از اشک شد، دلش سوخت و اینبار جور دیگری گفت: «دستکم ایندفعه که یه مدت میمونی مگه نه؟» بعد عصایش را به دست ضعیفترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ... تازگیها همه دعاهایش این طوری شروع میشد، همینطوری هم پایان مییافت. چرا پدرش اینقدر تکیده شده بود؟ چرا باید آنقدر پایبند شرافت و مردانگی باشد که عصایش را به لبهی پلهها آویزان کند و ساک دخترش را بالا ببرد، آنوقت کنار در بایستد تا حالش جا بیاید؟»
این شروع، خواننده را بهخوبی بهگونهای بیثباتی سوق میدهد؛ پدری که در عین ناتوانی احساس تعهد میکند و دختری که با نگرانیاش گویا نماد روح آشفته خانهای است که توان این همه انسان خسته را ندارد و دیری نمیپاید که پسر با کولهباری از یاسها و خاطرات تلخ از راه میرسد. داستان از آنجا آغاز میشود که جک بوتون پس از سالها دوری و پشت سرگذاشتن زندگی مبهم و احتمالا نه چندان شرافتمندانه به شهر زادگاه و خانه پدریاش باز میگردد؛ مکانی که اکنون دیگر رونق و صفای گذشته را ندارد. خواهرش گلوری نیز پس از شکستهایی در زندگی به کنار پدر آمده تا واپسین روزهای حیات پیرمرد را در کنار او باشد. بوتون پیر که سالها کشیش بوده، نگران رستگاری فرزند و همینطور رابطهی خواهر و برادر، مدام با دوست قدیم خود ایمز که او نیز کشیش بوده، به درد دل میپردازد؛ در حالی که یکی دلواپس و دیگری بیزار از رسواییهای پیشین این فرزند ناخلف است. جک به مثابه گوسفند گمشده و بوتون سالخورده شبیه شبان ناموفق هر دو در عذابند؛ یکی دست به گریبان از پیشینه خود و دیگری بیمناک از رستگار نشدن، انگار هر کدام باری از شرمساری بردوش میکشند و نیز سعی دارند باری از دوش دیگری بردارند. در این میان خواهر هم در کشاکش نگهداری از پدر پیر و التیام بخشیدن به دردهای کهنه برادر، به گونهای دیگر با بیهودگی دست به گریبان است...
ساکنان تهران برای تهیه این رمان تحسین شده و هر محصول فرهنگی دیگر کافی است با شماره 20- 88557016 (شبانه روزی با پیغامگیر) سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ «سام» تماس بگیرند و آن را (درصورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.
6060
نظر شما